🌺 تاثیر یک کلمه #معلم در سرنوشت یک انسان! 🌺
کلاس اول یزد بودم سال1340، وسطای سال اومدیم تهران
یه #مدرسه اسمم را نوشتند
شهرستانی بودم، لهجه غلیظ یزدی و گیج از شهری غریب
ما کتابمان دارا آذر بود ولی تهران آب بابا
معضلی بود برای من، هیچی نمی فهمیدم
البته تو شهر خودمان هم همچین خبری از شاگرد اول بودنم نبود ولی با سختی و بدبختی درسکی می خواندم
تو تهران شدم شاگرد #تنبل کلاس
معلم پیر و بی حوصله ای داشتیم که شد دشمن قسم خورده ی من
هر کس درس نمی خواند می گفت: میخوای بشی فلانی و منظورش من بینوا بودم
با هزار زحمت رفتم کلاس دوم
آنجا هم از بخت بد من، این خانم شد معلممان
همیشه ته کلاس می نشستم و گاهی هم چوبی می خوردم که یادم نرود کی هستم!!
دیگر خودم هم باورم شده بود که شاگرد تنبلی هستم تا ابد
کلاس سوم یک #معلم جوان و زیبا آمد مدرسه مان
لباسهای قشنگ می پوشید و خلاصه خیلی کار درست بود، او را برای کلاس ما گذاشتند
من خودم از اول رفتم ته #کلاس نشستم
میدانستم جام اونجاست
درس داد، #مشق گفت که برا فردا بیاریم
انقدر به دلم نشسته بود که تمیز مشقم را نوشتم
ولی می دانستم نتیجه تنبل کلاس چیست
فرداش که اومد، یک خودنویس خوشگل گرفت دستش و شروع کرد به امضا کردن مشق ها
همگی شاخ در آورده بودیم آخه مشقامون را یا خط میزدن یا پاره می کردن
وقتی به من رسید با ناامیدی مشقامو نشون دادم
دستام می لرزید و قلبم به شدت می زد
زیر هر مشقی یه چیزی می نوشت
خدایا برا من چی می نویسه؟
با خطی زیبا نوشت: عالی!
باورم نمی شد بعد از سه سال این اولین کلمه ای بود که در تشویق من بیان شده بود
لبخندی زد و رد شد
سرم را روی دفترم گذاشتم و گریه کردم
به خودم گفتم هرگز نمی گذارم بفهمد من تنبل کلاسم
به خودم قول دادم بهترین باشم...
آن سال با معدل بیست شاگرد اول شدم و همینطور سال های بعد
همیشه #شاگرد_اول بودم
وقتی کنکور دادم نفر ششم کنکور در کشور شدم و به دانشگاه تهران رفتم
یک #کلمه به آن کوچکی سرنوشت مرا تغییر داد!
❤️چرا کلمات مثبت و زیبا را از دیگران دریغ می کنیم ؟! به ویژه ما #مادران، #معلمان، #استادان، #مربیان...❤️
استاد محمد شاه محمدی استاد مدیریت و روانشناسی
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
🇮🇷تلفن های ضروری🇮🇷
✅ برای سهولت مقلدین محترم در ماه مبارک رمضان ،شماره تماس دفتر بعضی از مراجع بزرگوار تقلید تقدیم می شود
◽️ دفتر مقام معظم رهبری:
📞 02537474
📞02537746666
◽️دفتر آیةالله مڪارم:
📱 02537743110
📞02537473
◽️دفتر آیةالله سیستانی:
📞 02537741415 - 9
◽️دفتر آیةالله بهجت :
📱 02537476
📞 02537740219
◽️دفتر آیةالله تبریزی:
📞 02537733419
📞 02537744286
◽️دفتر آیةالله شبیری زنجانی:
📱 02537740321
◽️ دفتر آیةالله سبحانی:
📞 02537743151
◽️ دفتر آیةالله صافی:
📱 02537715511 - 6
◽️دفتر آیةالله نوری همدانی:
📞 02537741850
◽️ دفتر آیةالله وحیدخراسانی:
📱 02537740611
◽️ دفتر آیةالله فاضل لنڪرانی:
📞 02537720500 - 2
◽️ دفتر آیةالله جوادی آملی:
📱 025337751199
◽️ دفتر آیةالله مظاهری:
📞 02537739026
✍ پاسخ به مسائل شرعی از طریق
پیامڪ(sms:)
💬 دفتر مقام معظم رهبری
(هرگونه سوالی)
💬 30001619
💭 دفتر آیةالله مڪارم شیرازی
(فقط احڪام)
💭 10000100
💬 دفتر آیةالله مصباح
(پاسخ به هرگونه سوال
فقهی ، اعتقادی ، روانشناسی و ...)
💬 1000222333
💭 مؤسسه در راه حق
(هرگونه سؤالی)
💭 10000222333444
💠 مشاوره وپاسخ به مسائل شرعی
📞 09650
📞 09640
خدمات این مرکز👆 اعم از مشاوره و... #رایگان است
#بصیرت_انقلاب
@basirat_enghelabi110
🌹السلام علیک یا اباعبدالله🌹
صد مرده زنده میشود از ذکر یاحسین
ارباب ما #معلم عیسی بن مریم ست
عیسـی اگر در آخر عمرش به عرش رفت
قنداقهی حسین شرف عرش اعظم است
#کلامی_زنجانی
#بصیرت_انقلاب
@basirat_enghelabi110
1.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ببینید |ماجرای نامهنگاریهای وزیر بهداشت با رهبر انقلاب در ایام اخیر شیوع کرونا
➕ وزیر بهداشت: رهبری یک ساعت پس از گزارش مکتوبی که برای ایشان ارسال می کردم به بنده پاسخ میدادند!
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
22.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴چرا از برداشته شدن تحریم تسلیحاتی ایران می ترسند ؟
🔹 آیا تحریم های تسلیحاتی برداشته خواهد شد ؟
🔹چه کسانی از یک سال پیش آمریکایی ها را به تحریم های تسلیحاتی ایران حساس کردند ؟
🔹دعوای اصلی که موجب قهر کردنِ روس ها و چینی ها از توافق هسته ای ایران شد ، پا فشاری آمریکا بر تداوم تحریم های تسلیحاتی و بی تفاوتی تیم ایرانی بود .
#بصیرت_انقلاب
@basirat_enghelabi110
بصیرت انقلابی
🌹السلام علیک یا اباعبدالله🌹 صد مرده زنده میشود از ذکر یاحسین ارباب ما #معلم عیسی بن مریم ست عیسـ
در هنگام تشنگی روزه داری....
یک دست بر سینه بزار... 🙏
به یاد لبهای عطشان ارباب بی کفن... 😭
آروم زیر لب بگو...
السلام علیک یااباعبدالله🍂
#بصیرت_انقلاب
@basirat_enghelabi110
حمله هتک حرمت به مساجد آلمان!
بعد از اینکه دولت آلمان، حزب الله را تروریست خواند پلیس به بهانه حزب الله به مساجد حمله و تخریب میکند
مِن بعد هرکس از آزادی عقیده در غرب و اروپا صحبت کرد اینو بکوبید تو صورتش
ببینن دولت هایی که اینقدر ادعای دموکراسی میکردن و منتظر بودن یه سگ تو ایران بمیره بیافته گوشه خیابون اونا هم وردارن فیلم برداری کنن و رسانه ای کنن و دم از ضایع شدم حقوق بشر و عدم آزادی بیان تو ایران بزنن حالا چطور خودشون به مساجد حمله میکنن و مردمی که از عقاید و موجودیت خودشون دفاع میکنن رو تروریست می نامند.
اصلا اونایی که همش سنگ غرب رو به سینه میزدن و دم از آزادی مطلق تو غرب میزدن الان کجان؟؟؟
بیان تحویل بگیرن غربشونو... 😏
اون صادق زیبا کلام(زشت کلام) که از در و دیوار بالا میرفت تا مبادا گوشه ای از پاش به پرچم آمریکا و اسرائیل بخوره و مدام دم از انسانیت و وجدان میزد بیاد انسانیت غرب رو تحویل بگیره
حمله به مسجد و هتک حرمت و بی احترامی به قرآن ....
این همون آزادی بیان و رعایت حقوق بشر غرب هست.
🖌 حاجی M
#بصیرت_انقلاب
@basirat_enghelabi110
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_سی_و_نهم
💠 مصطفی چندقدم دورتر ایستاده و زیرچشمی تمام حواسش به تماس من و ابوالفضل بود و همان اضطرابی که از لرزش صدای ابوالفضل میشنیدم در چشمان #نگران او میدیدم.
هنوز نمیدانستم چه عکسی در موبایل آن #تکفیری بوده و آنها بهخوبی میدانستند که ابوالفضل التماسم میکرد :«زینب! توروخدا دیگه نذار کسی تو رو ببینه تا بیاید زینبیه پیش خودم! من نذاشتم بری #تهران، مجبور شدم ۶ ماه تو داریا قایمت کنم، ولی دیگه الان کاری از دستم برنمیاد! امشب رو تحمل کن، ارتش داره میاد سمت #داریا.»
💠 و همین یک شب داشت جان ابوالفضل و مصطفی را میگرفت که ابوالفضل مرتب تماس میگرفت و مصطفی تا صبح نخوابید و فقط دورم میچرخید.
مادرش همین گوشه #صحن، روی زمین دراز کشیده و از درد و ترس خوابش نمیبرد. رگبار گلوله همچنان شنیده میشد و فقط دعا میکردیم این صدا از این نزدیکتر نشود که اگر میشد صحن این #حرم قتلگاه خانوادههایی میشد که وحشتزده خود را از خانه تا حرم کشانده و پناهنده #حضرت_سکینه (علیهاالسلام) شده بودند.
💠 آب و غذای زیادی در کار نبود و از نیمههای شب، زمزمه کم آبی در #حرم بلند شد. نزدیک سحر صدای تیراندازی کمتر شده بود، تکیه به دیوار حرم، تمام بدنم درد میکرد و دلم میخواست خوابم ببرد بلکه وحشت این شب طولانی تمام شود.
چشمم به پرچم سبز حرم در روشنای لامپ مهتابی روی گنبد مانده و انگار حضرت برایم لالایی میخواند که خواب سبکی چشمان خستهام را در آغوش کشید تا لحظهای که از آوای #اذان حرم پلکم گشوده شد.
💠 هنوز میترسیدم که با نگاهم دورم گشتم و دیدم مصطفی کنارم #نماز میخواند. نماز خواندنش را زیاد دیده و ندیده بودم بعد از نماز گریه کند که انگار تنگنای این محاصره و سنگینی این امانت طاقتش را تمام کرده بود.
خواست به سمتم بچرخد و نمیخواستم خلوتش را خراب کنم که دوباره چشمانم را بستم تا خیال کند خوابم و او بیخبر از بیداریام با پلکهایم نجوا کرد :«هیچوقت نشد بگم چه حسی بهت دارم، اما دیگه نمیتونم تحمل کنم...»
💠 پشت همین پلکهای بسته، زیر سرانگشت #عشقش تمام تارهای دلم به لرزه افتاده و میترسیدم نغمه احساسم را بشنود که صدایش را بلندتر کرد :«خواهرم!»
نمیتوانستم چشمانم را به رویش بگشایم که گرمای عشقش ندیده دلم را آتش میزد و او دوباره با #مهربانی صدایم زد :«خواهرم، نمازه!»
💠 مژگانم را از روی هم بلند کردم و در قاب گنبد و گلدسته، صورتش را دیدم و چشمانی که دل نداشتند نگاهم را ببینند و خجالتی به زیر افتادند.
از همان چشمان به زیر افتاده، بارش عشقش را میدیدم و این خلوت حالش را بههم ریخته بود که #آشفته از کنارم بلند شد و مادرش را برای نماز صدا زد.
💠 تا وضوخانه دنبالمان آمد، با چشمانش دورم میگشت مبدا غریبهای تعقیبم کند و تحمل این چشمها دیگر برایم سخت شده بود که نگاهم را از هر طرف میکشیدم مبادا عطر عشقش مستم کند.
آفتاب بالا آمد و خبری از رسیدن نیروهای ارتش نبود مگر رگبار گلولهای که تن و بدن مردم را میلرزاند.
💠 مصطفی لحظهای نمینشست، هر لحظه تا درِ #حرم میرفت و دوباره برمیگشت تا همه جا زیر نظرش باشد و ابوالفضل دلی برایش نمانده بود که در تماس آخر، ردّ پای اشک را روی صدایش دیدم :«زینب جان! نمیترسی که؟»
و مگر میشد نترسم که در همهمه مردم میشنیدم هر کسی را به اتهام #تشیّع یا حمایت از دولت سر میبرند و سر بریده سیدحسن را به چشمم دیده بودم تا سه روز بعد که ذخیره آب و غذای حرم و خانوادهها تمام شد.
💠 دست #مدافعان خالی و مراقبت از همین امانت جان مصطفی را گرفته بود که خبر ورود ارتش به #داریا در حرم پیچید. ابوالفضل بلافاصله تماس گرفت تا بیمعطلی از داریا خارج شویم که میدانست این آتش اگر دوباره شعله بگیرد خاکستر داریا را به باد خواهد داد.
حرم #حضرت_سکینه (علیهاالسلام) و پیکر سیدحسن در داریا بود که با هر قدم، مصطفی جان میداد و من اشکهایم را از چشمانش مخفی میکردم تا کمتر زجرش دهم.
💠 با ماشین از محدوده حرم خارج شدیم و تازه میدیدیم کوچههای داریا #مقتل مردم شده است. آنهایی که فرصت نکرده بودند جایی پنهان شوند یا به حرم بیایند، در همان میان خیابان سلاخی شده و پیکرهای پاره پاره و غرق به خون هر جا رها شده بود.
مصطفی خیابانها را به سرعت طی میکرد تا من و مادرش کمتر جنازه مردم #مظلوم داریا را ببینیم و دلش از هم پاشیده بود که فقط زیر لب خدا را صدا میزد. دستههای ارتش در گوشه و کنار شهر مستقر شده و خبرنگاران از صدها جسدی که سه روز در خیابان مانده بود، فیلمبرداری میکردند...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
#بصیرت_انقلاب
@basirat_enghelabi110