eitaa logo
بصیرت انقلابی
1.1هزار دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
3.5هزار ویدیو
24 فایل
﷽ ❀خادم کانال⇦ ❥ @abooheydar110 ❀خادم تبادل⇦ ❥ @yale_jamal ❀خادم تبادل⇦ ❥ @Alivliollah 🍀ڜࢪۅ؏ ڦعأڶيٺ ٩٨/٠١/٣٠🍀
مشاهده در ایتا
دانلود
کرونا به تمامی ۵۰ ایالت آمریکا رسید 🔻شبكه CBS خبر داد كه تمامى ٥٠ ايالت آمريكا هم‌اكنون درگير شده‌اند و مدارس و اماكن عمومى در برخى ايالت ها بسته شده تا از شيوع بيشتر اين بيمارى جلوگيرى شود. 🔵بصیرت انقلابی 🆔 @basirat_enghelabi110
هشدار استاد کاشانی به مولوی عبد الحمید : جناب مولوی عبدالحمید به صورت صریح، مستقیم و البته کاملا غیر علمی و ابتدایی به عقاید شیعیان حمله کرده است. اگر از این کار دست برندارد، چنان پاسخ‌های علمی و ویران کننده ای بدهیم که به عاقبت فراریان از جنگ احد مبتلا گردد. برای حفظ وحدت همه طرف‌ها باید کوشش کنند. چه خوش بی مهربونی هر دو سر بی 🔵بصیرت انقلابی 🆔 @basirat_enghelabi110 🆔 @kashani1395
⛔️در جزیره کیش چه خبر است؟ بعد از خبر کذب صدرالساداتی (مدعی عدالتخواری) در خصوص حضور روحانیون در جزیره کیش و انتشار یک تصویر قدیمی، ماجرا را جویا شدم و به نتایج جالبی رسیدم!! بعد از دستور آیت الله رییسی مبنی بر مرخصی زندانیان به دلیل شیوع ویروس کرونا، زندانی حسین فریدون هم به مرخصی رفته و بعد از دو روز به جزیره کیش سفر کرده است! همچنین شنیده شده زندانی مهدی هاشمی رفسنجانی نیز به همراه خانواده در جزیره کیش به سر می‌برد و فضای غیر عادی جزیره کیش نه به دلیل حضور روحانیون بلکه به خاطر خوش خدمتی رییس منطقه آزاد کیش به خاندان هاشمی رفسنجانی و فریدون است!! لازم است دستگاه قضایی و نهادهای امنیتی مراقب باشند زندانی حسین فریدون و زندانی مهدی هاشمی از طریق دریا از کشور فرار نکنند 📞رزنانس 🔵بصیرت انقلابی 🆔 @basirat_enghelabi110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کرونا #شیعه_انگلیسی #کرونا_را_شکست_میدهیم 🔵بصیرت انقلابی 🆔 @basirat_enghelabi110
⭕️ بدر: تروریست‌های «لشکر ۱۰۱ هوابرد» آمریکا وارد «عین‌الاسد» شده‌اند 🔹مسئول دفتر سازمان «بدر» در استان الانبار عراق گفت اطلاعات دریافتی موثق نشان می‌دهد لشکر ۱۰۱ آمریکا از سه روز پیش وارد پایگاه عین الاسد در این استان شده است. 🔹«قصی الانباری» می‌گوید این لشکر به عنوان نیروی کمکی نظامیان تروریست آمریکایی، عازم عراق شده است؛ خصوصا پس از حملاتی که اخیرا به پایگاه «التاجی» صورت گرفت. 🔵بصیرت انقلابی 🆔 @basirat_enghelabi110
9.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شرح واقعه‌ی حمله به حرم امام رضا (علیه‌السلام) توسط مداحی که تشیع انگلیسی را در صحنه رسوا کرد هدف حضور بنده افشای برنامه‌ی طرفداران صادق شیرازی بود کلیپ منتشر شده تقطیع شده بود هدفشان تخریب مدافعان حرم بود از دوستان مدافعان حرمم دفاع کردم مورد ضرب و شتم مدافعان صادق شیرازی قرار گرفتم و... #کرونا #شیعه_انگلیسی #کرونا_را_شکست_میدهیم 🔵بصیرت انقلابی 🆔 @basirat_enghelabi110
امتحانات فراگیر.mp3
4.45M
🔉پادکست_ صوت شماره ده 📝همه در حال امتحانیم! 🔰دستاورد های این امتحان مهم است. 📌حجت الاسلام والمسلمین دکتر وزیری فرد، استاد حوزه و دانشگاه 🆔 @basirat_enghelabi110
مستند داستانی... 👇 باعرض پوزش جهت تأخیر در قسمت سوم😭😭 هرشب باشماییم در مستند داستانی «تنها میان داعش» 🆔 @basirat_enghelabi110
✍️ 💠 نزدیک شدنش را از پشت سر به وضوح حس می‌کردم که نفسم در سینه بند آمد و فقط زیر لب می‌گفتم تا نجاتم دهد. با هر نفسی که با وحشت از سینه‌ام بیرون می‌آمد (علیه‌السلام) را صدا می‌زدم و دیگر می‌خواستم جیغ بزنم که با دستان نجاتم داد! 💠 به‌خدا امداد امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) بود که از حنجره حیدر سربرآورد! آوای مردانه و محکم حیدر بود که در این لحظات سخت تنهایی، پناهم داد :«چیکار داری اینجا؟» از طنین صدایش، چرخیدم و دیدم عدنان زودتر از من، رو به حیدر چرخیده و میخکوب حضورش تنها نگاهش می‌کند. حیدر با چشمانی که از عصبانیت سرخ و درشت‌تر از همیشه شده بود، دوباره بازخواستش کرد :«بهت میگم اینجا چیکار داری؟؟؟» 💠 تنها حضور پسرعموی مهربانم که از کودکی همچون برادر بزرگترم همیشه حمایتم می‌کرد، می‌توانست دلم را اینطور قرص کند که دیگر نفسم بالا آمد و حالا نوبت عدنان بود که به لکنت بیفتد :«اومده بودم حاجی رو ببینم!» حیدر قدمی به سمتش آمد، از بلندی قد هر دو مثل هم بودند، اما قامت چهارشانه حیدر طوری مقابلش را گرفته بود که اینبار راه گریز او بسته شد و خوبی بابت بستن راه من بود! 💠 از کنار عدنان با نگرانی نگاهم کرد و دیدن چشمان معصوم و وحشتزده‌ام کافی بود تا حُکمش را اجرا کند که با کف دست به سینه عدنان کوبید و فریاد کشید :«همنیجا مثِ سگ می‌کُشمت!!!» ضرب دستش به‌ حّدی بود که عدنان قدمی عقب پرت شد. صورت سبزه‌اش از ترس و عصبانیت کبود شد و راه فراری نداشت که ذلیلانه دست به دامان حیدر شد :«ما با شما یه عمر معامله کردیم! حالا چرا مهمون‌کُشی می‌کنی؟؟؟» 💠 حیدر با هر دو دستش، یقه پیراهن عربی عدنان را گرفت و طوری کشید که من خط فشار یقه لباس را از پشت می‌دیدم که انگار گردنش را می‌بُرید و همزمان بر سرش فریاد زد :«بی‌غیرت! تو مهمونی یا دزد ؟؟؟» از آتش غیرت و غضبی که به جان پسرعمویم افتاده و نزدیک بود کاری دستش بدهد، ترسیده بودم که با دلواپسی صدایش زدم :«حیدر تو رو خدا!» و نمی‌دانستم همین نگرانی خواهرانه‌، بهانه به دست آن حرامی می‌دهد که با دستان لاغر و استخوانی‌اش به دستان حیدر چنگ زد و پای مرا وسط کشید :«ما فقط داشتیم با هم حرف می‌زدیم!» 💠 نگاه حیدر به سمت چشمانم چرخید و من شهادت دادم :«دروغ میگه پسرعمو! اون دست از سرم برنمی‌داشت...» و اجازه نداد حرفم تمام شود که فریاد بعدی را سر من کشید :«برو تو خونه!» اگر بگویم حیدر تا آن روز اینطور سرم فریاد نکشیده بود، دروغ نگفته‌ام که همه ترس و وحشتم شبیه بغضی مظلومانه در گلویم ته‌نشین شد و ساکت شدم. مبهوت پسرعموی مهربانم که بی‌رحمانه تنبیهم کرده بود، لحظاتی نگاهش کردم تا لحظه‌ای که روی چشمانم را پرده‌ای از اشک گرفت. دیگر تصویر صورت زیبایش پیش چشمانم محو شد که سرم را پایین انداختم، با قدم‌هایی کُند و کوتاه از کنارشان رد شدم و به سمت ساختمان رفتم. 💠 احساس می‌کردم دلم زیر و رو شده است؛ وحشت رفتار زشت و زننده عدنان که هنوز به جانم مانده بود و از آن سخت‌تر، که در چشمان حیدر پیدا شد و فرصت نداد از خودم دفاع کنم. حیدر بزرگترین فرزند عمو بود و تکیه‌گاهی محکم برای همه خانواده، اما حالا احساس می‌کردم این تکیه‌گاه زیر پایم لرزیده و دیگر به این خواهر کوچکترش اعتماد ندارد. 💠 چند روزی حال دل من همین بود، وحشتزده از نامردی که می‌خواست آزارم دهد و دلشکسته از مردی که باورم نکرد! انگار حال دل حیدر هم بهتر از من نبود که همچون من از روبرو شدن‌مان فراری بود و هر بار سر سفره که همه دور هم جمع می‌شدیم، نگاهش را از چشمانم می‌گرفت و دل من بیشتر می‌شکست. انگار فراموشش هم نمی‌شد که هر بار با هم روبرو می‌شدیم، گونه‌هایش بیشتر گل انداخته و نگاهش را بیشتر پنهان می‌کرد. من به کسی چیزی نگفتم و می‌دانستم او هم حرفی نزده که عمو هرازگاهی سراغ عدنان و حساب ابوسیف را می‌گرفت و حیدر به روی خودش نمی‌آورد از او چه دیده و با چه وضعی از خانه بیرونش کرده است. 💠 شب چهارمی بود که با این وضعیت دور یک سفره روی ایوان می‌نشستیم، من دیگر حتی در قلبم با او قهر کرده بودم که اصلا نگاهش نمی‌کردم و دست خودم نبود که دلم از همچنان می‌سوخت. شام تقریباً تمام شده بود که حیدر از پشت پرده سکوت همه این شب‌ها بیرون آمد و رو به عمو کرد :«بابا! عدنان دیگه اینجا نمیاد.» شنیدن نام عدنان، قلبم را به دیوار سینه‌ام کوبید و بی‌اختیار سرم را بالا آورد. حیدر مستقیم به عمو نگاه می‌کرد و طوری مصمم حرف زد که فاتحه را خواندم. ظاهراً دیگر به نتیجه رسیده و می‌خواست قصه را فاش کند... ✍️نویسنده: 🆔 @basirat_enghelabi110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مستند داستانی... 👆 باعرض پوزش جهت تأخیر در قسمت سوم😭😭 هرشب باشماییم در مستند داستانی «تنها میان داعش» 🆔 @basirat_enghelabi110
... سوغات دنیای غرب و آمریکا👆 به یا شهدای مدافع حرم و سردار دل ها صلوات🌺🌺🌺🌺🌺