بسم الله الرحمن الرحیم
🔸🔸تقسیم🔸🔸
✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی
««قسمت بیست و چهارم»»
آلادپوش روبروی آینه داشت تند تند با لحن مودبانه و جدی، جملاتی که روی کاغذش نوشته بود حفظ میکرد و سوزان هم کراواتشو براش میبست. سوزان گفت: نه ... نشد ... اینجاشو باید با ملاطفت بیشتری بگی ... ببین ... اینجوری ... همه ما به آزادی و فردای بهتر فکر میکنیم ... به ایرانی آزاد و ...
آلادپوش گفت: آره آره ... گرفتم ...
دقایقی بعد سوار ماشین شدند و رفتند. در راه، چند مرتبه گوشی آلادپوش زنگ خورد. سوزان احساس کرد که تماس ها باعث شده آلادپوش تمرکز نداشته باشه و حتی استرس بگیره. گوشی آلادپوشو از دستش گرفت و جلوی چشم آلادپوش خاموش کرد و گذاشت تو کیف خودش و بهش گفت: لطفا تمرکز کن تا اتفاقات خوبی بیفته. تو متوجه نیستی این دیدار چقدر مهمه و چه نتایج تاریخی میتونه داشته باشه؟!
آلادپوش گفت: چرا ... متوجهم ... ببخشید ... میدونم که اولین بار هست که از سازمان مجاهدین یک نفر در پارتی شاهزاده و دخترش شرکت میکنه.
سوزان جوری که راننده نشنوه گفت: پس لطفا با من باش. از این میترسم که حرف اضافه ای بزنی و حرکت ناشیانه ای انجام بدی و همه چی بهم بخوره. تو همه حیثیت مریم و مسعودی!
آلادپوش که از این حرف سوزان خیلی خوشش اومده بود گفت: تو هم همه آرزوی منی! اما حتی اجازه ندادی بهت دست بزنم.
سوزان چشم غُره رفت و آلادپوش هم دیگه ادامه نداد.
سوزان دستشو آروم تو کیفش کرد و وقتی آلادپوش بیرون رو نگاه میکرد، سوزان صفحه گوشی خودشو دقیقا روی صفحه گوشی آلادپوش گذاشت و اندکی به هم فشار داد. صفحه گوشی خودش روشن و گوشی آلادپوش هم راه اندازی مجدد شد.
🔶🔷🔶🔷🔶🔷
مجید پشت سیستمش بود که دید پنجره ای باز شد. به محض دیدن اون پنجره روی مانیتورش، عینکشو عوض کرد و دکمه OK را زد. در چشم بهم زدنی، گوشی آلادپوش هک شد و تمام محتویات گوشیش روی مانیتور مجید ظاهر شد. مجید گوشیو برداشت و با سعید تماس گرفت و گفت: سعید جان الان گوشی آلادپوش اینجاست. کدوم کلیدواژه مدنظرته؟
سعید گفت: عالیه. ببین باکسِ رَمزای فولدرهای سیستمش کجاست. همونو کپی کنی بعدا بچه ها اَلَکِش میکنن.
مجید گفت: ی لحظه گوشی دستت باشه.
مجید تو دفترچه یاداشت گوشیِ آلادپوش که رفت، چشمشاش تیز و براق شد. به سعید گفت: پیداش کردم. هفت هشت تا رمز اینجاست. از ایمیلش گرفته تا ... ببیین مثلا اینجا نوشته فولِ دو ... فولِ سه ... فولِ چهار ... همینه فکر کنم.
سعید گفت: باید خودش باشه. حله. بکاپ از کل گوشیش گرفتی؟
مجید: گرفتم و فرستادم ایمیل خودش. ایمیلش هم که خونه خودمونه!
سعید خندید و گفت: دست شما درد نکنه. دیگه امری؟
مجید گفت: نه ... یاعلی.
سعید با رمزهایی که مجید از گوشی آلادپوش بلند کرده بود تونست همه فولدرهای سیستم آلادپوشو باز کنه. فولدرهایی که مملو بود از تصاویر و اطلاعاتِ اشخاصی که در طول مدت پنج سال، آلادپوش اونا رو شناسایی کرده بود و توسط رابطینی که در ایران داشتند، با اونا ارتباط میگرفتند و به کار گیری میشدند. که البته اغلب اون افراد، از چهره های متوسط اما دارای زمینه خشونت و با قدرت جذب بالا بودند.
بعدا در تحقیقات سعید ثابت شد که 100 درصد آن افرادی که توسط تشکیلات آلادپوش شناسایی شده بودند، اغلب در استان های مرزی خصوصا کُرد و ترک بودند که در فضای مجازی و پیج هایی که داشتند، لااقل یکبار تمایل خود را به تجزیه طلبی با استفاده از عبارات «کورد» و «تورک» نشان داده بودند.
🔶🔷🔶🔷🔶🔷
یکی از کسانی که دمِ درِ عمارتِ اصلی باغ ایستاده بود در را باز کرد و آلادپوش و سوزان وارد مهمانی نسبتا شلوغ و مجللی شدند. مهمانی مملو از پیرمردها و پیرزن ها و دختران و پسران نیمه برهنه با تیپ مهمانی کودکان! با یه استیجِ مجهز که دو تا خواننده با چهار تا رقاص، شعر میخوندند و میرقصیدند.
پیتر جلو آمد. سوزان پیتر را به آلادپوش معرفی کرد: پیتر ... رابط اصلی و بالادستی من ...
پیتر دستشو به طرف آلادپوش دراز کرد و با هم دست دادند. آلادپوش گفت: به شما بابت داشتن چنین همکار باهوش و قاپ دزدی تبریک میگم.
با این جمله، سه نفری زدند زیر خنده. پیتر چشمکی به آلادپوش زد و گفت: خیرش به ما که نمیرسه ... لااقل امیدوارم شما ازش راضی باشین.
آلادپوش گفت: کُلا خزِ اما جذابه. دوسش دارم.
سوزان با غرور خاصی که داشت، نگاهی به آلادپوش کرد و گفت: خودم اینجا وایسادما! حداقل جلوی خودم مراعات کنین!
اینو که گفت، پیتر و آلادپوش زدند زیر خنده. یکی از خدمه سینی پر از نوشیدنی های قرمز و نارنجی آورد و سه نفرشون برداشتند. سوزان لیوانشو آورد جلو و گفت: آقایون ... به امید ایرانِ آزاد!
اینو که گفت، لیوان ها را به هم زدند و سر کشیدند.
آن طرف تر، سیا و کماندار از بس زده بودند کسی نمیتونست صدای خنده و قهقهه بی دلیل اونا رو کنترل کنه. سیا چشمش به سوزان که خورد، به کماندار گفت: اینو نگا ... پدر سوخته عجب دختریه ...
کماندار گفت: دو تا صاحاب داره ... کوری؟ نمیبینی اون دو تا نره خر محاصرش کردند؟
سیا گفت: کلا هر چیو دوست داشتم، یا ضرر داشت یا شوهر داشت!
اینو که گفت، صدای قهقهه مستانه دوتاشون توجه همه رو جلب کرد.
تا اینکه یکی از درها باز شد و خانواده پهلوی به جمع اضافه شدند. اول از همه فرح وارد شد. نصف جمعیت، گوشیشو درآورده بود و خم و راست شدن جماعت جلوی فرح و بوسیدن دستشو فیلم میگرفت. فرح با تیپ و آرایشی معمولی و همان تاپ دامن معروفش که شهلا دامن دوز براش دوخته بود و فقط برای همان شب دوخته شده بود، جمعیت را شکافت و در جایگاهش نشست.
پشت سرش، توله و توله زاده هاش ریسه هم وارد شدند. به محض ورود شاهزاده رضا پهلوی که دستش تو دست دخترش نوردخت بود و با هم میرقصیدند و وارد جمعیت شدند، اندی شروع به خوندن کرد: «امشب شب ما غرق گل و شادی و شوره ... از جشن ستاره آسمون یه پارچه نوره ... امشب خونمون پر از طنین دلنوازه ... تو کوچه پر از نوای دلنشین سازه ...»
شازده که یه لباس گورِ خری و راه راه پوشیده بود، با نوردخت که هفتاد درصد بدنش لخت بود، دست به دست هم داده بودند و وسط میرقصیدند و همه مهمونا هم اطرافشون بزن و برقص! دیگه از رقص آفتاب و مهتابِ سیا و کماندار نگم.
اندی هم ترکوند اون شب : «عزیزم هدیه من برات یه دنیا عشقه ... زندگیم با بودنت درست مثله بهشته ...»
🔶🔷🔶🔷🔶🔷
محمد و سعید و مجید روبروی مانیتور بزرگ اتاق مرکزی ایستاده بودند. صدای اندی به انضمام رقص دایره ایِ شازده و دخترش تو فضا پیچیده بود: «تو خونه سبد سبد گلهای سرخ و میخک ... عزیزم دوستت دارم تولدت مبارک ... تولدت مبارک ... تولدت مبارک ...»
مانیتور که متصل به سیستم هوشمند شناسایی چهره بود، روی تمام چهره های حاضر در مهمونی دایره سبز و قرمز کشیده بود و در حال شناسایی تمام حضار در مهمانی بود. محمد به سعید گفت: دوربین سوزان تویِ لنزِ چشماشه؟
سعید گفت: بله ... بخاطر همین تلاش میکنه کمتر پلک بزنه.
🔶🔷🔶🔷🔶🔷
دوساعتی گذشت و مهمونا سرِ میز شام بودند که یه نفر از پشت سر، به شانه سوزان زد. سوزان برگشت و دید یکی از خدمه است. گفت: خانم لطفا با من تشریف بیارین!
سوزان جوری که آلادپوش و پیتر متوجه نشن، پشت سرِ اون زن راه افتاد و رفت. به طبقه دوم عمارت رفتند. طبقه ای که از دمِ درِ آسانسورش دو تا دو تا محافظ ایستاده بود تا درِ اتاقی که صدای خنده بلند دختری از آن شنیده میشد.
در باز شد و سوزان را به داخل راهنمایی کردند. سوزان وقتی وارد شد، دید نوردخت روی تخت نشسته و تکیه داده و دو تا دوست پسرِ سیاه پوستش هم دو طرفش نشستن و دارن میگن و میخندند. صحنه زننده ای بود. اونا به سوزان هیچ اهمیتی ندادند و انگاربه رفت و آمد به اون اتاق عادت داشتند.
سوزان هم انگار نه انگار روشو برگردوند و رو به طرف آیینه ایستاد و موهاشو مرتب کرد. که ناگهان دید پشت سرش یه مرد میانسال و کت شلواری، حدودا پنجاه ساله حاضر شد.
اولش سوزان جا خورد. به طرف مرد ایستاد. مرد با زبان انگلیسی با سوزان شروع به گفتگو کرد:
-سلام. من آرسن هستم. از اسرائیل. رابط اصلی نوردخت.
سوزان گفت: خوشبختم. مطمئنم اسم منو میدونین.
آرسن لبخندی زد و گفت: ما فقط 15 دقیقه فرصت گفتگو داریم. بفرمایید بنشینید.
سوزان نگاهی به فاصله سه چهار متری که با تختِ نوردخت داشتند کرد و با لبخندی مصنوعی پرسید: اینجا؟
آرسن که متوجه منظور سوزان شده بود گفت: من اجازه ندارم پامو از پنج متری نوردخت آن طرفتر بذارم.
سوزان و آرسم روی صندلی های نزدیکِ تخت نشستند و شروع به گفتگو کردند.
سوزان پرسید: آرسن ینی چی؟ معنی اسم شما را نمیدونم.
آرسن لبخندی زد و گفت: به معنی مرد مبارز هست. این اسم اصیلی در بین یهودیان قدیم هست و تلاش داریم اسامی که داشتیم را زنده کنیم. راستی سوزان ینی چی؟
سوزان گفت: به معنی داغ و آتشین. از قدمت اسمم خبر ندارم و فکر نکنم موقع نامگذاری من هدفشون زنده کردن اسامی باستانی ما بوده باشه!
اینو که گفت، هر دوشون خندیدند.
در شرایطی گفتگوی سوزان و آرسن داشت جدی تر میشد که صدای خنده های نوردخت با اون دو تا پسر سیاه پوست در فضا میپیچید.
آرسن گفت: من اطلاعات جالبی از گفتگوهای شما با آلادپوش دارم. و اصلا پیشنهاد فعال کردن ظرفیت آلادپوش را ما به مریم رجوی دادیم. چون آلادپوش یک چهره زن گرا و ستیزه جو داره. متوجه شدم که تو اثر خیلی خوبی روی سیستم محاسباتی آلادپوش و سازمان مجاهدین داشتی. میشه در یک جمله خودت بگی اونا به چی رسیدند؟
سوزان گفت: کارم تقریبا با آلادپوش تمومه. من فقط باید فعالش میکردم تا وارد بازی بشه و همه ظرفیتاش در قومیت های مختلف علی الخصوص کُرد و تُرک فعال کنه.
آرسن پرسید: باهاش چطوری معامله کردی؟
سوزان: به سبک خودمون. کارای شیک رسانه ای و جهانیش با ما. کارای کثیف و میدانی با اونا.
آرسن دوباره پرسید: و مطمئنی راضی شده؟
سوزان قاطعانه گفت: از خداشه. میگه از همیشه بیشتر احساس زندگی و حیات دارم.
آرسن گفت: عالیه. میخوام جمله ای بهت بگم که باید خیلی حواست جمع باشه و از حالا سطح ماموریت تو بالاتر میره.
سوزان با دقت بیشتر گفت: میشنوم.
آرسن گفت: این دخترو میبینی که رو تخت داره با این دو تا ... ؟
سوزان گفت: نوردخت ... خب!
آرسن گفت: مهره اصلی و تک مهره مبارزات آینده علیه رژیم ایران همین دختره. نه باباش!
سوزان گفت: ینی یک زن؟
آرسن گفت: دقیقا!
سوزان پرسید: و اونم همین دختر!
آرسن گفت: دقیقا همین دختر!
سوزان گفت: پدرش چی؟
آرسن خیلی رک گفت: کارش تمومه. رضا از اولش هم مهره مناسبی نبود. اسراییل سالهاست که داره تلاش میکنه سرمایه اجتماعی ایرانیان خارج از ایران را به طرف نوردخت بکشونه.
سوزان گفت: خب! ماموریت من چیه؟
آرسن گفت: ما کاری میکنیم که تو از آلادپوش هم عبور کنی و بالاتر بری و به هیئت تصمیم ساز مورد اعتماد مریم رجوی برسی. فقط یک ماموریت داری... اونم اینه که کاری کنی که مریم به عنوان چهره چریک و مبارز، در ناآرامی های آینده ایران، رسما میانداری کنه تا توجهات از روی رضا پهلوی برداشته بشه.
سوزان پرسید: شما میخواید کم کم پرچمِ شازده رو بکشونید پایین! درسته؟
آرسن سری تکون داد و جواب داد: بیشتر از تاریخش مونده. دیگه تو وقت اضافه است.
سوزان گفت: تا از این طریق، بهش بفهمونید که وقتشه که نوردخت رو وارد عرصه کنه!
آرسن: دقیقا.
سوزان: و بعدش نوردخت رو در یک پوزیشنِ رهبر زنان و این چیزا وارد میدان کنید. درسته؟
آرسن گفت: هوش تو رشک برانگیزه!
سوزان نگاهی به سر و وضع و حس و حال نوردخت روی تختش انداخت و زیر لب با پوزخندی تلخ گفت: بعله ... رهبر جنبش زنان!
ادامه دارد...
https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour
#بصیرت_انقلابی🌴
🆔@basirat_enghelabi110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 شبکه اینترنشنال که تلاش میکرد تیم ملی ایران را از جامجهانی حذف کند، حالا خودش از جامجهانی حذف شده و اجازه ورود به قطر را ندارد
#ایران_قوی
#بصیرت_انقلابی🌴
🆔@basirat_enghelabi110
بصیرت انقلابی
🎥 شبکه اینترنشنال که تلاش میکرد تیم ملی ایران را از جامجهانی حذف کند، حالا خودش از جامجهانی حذف
همه منتظر دستور شما بوده و هستند.!!!
مزدورای اجنبی
دونه درشت و بزرگتون «زَم» بود.
عاقبتش ببینید و درس نگیرید.
دیگه بزرگتر از «ریگی» و «زم» و
ژنرال «منصور آریا» کسی دارید؟
همه شون سرشون رفت تو گونییییییی
✍ حاجی گرینوف
🔴 تیتر واشنگتن پست: جهان افول آمریکا را جدی گرفته است، ما مردم آمریکا نیز باید این موضوع را جدی بگیریم.
#افول_آمریکا
#بصیرت_انقلابی🌴
🆔@basirat_enghelabi110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
انقلاب میلیونی مردم قزوین👁👁 :
وقتی بازاریان دختر قرتی را به سخره می گیرند.
#بصیرت_انقلابی🌴
🆔@basirat_enghelabi110
🚨تلفات (شهادت) نیروهای امنیتی و شهروندان عادی تاکنون و در پی فراخوان سه روزه ضدانقلاب در آبان ماه:
▪️بوکان آذربایجان غربی : 1 نفر
▪️قروه کردستان : 1 نفر
▪️تهران: 2 نفر
▪️شیراز: 1 نفر
▪️ایذه خوزستان : 6 نفر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 جزئیات حمله تروریستی ایذه از زبان معاون امنیتی استانداری خوزستان
#بصیرت_انقلابی🌴
🆔@basirat_enghelabi110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻آتش زدن حوزه علمیه در ایذه، امشب
#بصیرت_انقلابی🌴
🆔@basirat_enghelabi110
🔴 فاجعه ایذه نشانه خشم سرویسهای اسرايیلی و سعودی از شکست فراخوان های سه روز اخیر
رضا عربعلی، تحلیلگر سیاسی غرب آسیا و اندیشکده بنیان:
🔸فاجعه تروریستی ایذه و به رگبار بستن مردم بی گناه و مامور پلیس و شهید و مجروح شدن چندین نفر یک انتحار ناشی از خشم است.
🔸حادثه تروریستی شاهچراغ نیز درست پس از شکست جریان ضد ایرانی دعوت به آشوب و اغتشاش رخ داد و اینبار نیز بعد از شکست مطلق فراخوانهای سنگین سه روز اخیر یک عملیات تروریستی مذبوحانه اتفاق افتاد
🔸رد پای گروهک های تجزیه طلب تکفیری در ترورهای مسلحانه کور، و رد پای گروهک نفاق در تهدید های خیابانی به اعتصاب و... قابل ملاحظه است.
🔸بدون تردید بستر اصلی ایجاد این نا آرامی ها جمعیت بسیار محدودی از عناصر فریبخورده و البته عناصر سازماندهی شده است که دیگر با استدلالهای رسانه ای نمی شود آنها را قانع کرد و سوراخ کردن کشتی توسط معدودی عنصر آشوب ساز نمی تواند با مماشات ادامه پیدا کند.
#پایان_مماشات
#بصیرت_انقلابی🌴
🆔@basirat_enghelabi110
• اتفاقات امروز ایذه حاصل مماشات با امثال علی دایی،وریاغفوری و سلبریتی های بی خاصیت دیگه است که خیلی راحت تو اینستاگرام و توییتر فراخوان تجمع می دن
#پایان_مماشات
#حجاب
#لبیک_یا_خامنه_ای
#بصیرت_انقلابی🌴
🆔@basirat_enghelabi110
🔴پیام هدف قرار دادن نفتکش اسرائیلی در عمان
🔸️یک نفتکش اسرائیلی به نام pacific zircon در دریای عمان هدف پهپاد انتحاری قرار گرفت .
🔸️این نفتکش در نزدیکی بندر صحار در نزدیکی بندر فجیره مورد اصابت قرار گرفته است.
🔸️در این خصوص چند نکته باید ذکر شود ؛
1️⃣ بارها از کانال های مختلف تاکید شده بود نفتکش هایی که مستقیم و یا غیر مستقیم مرتبط با اسرائیل باشند ، حق ورود به دریای عمان و خلیج فارس را ندارند .
2️⃣ اینگونه نیست که پهپادهای محور آمریکایی-اسرائیلی در منطقه قائم تاتکرهای نفتکش را هدف گیرند اما انتظار واکنش نداشته باشند.
3️⃣ این عملیات می تواند پیامی جدی به دولت تازه روی کار آمده نتانیاهو و کنست جدید و راست گرای رژیم صهیونیستی باشد.
4️⃣ رژیم صهیونیستی به لحاظ زمینی تجارت خارجی خاصی ندارد بلکه بالعکس عمده تجارت این رژیم از طریق دریاست و همین یک نقطه ضعف بزرگ برای آن به شمار می رود.
🔸️با توجه به حضور و اشراف انصارالله در دریای سرخ و حزب الله لبنان در مدیترانه ، در صورت لزوم، تجارت دریایی اسرائیل میتواند مورد تهدید و تضعیف قرار بگیرد .
5️⃣ پیشرفت سلاح های محور مقاومت و دوربرد شدن آنها ، تهدیدی جدی برای اسرائیل است زیرا گستره فلسطین اشغالی بسیار کم بوده و این رژیم جز بر مناطق پیرامونی خود اشراف ندارد و همچنین از نیروی دریایی قدرتمندی برای پشتیبانی از ناوگان تجاری خود برخوردار نیست .
👤علیرضا تقوی نیا
#بصیرت_انقلابی🌴
🆔@basirat_enghelabi110
🔴 جزئیات جدید از انتقام سپاه
🔹 انهدام 42 نقطه از مقر گروهکهای تروریستی در اقلیم کردستان عراق توسط نیروی زمینی سپاه
🔹 نیروی زمینی سپاه با 73 فروند موشکهای بالستیک زمین به زمین فتح در شعاع حدود 130 کیلومتری با بکارگیری پهپادهای انتحاری 42 نقطه پراکنده محل استقرار گروهکهای تروریستی را در اقلیم کردستان عراق مورد اصابت و انهدام کامل قرار داده است.🚀🚀🚀
حالا میدونید چرا دشمنان اینقدر آتشی شده اند و کجاشون داره می سوزه!!!🔥
#ایران_قوی
#بصیرت_انقلابی🌴
🆔@basirat_enghelabi110
❤️یابن الحسن...
گاهي اگر با ماه صحبت كرده باشي
از ما اگر پيشش شكايت كرده باشي
گاهي اگر در چاه مانند پدر آه
اندوه مادر را حكايت كرده باشي
گاهي اگر زير درختان مدينه
بعد از زيارت استراحت كرده باشي
گاهي اگر بعد از وضو مكثي كني تا
آيينه يي را غرق حيرت كرده باشي
حتي اگر بي آن كه مشتاقان بدانند
گاهي نمازي را امامت كرده باشي
يا در لباس ناشناسي در شب قدر
از خود حديثي را روايت كرده باشي
يا در ميان كوچه هاي تنگ و خسته
نان و پنير و عشق قسمت كرده باشي
پس بوده يي و هستي و مي آيي از راه
تاحق دل ها را رعايت كرده باشي
پس مردمك هاي نگاه ما عقيم اند
تو حاضري بي آن كه غيبت كرده باشي..
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج_
#امام_زمان (عج)
#بصیرت_انقلابی🌴
🆔@basirat_enghelabi110
امشب دستگیری تعداد زیادی از اغتشاشگران
🔰سازمان اطلاعات فراجا
#ایران_قوی
#پایان_مماشات
#بصیرت_انقلابی🌴
🆔@basirat_enghelabi110
🔴 جنگ را جدی بگیرید!
▪️دیروز #شیراز ، امروز #ایذه و #اصفهان و فردا.....
▪️آقایان شورای عالی امنیت ملی!
تعدادقتل عام ها و شهدا به چند نفر باید برسد تا باور کنید کشور مورد هجوم دشمنان قرارگرفته و ما در وضعیت «جنگی» قرار داریم؟؟
▪️بیش از ۵٠ روز از شهادت فرزندان مظلوم این ملت بدست گرگهای دست پرورده سعودی اینترنشنال می گذرد و هنوز عدلیه در پیچ و خم فرجام خواهی از احکام بدوی قصاص و اعدام سرانگشتان و ستون پنجم دشمن است و تا زمان اجرای این احکام( البته اگر نقض نشوند!!) تعداد شهدای مدافع امنیت دو برابر خواهد شد!
▪️روند فعلی مجازات آشوبگران جنایتکار نه تنها بازدارنده نیست که مشوق بقیه اوباش و اشرار برای پیوستن به صف جنایتکاران و قاتلان است.
▪️دولت هنوز برای رفع کامل شر بازوهای اجرایی دشمن در جنگ کنونی علیه امنیت ج. ا. ا (اینستاگرام، تلگرام و توئیتر) شک و تردید دارد و
رئیس مجلس هم بی خبر از جنایات دشمن در دو ماه اخیر، و کما فی السابق پیگیر رفع فیلتر از بازوهای عملیاتی دشمن است!
بازوهایی که به خون شهدای مظلوم این ایام رنگین شده است!
▪️شاید اگر فرزندان و عزیزان اعضای محترم شورا به خیل شهدا و مجروحان این ایام پیوسته بودند ماجرا متفاوت می شد.....
▪️آقایان!
دشمنان اسلام و انقلاب جنگی جدی علیه امنیت نظام را آغاز کرده و مشغول پیشروی مداوم اند چون شما هنوز وقوع جنگ را باور نکرده اید!
جنگ در قرن ٢١ یعنی همین تهاجمی که طی دو ماه اخیر درگیر آنیم!
نکند شما هنوز در قرن پیش مانده اید و منتظر جنگی مانند تهاجم بعث صدامی به کشورید؟
❇️ سرداران عزیز!
لطفا به جای وعده انتقام ،«خبر انتقام بازدارنده» به مردم بدهید. انتقامی که دشمن را از تحمیل «جنگ ترکیبی قرن جدید» به ایران اسلامی پشیمان کند و امنیت را به کشور بازگرداند.
✍دکتر_صادق_کوشکی
#پایان_مماشات
#ایران_قوی
#بصیرت_انقلابی🌴
🆔@basirat_enghelabi110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🤓 کارشناس بردن شبکه منوتو... ❗️
💣 بمب از کار در اومد 😂
🆘 جلسه گرفته بودن زن ایرونی رو بکوبن، کارشناس چنان آماری داد از رشد زنان در جمهوری اسلامی داد که اونا هنگ کردن و اگه روشون میشد فدایی نظام میشدن...
اما امان از دلارهای سعودی و نقشه های یهودی.
📽 خودت ببین وُ
برای گروهها و اونی که خودتحقیری داره بفرست 😜
#نشر_حداکثری...
#ایران_قوی
#بصیرت_انقلابی🌴
🆔@basirat_enghelabi110
بسم الله الرحمن الرحیم
🔸🔸تقسیم🔸🔸
✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی
««قسمت بیست و پنجم»»
عکس آرسن رو پرده بود و اطلاعات اولیه اش کنار عکسش نوشته شده بود. محمد به سعید گفت: کافی نیست. همه اطلاعات این افسر موساد را میخوام. کیه؟ کجاها بوده؟ چیکارا کرده؟ با کیا بوده؟ حتی وضعیت خانوادگی و دوستان نزدیک و همه چی.
سعید: چشم. چهره نگاری عده زیادی از مهمونا انجام شد. اغلب افراد مشهور و وابسته به پهلوی بودند. چند نفر از شبکه من و تو و وابستگان بهایی اونا هم بودند.
محمد: متعجبم که در چنین جلسه ای و با چنین آدمای عتیقه ای، چرا ثریا نیست؟ چرا ایقدر ثریا مرموز هست و در سایه حرکت میکنه؟
سعید: حتی اگه یادتون باشه وقتی میخواستن بابک رو از کمپ به تشکیلات پهلوی بفرستن، هاکان گفت که دارن بابکو میفرستن پیش یکی که منم نمیشناسمش و هیچ شناختی روش ندارم. هاکانی که اینقدر نفوذ داره و آدم میشناسه!
محمد نفس عمیقی کشید و گفت: باشه. یه کاریش میکنیم. سعید اطلاعات این افسره رو زود میخوام.
🔶🔷🔶🔷🔶🔷
یک هفته بعد- لندن-دفتر سینمایی
حلما در حال جارو زدن اتاق های دفتر سینمایی تازه تاسیس بود که بابک وارد شد. سلام کردند و بابک رفت سراغ کامپیوترش. هنوز خیلی مشغولِ کاراش نشده بود که تلفن ثابت اونجا زنگ خورد. بابک وقتی به شماره دقت کرد، متوجه شد که ثریاست. تلفنو برداشت و گفت: سلام خانم. صبحتون بخیر!
ثریا گفت: سلام. صبح بخیر.
بابک: جانم خانم.
ثریا گفت: بهشون گفتی که ساعت جلسه تغییر کرده؟
بابک: جلسه اون داداشیا رو میگین دیگه؟
ثریا گفت: آره. اون خانم و آقا که نزدیک ظُهره. درسته؟
بابک جواب داد: بله. هم به اونا گفتم یه ساعت زودتر بیان. و هم ماشین هماهنگ کردم که از درِ هتلشون بیارنشون. و هم اون خانم و آقا برای دو ساعت قبل تر ردیفن.
ثریا گفت: خوبه. منم کم کم راه میفتم.
بابک که میخواست خوشمزگی کنه گفت: خانم خودم هستما! شما استراحت کنین.
ثریا با بی اعتنایی جواب داد: شما چاییتو بخور تا من میام.
مکالمه اونا تموم شد و بابک به حلما گفت: لطفا میز صبحونه رو بچین.
نیم ساعت بعدش در باز شد و راننده، دو تا آقای حدودا چهل ساله و خوش تیپ که شکلشون عین همدیگه بود با خودش آورد بالا. بابک خیلی جنتلمن و با کلاس، به استقبالشون رفت و اونا رو به اتاقش دعوت کرد. مشغول حال و احوال بودند که حلما در را باز کرد و ثریا وارد اتاق شد. بابک و سام و زامیار از جاشون بلند شدند و بعد از سلام و حال و احوال با ثریا همه رفتند سرِ میز صبحونه.
حلما که پیش خدمت اختصاصی ثریا بود و از ترکیه تا لندن و سایر کشورها با خودِ ثریا میرفت، سفره ای مرکب از ایرانی و خارجی چیده بود. به طوری که سام و مازیار مبهوت سلیقه حلما شدند. ثریا وقتی دید اون دو تا برادر اینطوری مات شدند، لبخندی به حلما زد و حلما هم رفت.
وسط صبحونه ثریا از سام پرسید: گردش قراردادهای دو سال اخیرتون مثبته؟
سام جواب داد: بد نبوده اما میتونسته بهتر باشه.
مازیار گفت: درآمد ما از محلِ قراردادمون با شبکه های نتِ داخلی ثابت مونده. باید به فکر تقویتِ فیلما و سریالا باشیم.
ثریا چاییشو تمام کرد و گفت: طیفِ مخاطبان شبکه های خانگی اغلب خانم ها و افرادی هستند که نه مشغول کار هستند و نه مشغول تحصیل. الان تعداد دختر پسرهای اینجوری در ایران، حدود 13 میلیون نفر هست.
سام گفت: که جمعش با تعداد خانمای پای ثابت ما چیزی بالغ بر سی میلیون مخاطب ثابت میشه.
ثریا گفت: و این یعنی بیشتر از یک سوم جمعیت کلِ ایران. درسته؟
سام و مازیار حرف ثریا رو تایید کردند.
ثریا گفت: خب. شما دو نفر صاحب دو تا از بهترین شبکه های خانگی کشور هستید که حداقل سی و پنج تا چهل میلیون اکانت نصب شده و فعال شما را دنبال میکنند. درسته؟
بازم حرفشو تایید کردند.
ثریا گفت: میانگین تولید هر کدوم از شما که مثلا رقیب همدیگه هستید حداقل چیزی بالغ بر هجده هزار دقیقه در سال هست. درسته؟
بازم تایید کردند. مازیار گفت: با همدیگه شاید حدودا پنجاه هزار دقیقه مفید.
ثریا گفت: آفرین. جمعا پنجاه هزار دقیقه مفید. بدون پخش آگهی بازرگانی و بدون محاسبه فصل های مختلف یک سریال و غیره. درسته؟
سام گفت: دقیقا. ینی حداقل هر کدوم از ما بیست تا قراردادِ سریال و سینمایی در طول سال نهایی میکنیم.
ثریا گفت: دقیقا. خب حالا سوال مهم! گردش مالی این دو تا شبکه خانگی در یک سال، بیشتر از دو هزار میلیارد هست؟
سام و مازیار به هم نگاه کردند و سری تکان دادند و گفتند: تقریبا. حالا یه چیزی بیشتر و کمتر. اما تقریبا همینه.
ثریا خیلی جدی و مصمم گفت: سه برابرش!
سام و مازیار خشکشون زد و فقط به ثریا نگاه کردند.
ثریا گفت: ینی شش هزار میلیارد تومان بعلاوه صد روز تورِ رایگان برای صد نفر از عوامل به اروپا.
سام و مازیار دیگه حتی پلک هم نمیزدند.
و ثریا وقتی خوب زخمیشون کرد، تیر خلاص را زد و گفت: بعلاوه ارائه رایگانِ متن تمام فیلنامه ها به شما! فیلنامه رو خودمون مینویسم و شما به اسم هر کسی دوست دارید میتونید بزنید و بسازید.
اینو که گفت، دیگه حتی بابک هم چشماش گرد شد و داشت قالب تهی میکرد. فَک همشون افتاده بود.
ثریا ادامه داد: همین امروز قرارداد بسته میشه و پیش پرداخت که حداقل یک پنجم مجموع کلِ قرارداد هست، به هر حسابی که شما معرفی کنید واریز میشه.
سام و مازیار که به زور فک و دهنشون میجنبید و آب دهانشون رو قورت میدادند، به هم نگاهی کردند و هر چه تلاش کردند جلوی آچمز شدنشون بگیرند که ضایع نشن، نتونستند. مازیار گفت: ممنونم که به ما اعتماد کردین. این خیلی بهتر از پیشنهادی بود که دوستتون آقای اصل در تهران به ما گفتند.
سام گفت: البته ناگفته نمونه که آقای اصل گفتند اگه با خودِ ثریا خانم یه جلسه بشینید، جوری نمک گیر میشید که برای سالهای سال ...
ثریا حرفشو قطع کرد و گفت: کلیه سودِ حاشیه ای که از تبلیغات و قرارداد با ایرانسل و همراه اول و رایتل و بقیه دارید واسه خودتون. نوش جونتون. من که شبکه های شما را نخریدم. حتی کُلش را اجاره نکردم. فقط پیشنهاد کار بعلاوه متن تایید شده فیلنامه رو میدم.
مازیار پرسید: خب اگر ما در تایید متن و یا پروانه ساخت به مشکل خوردیم چی؟ نمیشه که قرارداد بره هوا! درسته؟ البته جسارته. ببخشید.
ثریا گفت: نه ... اختیار دارید ... سوال خوبیه ... اما بنظرتون اگر مطمئن نبودم که متن تایید میشه و حتی پروانه ساخت هم میگیرید و آقای اصل خودش دست شما رو تو دست صدور مجوز میذاره، ریسک میکردم و سرنوشت این همه پول و انرژی رو با یه قرارداد بی ضمانت میفرستادم هوا؟!
مازیار رنگش سرخ شد و گفت: ببخشید خانم ... جسارت نکردم ... شما ماشالله اینقدر مدبرانه و با برنامه همه چیزو ردیف کردین که فکر کنم یه مدت طول میکشه که ما به خودمون بیاییم و بتونیم این همه محبت و اعتماد و سرمایه گذاری رو هضم کنیم.
سام گفت: درسته. در ادامه حرف مازیار جان باید بگم که ما تلاش میکنیم همه ظرفیت هامون را پای کار بیاریم. میشه بپرسم که این سرمایه گذاری بزرگ و جذاب شما در کدوم حوزه هست؟ ینی میخوام بدونم قراره کدوم ژانر تقویت بشه؟
ثریا گفت: زن تو کدوم ژانره؟
سام گفت: آهان ... جالبه ... پس بیشتر تو حوزه زن هست.
ثریا گفت: بیشتر نه. فقط در حوزه زن هست. ازشما انتظار دارم جوری کار کنید و از کارگردانان و بازیگرانِ با اولویت ما استفاده کنین که زن، صرفا یک موضوع در سینما نباشه. بلکه خودش تبدیل بشه به یک ژانر منحصر به فرد. ژانر زن!
سام و مازیار که به جز دو تا لقمه اول، دیگه نتونسته بودند چیزی بخورند، از بس ثریا اونا رو برد تو هپروت، یه کم خودشون جمع و جور کردند و آب دهانی قورت دادند و اندر واژه بدیع و نوظهور «ژانر زن» خر کیف ها شدند.
ثریا گفت: بابک ترتیب همه کارهای این طرفو میده. کارای اون طرف هم آقای اصل پیگیر هستند. نکته آخرو بگم و برم. هدف گذاری ما برای پنج سال اول، صد فیلم و سریال در هر کدام از شبکه های خانگی شما، یعنی دویست فیلم و سریال در طول پنج سال اول هست. شما نباید سایر فعالیتتون تعطیل بشه. اما باید جوری باشه که آثارِ ژانرِ زن در اولویت جذب مخاطبان و تبلیغاتی باشه که انجام میدید.
جلسه تمام شد. سام و مازیار رفتند و با بابک مشغول عقد قرارداد و پیش پرداخت و این موضوعات شدند. اما ثریا خودش را برای جلسه دوم که یک پدر و دختر بودند آماده میکرد که حلما وارد شد و گفت: خانم! آقا و خانمِ طالعی تشریف آوردند.
ثریا به اتاقی رفت که اون پدر و دختر بودند. هردوشون رو در آغوش گرفت و نشستند و شروع به گفتگو کردند. شبنم که دختری حدودا بیست و سه چهار ساله و لاغر اندام با دندون های سیمکشی شده بود گفت: پدرم خیلی از شما تعریف کرد. دو باری که قبلا شما رو دیدم، اینقدر کوتاه بود که فرصت آشنایی بیشتر نداشتیم.
ثریا با لبخند و نوعِ خاصی از مهربانی گفت: من فقط تو رو کم داشتم. شبنم طالعی. میخوامت. میخوام کارو برام تموم کنی. میخوام صدا و تصویر ما باشی تو کل دنیا.
شبنم در حالی که دستش تو دستان ثریا بود گفت: جانم قربونت برم ... بگو ... بگو چیکار کنم؟
ثریا گفت: تو بابات متخصص شبکه سازیه. متخصص متصل کردنِ شبه جزیره ها به هم. ازت دو تا خواهش دارم.
شبنم گفت: جانم فدات شم!
ثریا گفت: اولا میخوام بذاری بابات برگرده ایران. زندیان هم برگشته. ثابتی هم این هفته یا هفته دیگه برمیگرده. فقط مونده بابای تو. من تو ایران به کمکش نیاز دارم. اصل گفته دیگه نمیتونم. راس میگه. پیر شده. میخواد بابای تو رو بذاره جای خودش. فقط ازت میخوام به خاطر بی کس و کار نموندن همه اون بهایی هایی که جونشون گرفتند کفِ دستشون، اجازه بدی بابات برگرده ایران.
شبنم که معلوم بود داره غصه میخوره گفت: جونش ضمانت میکنید؟
ثریا گفت: پرونده بابات سفیده. هیچی هیچ جا ازش نیست. سپردم استعلام کردند. خیالت راحت.
شبم نگاهی به باباش کرد و بعدش دوباره رو به طرف ثریا کرد و گفت: و دومیش؟!
ثریا گفت: اولیشو به بابات گفته بودم و بابات گفته بود دلِ دخترمو به دست بیارین تا نگرانم نباشه و راضی باشه. اما دومی رو که میخوام بگم، حتی به باباتم نگفتم و اولین بار هست که میخوام در حضور بابات، تو چشمای دخترش نگاه کنم و ...
شبنم لبخندی زد و دستای ثریا رو محکمتر گرفت و گفت: بگو عزیزدلم!
ثریا نگاهی به بابای شبنم انداخت. بعدش به چشمای شبنم زل زد و رُک تو چشماش گفت: خودتو میخوام. میخوام بابات بره و شبنم طالعی بشه همه کَسِ خودم. شبنم با من ازدواج میکنی؟
ادامه دارد...
https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour
#بصیرت_انقلابی🌴
🆔@basirat_enghelabi110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥پروژه کشتهسازی اینبار در کامیاران در روز روشن!
🔹تصاویری که نشان میدهد برهان کرمی از اهالی کامیاران، در جریان اغتشاشات دیروز در این شهر در تور پروژه کشتهسازی اغتشاشگران افتاده و به قتل رسیدهاست.
🔹به فردی که صورت خود را پوشانده دقت کنید. در حالی که بعد از تیراندازی همه فرار میکنند، او با آرامش به راه خود ادامه میدهد!
🔹طبق معمول رسانههای برانداز قتل آنرا به گردن نیروهای امنیتی انداختهاند.
#پایان_مماشات
#بصیرت_انقلابی🌴
🆔@basirat_enghelabi110
🔺 تحلیل و بررسی فتنه اخیر
▫️با سخنرانی: حجت الاسلام والمسلمین حاج حسین طائب
📍میدان شیخ بهایی ، ده ونک ، آستان مقدس امامزاده قاضی الصابر (علیهالسلام)
#بصیرت_انقلابی🌴
🆔@basirat_enghelabi110