eitaa logo
بصیرت انقلابی
1.1هزار دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
3.7هزار ویدیو
24 فایل
﷽ ❀خادم کانال⇦ ❥ @abooheydar110 ❀خادم تبادل⇦ ❥ @yale_jamal ❀خادم تبادل⇦ ❥ @Alivliollah 🍀ڜࢪۅ؏ ڦعأڶيٺ ٩٨/٠١/٣٠🍀
مشاهده در ایتا
دانلود
♥️بِسْـمِ اللّٰـهِ الرَّحْـمٰنِ الرَّحٖـیْم♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•°~✨🌻 اۍ‌راحت‌دل،قرار‌جآن‌ها‌برگرد درمان‌دلِ‌شڪستہ‌ما،برگرد ماندیم‌درانتظار‌دیدار،ای‌داد دل‌ها‌همه‌تنگ‌توست‌آقا‌برگـــــرد..✋🏽💔 ..🌱 ☺️ 🌤 ♥️ 🆔 @basirat_enghelabi110
🍃شرط عاقبت بخیری از نگاه دو سپهبد: 🌾شهید صیاد شیرازی 🌾حاج قاسم سلیمانی ‍♥️ 🌸 🆔 @basirat_enghelabi110
✅خاطره ✍آفتاب‌نزده از خانه زد بیرون. همین‌طور آمد و نشست کنار راننده که بروند اهواز. از کرمان راه افتادند و دو سه ساعت بعد رسیدند به سیرجان. آن موقع بود که حرف دل فرمانده آمد سر زبانش. معلوم شد قلبش را پشت در خانه‌اش جاگذاشته و آمده. به راننده‌اش گفت: «دیشب شب ازدواجم بود.» حاج‌آقا شما می‌موندید. چرا اومدید؟ نه، جبهه الان بیشتر به من نیاز داره. به ‌جای رخت دامادی، لباس رزم به تن آمده بود پشت خاکریز، توی سنگر، وسط میدان نبردی که آتش و خمپاره و گلوله از زمین و آسمانش، جای نقل‌ونبات را گرفته بود. تازه‌عروس خانه‌اش را از همان روزها سپرده بود به خدا. یقین داشت که خدا بیشتر از خود حاجی مراقب اوست. 🆔 @basirat_enghelabi110
↻📻📞••||⇢ •. شر‌ط‌شھیدشدن..؛ شھید‌بودن‌است..!!(؛ تاڪسۍ‌شھید‌نباشد‌..؛ شھید‌نمیشود..!!(؛ •. 🆔 @basirat_enghelabi110
شھید‌آوینی‌میگفت: بالی‌نمیخواهم... این‌پوتین‌ھای‌کھنہ‌ھم‌میٺواند مرابہ‌آسمانھاببرد من‌ھم بالی نمی‌خواھم... بی‌شك‌با'ݘادرم'می‌توانم‌ مسافرِ‌ آسمانھاباشم:)🕊 چادر من،بال‌پروا‌زمَن‌اسٺ.🌱 🆔 @basirat_enghelabi110
مـنزل‌انـدر‌هر‌دو عـالم‌کـی‌کـند هـر‌کـه‌را‌در‌ک‍ـوی‌عـشقت‌مـنزل است... "۲۱روزتـا‌‌عید‌‌عـاشـقی✨♥️" 🆔 @basirat_enghelabi110
〖زندگے‌با‌شماها‌خیلے‌قشنگ‌ترھ❥ 〗 🌿 ”دنیاجاۍماندن‌نیستـ بھ‌چگونه‌رفتنت‌فڪر‌ڪن ! مُردن‌یاشهادتـ♥️“ 🆔 @basirat_enghelabi110
بصیرت انقلابی
#قصّه‌دلبـری🌸💕 #قسمت46 تو این مسجد مکانی به عنوان جایگاه عبادت امام سجاد علیه السلام مشخص شده بود .
🌸💕 دروازه ساعت، مسجد اموی، خرابه شام، محل سخنرانی حضرت زینب{س}. هر جارو هم که بلد نبود، از مسئول و اهالی مسجد اموی به عربی می‌پرسید و به من می‌گفت. از محمدحسین سوال کردم: - کجا به لبای امام حسین{ع} چوب خیزران می‌زدن؟ ریخت به هم... گفت: +من هیچ وقت اینطوری نیومده بودم زیارت‌. گاهی من روضه می‌خوندم، گاهی‌م اون.. می‌خواستم از فضای بازار و زرق و برق های اونجا خارج بشم، و خودم رو ببرم اون زمان... تصویر سازی کنم تو ذهنم، یه دفعه دیدیم حاج محمود کریمی درحال ورود به دروازه ساعت هست. تنها بود، آستینش رو به دهن گرفته بود و برای خودش روضه می‌خوند. حال خوشی داشت. به محمدحسین گفتم: - برو ببین اجازه می‌ده همراش تا حرم بریم؟ به قول خودش: +تا آخر بازار مارو بازی داد... کوتاه بود ولی پر معنویت! به حرم که رسیدیم احساس کردیم می‌خواد تنها باشه، ازش خداحافظی کردیم. : نـوش جـونـت رفـیق..!🌱