♦️سازمان منافقین با همکاری گروهکهای ضد انقلاب دیگر قصد اغتشاش در کشور را دارند!
🔹طبق خبرهای رسیده، بعد از آتش سوزی های اخیر که در بعضی از نقاط کشور انجام شد و دستگیری تعدادی از این افراد، عمدی بودن این آتش سوزی ها قطعی شد.
🔹گروهک منافقین با همکاری تعدادی از عناصر خود فروخته خود به بهانه بالا رفتن ارز و گرانی قصد اغتشاش در کشور را دارند!
🔹خبرهایی از تحرکات مشکوکی نیز در برخی نقاط مرزی گزارش شده است که نیاز است مسئولان امنیتی کشور بیش از پیش با دقت اوضاع را رصد و کنترل کنند.
🔹میزان کشفیات سلاح گرم و سرد در دو ماه گذشته بیش از ۹۰ درصد افزایش و همچنین تیراندازی های غیر مجاز در سطح کشور ۳۰ درصد رشد داشته است!
🔹گفتنی است اجرای پروژه اغتشاش منافقین با عنوان تابستان داغ در سال گذشته با شکست روبرو شد و آنها در تدارک تکرار این پروژه در تابستان امسال هستند.
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
6.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺 #تحلیل_تصویری| دولت چطور میتونه قیمت #دلار رو کاهش بده؟
✅ ۵ راهکار کاهش قیمت دلار...
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
کارشناس صهیونیست: ایران در هدف قرار دادن «عینالاسد» موفق بود
🔹«عوزی رابین» کارشناس مسائل موشکی: ایرانیها با موشکهایی که به عین الاسد عراق شلیک کردند، موفق شدند اسکادران پهپادهای آمریکا را در آن پایگاه فلج کنند و توان واکنش را از آنها بگیرند.
🔹موشکهای نقطهزن باعث خواهد شد حزب الله بدون استفاده از هواپیماها، توانی مشابه توان نیروهای هوایی اسرائیل داشته باشد.
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
🔰 روایت مدیر مسئول روزنامه جمهوری اسلامی از پیشنهاد منافقین به شهید بهشتی / گفتند امام(ره) را کنار میزنیم و تو را رهبر میکنیم
🔺این را از خود بهشتی شنیدم که گفت سران منافقین به خانه من آمدند و به من پیشنهاد کردند با ما همکاری کن، ما امام خمینی را کنار میزنیم و تو را به رهبری میرسانیم و تحت فرمان تو خواهیم بود.
🔹 شهید بهشتی گفت به آنها گفتم من، شاگرد و مرید امام خمینی هستم و تا آخر او را رهبر خود میدانم و از او پیروی خواهم کرد.
🔺وقتی امام خمینی، آقای بهشتی را برای ریاست قوه قضائیه در نظر گرفت، از بهشتی پرسیدم نظرتان چیست؟ گفت میخواهم به امام بگویم مرا معاف کنند و اجازه بدهند به حوزه علمیه قم بروم و به پرورش طلاب برای خدمت به نظام جمهوری اسلامی مشغول باشم که سخت به نیروهای عالم و مهذب و عامل نیاز دارد. پرسیدم اگر امام قبول نکنند، چه میکنید؟ گفت به ایشان خواهم گفت فقط در صورتی که شما قبول مسئولیت قوه قضائیه را برای من واجب عینی بدانید، میپذیرم.
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
7.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴ماجراي تخلف نهاد رياست جمهوري در منطقه جماران چه بود؟/اول ساختند بعد پروانه گرفتند!
#کرونا واقعی
#روحانا
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
ویروس های ده گانه امروز ایران ما
🔴 ۱- کرونا
زندگی عادی را از مردم گرفت و رسم و رسومات اجتماعی را به تاریخ سپرد.
🔴۲- رئیس جمهور دروغگو
دولت و مسئولین غرب پرستش که در سال جهش تولید باعث جهش وحشتناک قیمت ها و فلاکت مردم شدند.
🔴۳- اختلاسگران بیت المال
چپاولگرانی که با رانت و روابط پنهان بفکر زندگی های مجلل در غرب هستند.
🔴۴- نجومی بگیران
افراد نالایقی که با تصاحب پست های مدیریتی به غارت بیت المال مشغولند.
🔴۵- تروریست های آلبانی نشین
منافقین خائنی که با تولید اخبار دروغ وسیاه نمایی موجب بی اعتقادی به دین و بی اعتمادی به نظام می شوند.
🔴۶- سلبریتی های بی خاصیت
بیهنران لاابالی و پرمدعای طلبکار با زندگی های لاکچری
🔴۷- آقازاده های با ژن خوب
توله هایی مفت خور، که مملکت را ارث پدری خود می دانند.
🔴۸- محتکران زالو صفت
دزدان حرامخواری که نیاز مردم را در انبار و خون مردم را در شیشه میکنند.
🔴۹- دلالان دلار و سکه
مفت خورانی که بدون کمترین زحمت بدنبال پولهای بادآورده اند.
🔴۱۰-سردمداران شیعه انگلیسی
جیره خوران انگلیس و وهابیت که در ظاهر دیندارند اما اصل دین را هدف گرفته اند.
#شفاف_سازی
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
ادامه رمان 👇
📖 #رمان_جان_شیعه_جان_اهل_سنت
🖋 #قسمت_سی_و_چهارم
با رفتن او، پاهایم سست شد و دوباره روی مبل نشستم. مادر با گامهایی کُند و سنگین بازگشت و مثل من، سر جایش نشست. برای لحظاتی هر دو ساکت به نقطهای نامعلوم خیره بودیم تا سرانجام این سکوت را مادر شکست: «اصلاً فکر نمیکردم به تو نظری داشته باشه!» نگاهش کردم و دیدم با نگاهی مات به دیوار روبرویش خیره مانده و پلکی هم نمیزند. در جواب جملهای که حرف دلِ خودم بود، هیچ نگفتم که مادر به چشمانم خیره شد و پرسید: «تو خودت چیزی حس کرده بودی؟!!!»
در مقابل سؤال صادقانه مادر چه میتوانستم بگویم؟ من از روزی که او به این خانه قدم گذاشت، پای دلم را در ساحل نمناک احساسش به آب زدم و تا امروز بارها در برابر امواج سهمگین احساسی مبهم، مقاومت کرده بودم تا عنان دلم را به دست شیطان ندهم! بارها ندای نگاهش تا پشت خانه قلبم آمد و من برای رضای خدا، درهای خانه را بستم! بارها نغمه نفسهایش را از پشت پنجرههای جانم شنیدم و به نیت خشنودی پروردگار، پردههای دلم را کشیدم تا حتی نگاهم به نگاهش نیفتد! هرچند در این مدت، قلبم خالی از لغزش نبود و گاهی بیاختیار به تماشای خیالش مینشستم، اما خدا شاهد بود که هرگز نگاهش آنقدر بیحیا نبود که در آیینه چشمانش نقشی را به وضوح بخوانم و به راز درونش پِی ببرم که سکوتم طولانی شد و مادر جواب سؤال خودش را داد: «اگه نظر منو بخوای، همین نجابتی که این مدت به خرج داده کافیه تا این آدم رو بشناسی!»
در برابر پاسخ عارفانه مادر، تنها نگاهش کردم که به رویم لبخندی مادرانه زد و گفت :«حالا چرا انقدر رنگت پریده؟» و شاید اوج پریشانیام را احساس کرد که از جایش بلند شد و به سمتم آمد. خم شد و شانههایم را در آغوش کشید و همزمان زیر گوشم زمزمه کرد: «عزیز دل مادر! مادر قربونت بشه! به خدا توکل کن! از خدا بخواه کمکت کنه!» با شنیدن این کلمات لبریز مِهر و محبت، هر آنچه در این مدت بر دلم مانده بود، شبیه شبنمی شیرین پای چشمانم نشست. تنها خدا میدانست که در این مدت چه لحظات سختی را گذرانده بودم؛ از احساسات مبهمی که هر روز به بهانهای درِ خانه دلم را دقالباب میکردند، تا جام سرریز نگاههای پُر از معنی و خالی از حرف او، تا صدای لبریز از احساس و غریبه او و حتی دل خودم که گاهی با من غریبه میشد و حالا معنی و مفهوم همه را با تمام وجودم احساس میکردم!
حق داشتم این کوله بار سنگین احساس را که تا امروز روی شانههای نحیف دلم تحمل کرده بودم، اینجا و در آغوش بینظیر مادرم بر دامنش بگذارم! هرچند حالا بار سنگینتری بر دلم نشسته و آن هم نگرانی از سرنوشتی بود که میخواست با مردی شیعه پیوند پیدا کند، کسی که بارها آرزوی هدایتش به مذهب اهل تسنن را در دلم پرورانده و حالا به خواستگاریام آمده بود. او برایم مثل هر کس دیگر نبود که به سادگی خواستگاریاش را نادیده بگیرم، بیتفاوت از کنار نگاههای سرشار از احساسش عبور کنم و تنها به بهانه تفاوتهای مذهبی، حضورش را از زندگیام محو کنم!
#نویسنده_فاطمه_ولی_نژاد
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
📖 #رمان_جان_شیعه_اهل_سنت
🖋 #قسمت_سی_و_پنجم
بعد از صرف شام فرصت خوبی بود تا مادر ماجرای صبح را برای پدر و عبدالله شرح دهد. هر چه قلب من از تصور واکنش پدر، غرق در اضطراب بود، مادر برای طرح این خواستگار جدید، که هنوز نیامده دلش را بُرده بود، اشتیاق داشت. خودم را به شستن ظرفهای شام مشغول کرده بودم که مادر شروع کرد: «عبدالرحمن! امروز مریم خانم اومده بود اینجا.» پدر منظور مادر از «مریم خانم» را متوجه نشد که عبدالله پرسید: «زن عموی مجید رو میگی؟» و چون تأیید مادر را دید، با تعجب سؤال بعدیاش را پرسید :«چی کار داشت؟» و مادر پاسخ داد: «اومده بود الهه رو خواستگاری کنه!»
پاسخ مادر آنقدر صریح و قاطع بود، که عبدالله را در بُهتی عمیق فرو برد و پدر حیرت زده پرسید: «برای کی؟» مادر لحظاتی مکث کرد و تنها به گفتن «برای مجید!» اکتفا کرد. احساس کردم برای یک لحظه گوشم هیچ صدایی نشنید و شاید نمیخواست عکسالعمل پدر را بشنود. از بار نگاه سنگینی که به سمتم خیره مانده بود، سرم را چرخاندم و دیدم عبدالله با چشمانی که در هالهای از ابهام گم شده، تنها نگاهم میکند و صورت پدر زیر سایهای از اخم به زیر افتاده است که مادر در برابر این سکوت سنگین ادامه داد: «میگفت اصلاً بخاطر همین اومدن بندر، مجید ازشون خواسته بیان اینجا تا براش بزرگتری کنن. منم گفتم باید با باباش حرف بزنم.»
پدر با صدایی گرفته سؤال کرد: «مگه نمیدونست ما سُنی هستیم؟» و مادر بلافاصله جواب داد: «چرا، میدونست! ولی گفت مجید میگه همه مسلمونیم و به بقیه چیزها کاری نداریم!» از شنیدن این جواب قاطعانه، پدر برآشفت و با لحنی عصبی اعتراض کرد: «الآن اینجوری میگه! پس فردا که آتیشش خوابید، میخواد زندگی رو به الهه زهر کنه! هان؟» مادر صورت در هم کشید و با دلخوری جواب داد: «عبدالرحمن! ما تو این شهر این همه دختر و پسرِ شیعه و سُنی میشناسیم که با هم وصلت کردن و خوب و خوش دارن زندگی میکنن! این چه حرفیه که میزنی؟» پدر پایش را دراز کرد و با لحنی لبریز تردید پاسخ داد: «بله! ولی به شرطی که قول بدن واقعاً همدیگه رو اذیت نکنن!»
و حالا فرصت خوبی برای راضی کردن پدر بود که مادر لبخندی زد و با زیرکی زنانهاش آغاز کرد: «مریم خانم میگفت قبل از اینکه بیان بندر خیلی با مجید صحبت کردن! ولی مجید فکراشو کرده و همه شرایط رو قبول داره!» و با صدایی آهسته و لحنی مهربانتر ادامه داد :«بلاخره این جوون چهار پنج ماهه که تو این خونه رفت و آمد داره! خودمون دیدیم که چه پسر نجیب و سر به راهیه! من که مادر الهه بودم یه بار یه نگاه بد از این پسر ندیدم! بلاخره با هم سرِ یه سفره نشستیم، با هم غذا خوردیم، ولی من یه بار ندیدم که به الهه چشم داشته باشه! بخدا واسه من همین کافیه که رو سرِ این جوون قسم بخورم!» انتظار داشتم عبدالله هم در تأیید حرف مادر چیزی بگوید، اما انگار شیشه سکوتش به این سادگیها شکستنی نبود. سرش را پایین انداخته و با سرانگشتش گلهای فرش را به بازی گرفته بود. ظرفها تمام شده و باز خودم را به هر کاری مشغول میکردم تا نخواهم از آشپزخانه بیرون بروم که پدر صدایم کرد: «الهه! بیا اینجا ببینم.» شنیدن این جمله آن هم با لحن قاطع و آمیخته به ناراحتی پدر، کافی بود که تپش قلبم را تندتر کند. با قدمهایی کوتاه از آشپزخانه خارج شدم و در پاشنه در ایستادم که پدر با دست اشاره کرد تا بنشینم.
همین که نشستم، عبدالله سرش را بالا آورد و نگاهم کرد و نگاهش به قدری سنگین بود که نتوانستم تحمل کنم و اینبار من سرم را پایین انداختم. پدر پایش را جمع کرد و پرسید: «خودت چی میگی؟» شرم و حیای دخترانهام با ترسی که همیشه از پدر در دل داشتم، به هم آمیخته و بر دهانم مُهر خاموشی زده بود که مادر گفت: «خُب مادر جون نظرت رو بگو!» سرم را بالا آوردم. نگاه ناراحت پدر به انتظار پاسخ، به صورت گل انداختهام خیره مانده و نگاه پُر از حرف عبدالله، بیشتر آزارم میداد که سرم را کج کردم و با صدایی گرفته که انگار از پس سالها انتظار برای آمدن چنین روزی بر میآمد، پاسخ دادم: «نمیدونم... خُب من... نمیدونم چی
بگم...»
#نویسنده_فاطمه_ولی_نژاد
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
🔴 #آئینه_عبرت | تجربه ی ليبى
🔻 درست بعد از حملات ١١سپتامبر بود كه بوش پسر چهار كشور را محور شرارت ناميد ؛ايران،عراق،كره شمالى و ليبى...
آمريكا براى شروع با متحدانش به عراق حمله كرد، حمله اى به نام صلح ولى به كام جنايت...!
🔹 بعد از اين حمله سه كشور باقى مانده نگران سرنوشت خود شدند كه در اين بين ليبى از بقيه جلو تَر افتاد و در مذاكره با امريكا پيشقدم شد ،نتيجه اين مذاكره بدين شرط شد كه ليبى تجهيزات هسته اى خود را به خارج از ليبى منتقل كند و به بازرسان آژانس دسترسى نامحدود بدهد و در كنار ان به مرور تجهيزات موشكى خود را منهدم كند
🔹 در مقابل انگليس پيمان نظامى و إيلات متحده پيمان اقتصادى با ليبى بست و بخشى از تحريم ها و پول هاى بلوكه را آزاد كردند ،همه چيز خوب و خوش به نظر مى رسيد اما در پشت پرده جاسوسان امريكا و متحدانش اطلاعات محرمانه نقاط حياتى ليبى را به خارج از كشور منتقل كردند و در كنار ان خود دولت ليبى هم داشت كار تسليحات خودش را تمام ميكرد
🔹 سال ٢٠١١همه چيز براى نابودى ليبى آماده شد و انگليس اولين عمليات هوايى را بر عليه ليبى اغاز كرد و در پى ان ناتو تمام مواضع دفاعى ،نيروگاه ها ،وزارتخانه ها و اماكن حياتى را از بين برد ، فاجعه عراق دوباره تكرار شد و وضع ليبى همانگونه شد كه تا كنون هم ادامه دارد
🔹 ليبى درست مانند ما بود صنعت هسته اى داشت ،موشك توليد مى كرد،بزرگترين منابع نفتى آفريقا را داشت ولى به واردات وابسته بود و صادراتش عملاً فقط نفت بود و همين شد كه تحريم كارش را شكست و مذاكره نابودش كرد ،اما ايران ما در اكثر نياز هاى خودش خودكفاست و حتى صادركننده هم هست!
🖌 طاها جابری مقدم
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
📌آیا ساختار وزارت امورخارجه برای رفاه ایرانیان تغییر می کند ؟
✒دکتر مجتبی زارعی:
طرح جنبش استادی بسیج ایران (جابا) برای تبدیل وزارت امورخارجه به وزارت روابط خارجی ایران به رییس جمهور، نمایندگان و رییس مجلس و مجمع تشخیص مصلحت نظام تحویل شد؛
اگر قریب به ۱۴۰ سفارت یا نمایندگی ما برای رشد اقتصاد درونزا لباس جهادی بپوشند رفاه مردم و قدرت ایران شتابان می شود.
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110