بصیرت انقلابی
. 🇮🇷دستور عجیب سرتیپ عراقی برای یک شهید🌷 راوی: حسن یوسفی 🔸«یک بار یکی از بچهها آمد و به ما گفت که
🌺🌸🌺🌸🌺
شادی روح امام و ارواح مطهر طیبه شهدا #صلوات
🌹🌹🌹
📖 #رمان_جان_شیعه_اهل_سنت
🖋 #قسمت_صد_و_سی_و_هفتم
کمی که احساس حالت تهوعم بر طرف شد، به اتاق بازگشتم و به آشپزخانه رفتم که درِ خانه باز شد و مجید آمد. با رویی خوش سلام کرد و بنا به عادت این چند شب، حسابی دستِ پُر به خانه آمده که در یک دستش یک آناناس بزرگ بود و با دست دیگرش پاکت میوههای پاییزی را حمل میکرد. پاکتهای میوه را کنار آشپزخانه روی زمین گذاشت و با لحنی لبریز محبت حالم را پرسید. گرچه میخواست چشمانش را از من پنهان کند، ولی ردّ اشک به خوبی روی صورتش مانده و نگاهش زیرِ بارش چشمهایش حسابی خیس خورده و پیدا بود که تمام راه به پای روضههای امام حسین (علیهالسلام) گریه کرده است.
دستهایش را شست که با مهربانی صدایش کردم: «مجید جان! شام حاضره.» دیس سبزی پلو و ظرف پایهدار قطعه ماهیهای سرخ شده را روی میز گذاشتم و یک بشقاب چینی سفید را هم از رطب تازه پُر کردم که مجید قدم به آشپزخانه گذاشت و مثل همیشه هنوز نخورده، زبان به تحسین دستپختم باز کرد: «بَه بَه! چی کار کردی الهه جان!» و من با لبخندی شیرین پاسخ دادم: «قابل تو رو نداره!» چقدر دلم برای این شبهای شیرین زندگیمان تنگ شده بود که قلبم از داغ کینه و عقده خالی باشد و دیگر رفتارم با مجید عزیزم سرد نباشد و باز دور یک سفره کوچک با هم بنشینیم و غذایی را به شادی نوش جان کنیم.
پیش از آنکه شروع به غذا خوردن کند، نگاهم کرد و با مهربانی پرسید: «از دخترم چه خبر؟» به آرامی خندیدم و با شیطنت پاسخ دادم: «از دخترت خبر ندارم، ولی حال پسرم خوبه!» که هنوز دو ماه از شروع بارداریام نگذشته، با هم سرِ ناسازگاری گذشته که من پسر میخواستم و دل او با دختر بود و به بهانه همین شیطنت سرشار از عشق و عاطفه، خوش بودیم. امشب هم سعی میکرد بخندد و دلم را به کلام شیرینش شاد کند، ولی احساس میکردم حال دیگری دارد که چشمانش پیش من بود و به ظاهر میخندید، ولی دلش جای دیگری پَر میزد و نگاهش هنوز از طعم گریه تَر بود که سرم را پایین انداختم و زیر لب پرسیدم: «مجید! دلت میخواست الآن یه زن شیعه داشتی و با هم میرفتید هیئت؟» و همچنانکه نگاهم به رومیزی شیشهای میز غذاخوری بود، با صدایی آهسته ادامه دادم: «خُب حتماً پارسال که من تو زندگیات نبودم، همچین شبی رفته بودی عزاداری و به جای این برنج و ماهی، غذای نذری میخوردی! ولی حالا امسال مجبوری پیش من بمونی و...» که با کلام پُر از گلایهاش، حرفم را قطع کرد و سرم را بالا آورد: «الهه! چطور دلت میاد این حرفو بزنی؟ میدونی من چقدر دوسِت دارم و حاضر نیستم تو رو با دنیا عوض کنم، پس چرا با این حرفا زجرم میدی؟» و دیدم که چشمانش از غصه سخنانم میسوزد که نه دوری مرا طاقت میآورد و نه عشق امام حسین (علیهالسلام) از دلش رفتنی بود که نگاهش زیر پردهای از غم خندید و ادامه داد: «اگه امام حسین (علیهالسلام) بهت اجازه بده براش گریه کنی، همه جا برات مجلس روضه میشه!» و من چطور میتوانستم در برابر این وجودِ سراپا مشتعل از عشق مقاومت کرده و نمایشگاهی از عقاید اهل تسنن بر پا کنم که در دلِ او جایی برای امر به معروف و نهی از منکر من نمانده بود، مگر آنکه خدا عنایتی کرده و راه هدایتش به مذهب اهل سنت را هموار میکرد و خوب میدانستم تا آن روز، راه زیادی در پیش دارم و باید همچنان صبوری کنم.
بعد از شام در آشپزخانه ظرف میشستم و او پای تلویزیون نشسته و صدایش را تا حد امکان کم کرده بود تا به خیال خودش با نوحههای شام شهادت امام حسین (علیهالسلام)، مزاحم شب آرام یک اهل سنت نشود و به پای روضهها و صحنههای کربلا، بیصدا گریه میکرد. کارم که در آشپزخانه تمام شد، کنارش نشستم و او بلافاصله تلویزیون را خاموش کرد که خوب میدانست این حال و هوای عزاداری، مرا به عالم شبهای قدر و خاطرات تلخ روزهای بیماری مادرم میبرد. نگاهش کردم و با لحن مهربانی که صداقتش را از اعماق قلبم به امانت گرفته بودم، پرسیدم: «مجید جان! خُب چرا نمیری هیئت؟ چرا نمیری امامزاده؟» به نشانه تقدیر از پیشنهادم، لبخندی زد و با کلام شیرینش تشکر کرد: «الهه جان! من که دلم نمیاد این موقع شب تو رو تنها بذارم! صبح تا شب که سرِ کارم، اگه قرار باشه شب هم برم هیئت، همین امام حسین (علیهالسلام) از دستم شاکی میشه.»
#نویسنده_فاطمه_ولی_نژاد
#بصیرت_انقلابی
@basirat_enghelabi110
📖 #رمان_جان_شیعه_اهل_سنت
🖋 #قسمت_صد_و_سی_و_هشتم
نگاهم را به عمق چشمان با محبتش دوختم و پاسخ مهربانی اش را با مهربانی دادم: «مجید جان! من که چیزیم نیس! تازه یه شب که هزار شب نمیشه!» و او برای اینکه خیالم را راحت کرده و عذاب وجدانم را از بین ببرد، بیدرنگ جواب داد: «الهه جان! من همینجا پای تلویزیون هم که بنشینم، برام مثل اینه که رفتم هیئت!» سپس چشمانش رنگ پدری به خود گرفت و با دلواپسی ادامه داد: «الهه جان! تو نمیخواد غصه منو بخوری! مگه دکتر بهت نگفت نباید غصه هیچ چی رو بخوری؟ پس فقط به خودت و اون فسقلی فکر کن!» ولی خوب میدانستم اگر من پابندش نبودم، شب عاشورا به جای ماندن در خانه، همچون دیگر جوانان شیعه، پا به پای دسته های عزاداری در خیابانها سینه میزد و تنها به هوای همسر اهل سنتش، روی دل عاشقش پا نهاده و به شنیدن روضه از تلویزیون دل خوش کرده است، ولی من هم به قدری عاشقش بودم که حتی نتوانم حسرت پنهان در نگاهش را تحمل کنم و صبح عاشورا، به هر زبانی بود راضیاش کردم تا مرا رها کرده و به دنبال هوای دلش به امامزاده برود. با اینکه از صبح سردرد و حالت تهوع گرفته بودم، هر چه اصرار کرد کنارم بماند، نپذیرفتم که دلم میخواست به آنچه علاقه دارد برسد. هر چند به نفس عملی که انجام میداد، معتقد نبودم و میدانستم که همین روضه ها، راهم را برای هدایتش به مذهب اهل تسنن دشوارتر میکند.
روی تختم دراز کشیده و پیشانی ام را با سرانگشتانم فشار میدادم تا دردش قدری آرام بگیرد که کسی به در اتاق زد. عبدالله که دیروز به دیدنم آمده بود و خیال حضور نوریه، دلم را لرزاند. از روی تخت بلند شدم و با حالت تهوعی که حالم را مدام به هم میزد، از اتاق خارج شدم و در را گشودم که نوریه با صورتی خندان به رویم سلام کرد. نخستین باری بود که به در خانه ما میآمد و از دیدارش هیچ احساس خوشی نداشتم. با کلام سردی تعارفش کردم که داخل بیاید، ولی نپذیرفت و با صدایی آهسته پرسید: «شوهرت خونه اس؟» و چون جواب منفی ام را شنید، چشمان باریک و مشکی اش به رنگ شک در آمد و با لحنی لبریز تردید، سؤال بعدیاش را پرسید: «میشه بهش اعتماد کرد؟» و در برابر نگاه متعجبم، با لبخندی شرارت بار ادامه داد: «منظورم اینه که با شیعهها ارتباط نداره؟ یا مثلاً با سپاه یا دولت ارتباط نداره؟» مات و متحیر مانده بودم که چه میپرسد و من باید در پاسخش چه بگویم که از سکوت طولانی ام به شک افتاد و من دستپاچه جواب دادم: «برای چی باید با شیعهها ارتباط داشته باشه؟»
ابروهای نازک و تیزش را در هم کشید و بلاخره حرف دلش را زد: «میخوام بهت یه چیزی بگم، میخوام بدونم شوهرت فضولی میکنه و به کسی گزارش میده یا نه؟» از این همه محافظه کاریاش کلافه شده بودم و باز خودم را کنترل کردم که به آرامی جواب دادم: «نه، به کسی چیزی نمیگه. بگو!» و تازه جزوه کوچکی را که در دستش پنهان کرده بود، نشانم داد و گفت: «این اعلامیه رو یه عالم وهابی توزیع کرده، برات اُوردم که بخونی.» و جزوه را به دستم داد و در اوج حیرت دیدم که روی جزوه با خطی درشت، جملاتی با مضمون اعلام جشن و شادی در روز عاشورا نوشته شده است. از شدت ناراحتی گونه هایم آتش گرفت که اگر از اهل سنت بودم ولی روز کشته شدن فرزند پیامبر (صلیالله علیه وآله) باز هم برایم روز شادی نبود و او برای توجیه کارش توضیح داد: «این اعلامیه برای ارشاد مردم نوشته شده. به عبدالرحمن هم دادم بخونه. بهش گفتم به هر کی هم که اعتماد داره، بده. تو هم به هر کسی که اعتماد داری بده تا بخونه. با این کار هم به خدا نزدیک میشی هم به پیامبر (صلیالله علیه وآله)!» حرفش که به اینجا رسید، بلاخره جرأت کردم و پرسیدم: «حالا چرا باید امروز شادی کرد؟»
نگاه عاقل اندر سفیهی به چشمان متحیرم کرد و با حالتی فاضلانه پاسخ داد: «برای مبارزه با بدعتی که این رافضیها گذاشتن! مگه نمیبینی تو کوچه خیابون چی کار میکنن و چه جوری الکی گریه زاری میکنن؟ ببین الهه! ما باید کار تبلیغاتی انجام بدیم تا همه دنیا متوجه شه اسلام اون چیزی نیس که این رافضی ها با گریه و زاری نشون میدن! باید همه دنیا بفهمن که شیعه ها اصلاً مسلمون نیستن!
فقط یه مشت کافرن که خودشون رو به امت اسلامی میچسبونن!» برای یک لحظه نفهمیدم چه میگوید و تازه متوجه شدم منظورش از رافضی ها همان شیعیان است و برای اولین بار نه به عنوان غاصب جای مادرم که از آتش تعصب جاهلانه ای که در چشمانش پیدا بود، از نگاهش متنفر شدم. دیگر حالت تهوع را فراموش کرده و از حرفهای بیسر و تهی که به نام اسلام سر هم میکرد، به شدت خشمگین شده بودم که به آرامی خندید و گفت: «حالا اگه به شوهرت اعتماد داری، بده اونم بخونه.» و با قدردانی از زحماتی که به قول خودش در راه اشاعه دین اسلام میکشم، از پله ها پایین رفت.
ادامه دارد..
#بصیرت_انقلابی
@basirat_enghelabi110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #نماهنگ | مولاازاینبالا، میبینمصحرارو
🎙 بانوای: #حاجمیثممطیعی
🔰 با زیر نویس عربی
🏴 ویژه شب اول ماه #محرم
▪️شهادت حضرت مسلم بن عقیل (ع)
#بصیرت_انقلابی
@basirat_enghelabi110
🔸 اگر میخواهید بدانید یک انسان چقدر ارزش دارد، ببینید به چه چیز عشق میورزد، کسی که عشقش ماشین است، ارزشش به همان میزان است، اما کسی که عشقش خداست، ارزشش اندازه خداست
🔹 علامه محمدتقی جعفری (ره)
#بصیرت_انقلابی
@basirat_enghelabi110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎁 هدیه ملکه انگلیس به سید صادق شیرازی چه بود؟
⁉️ارتباط روباه پیر و شیعه انگلیسی چیست؟!
🎥مشاهده این فیلم کوتاه را به شما پیشنهاد می کنیم.
#بصیرت_انقلابی
#بصیرت_انقلابی
@basirat_enghelabi110
👇شکست راهبردی و تاریخی کاخ سفید رقم خورد
❎تنهایی آمریکا
✅/ دکتر یدالله جوانی
رأی نیاوردن قطعنامه آمریکا در شورای امنیت برای تمدید تحریمهای تسلیحاتی علیه ایران، آثار و پیامدهای کوتاهمدت و بلندمدتی دارد. آنچه در شورای امنیت رخ داده، در تاریخ 75 ساله این شورا و سازمان ملل بیسابقه است. آمریکاییها در چند ماه گذشته، با صرف هزینههای زیاد و انجام سفرها و دورهگردیها برای اعمال فشار به دیگران به منظور همراه شدن با قطعنامه ضد ایرانی خود، تلاش کردند جایگاه برتر خود در نظام بینالملل و شورای امنیت را اثبات کنند؛ اما پدیدآیی یک شکست سنگین و راهبردی در شورای امنیت برای اولین بار با این کیفیت برای آمریکا، نشان داد که جهان چگونه در حال تغییر بوده و موقعیت ایالات متحده نسبت به گذشته تا چه اندازه متفاوت شده است. از پانزده کشور عضو شورای امنیت، فقط یک کشور کوچک به قطعنامه آمریکا رأی مثبت داده و یازده کشور رأی ممتنع و کشورهای چین و روسیه هم رأی مخالف دادهاند. تأمل در ترکیب آرا، نشان میدهد آمریکا تا چه اندازه در جهان منزوی شده است. در این میان، مهم بیاعتبار شدن هیاهوها و جنجالهای آمریکا در نزد افکار عمومی و دولتهای دیگر است. آمریکاییها برای به تصویب رساندن قطعنامه ضد ایرانی با هدف تمدید نامحدود تحریمهای تسلیحاتی، مدعی بودند از این طریق به دنبال صلح و امنیت جهانی هستند! این سیاست نخنمای آمریکاییها در دهههای گذشته، که همواره قلدریها و زورگوییهای خودشان را به بهانه تأمین صلح و امنیت جهانی به دیگران تحمیل میکردند، اکنون کارآیی خود را از دست داده است. اگر بخواهیم ابعاد و عمق شکست راهبردی و بیسابقه آمریکا در شورای امنیت را آنگونه که رقم خورده بسنجیم، تأمل در بیانیه «پمپئو» وزیر خارجه آمریکا که بعد از رد قطعنامه صادر شد، کفایت میکند که در این بیانیه وزیر خارجه آمریکا، شکست آمریکا را شکست شورای امنیت قلمداد کرده است! به عبارت دقیقتر میتوان گفت، با توجه به روند تحولات جهانی، آمریکا دیگر قادر نیست از شورای امنیت همچون گذشته استفاده ابزاری بکند. این مفهوم راهبردی در تحولات جهانی را میتوان در بخشی از بیانیه چین ملاحظه کرد که یکجانبهگرایی از هیچ حمایتی برخوردار نیست و زورگویی شکست میخورد. نکته مهم در این میان و بعد از شکست آمریکا در تصویب قطعنامه ضد ایرانی، تهدید نماینده آمریکا به استفاده از مکانیسم ماشه تحریمهای بینالمللی علیه ایران است. «کلی کرانت» نماینده آمریکا در این باره گفت: «در روزهای آتی مکانیسم بازگشت خودکار تحریمها برای احیای تحریمها علیه ایران را پی خواهیم گرفت.» پیشبینی میشود در صورتی که آمریکاییها بخواهند از مکانیسم ماشه استفاده کنند، با توجه به وضع موجود و فضای حاکم بر شورای امنیت، شکست بزرگتری برای آمریکاییها رقم بخورد. این مطلب را از واکنش چینیها میتوان حدس زد. که «آمریکا که دیگر جزء طرفهای مشارکتکننده در برجام نیست، از هیچ حقی برای درخواست از شورای امنیت جهت فعال کردن مکانیسم ماشه برخوردار نیست.» با اطمینان میتوان گفت، آنچه در شورای امنیت برای آمریکا رقم خورد، خود یکی از نشانههای افول قدرت آمریکاست.
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
audio_2020-08-21_11-50-36.ogg
2.4M
🏴عمو عباس علمت کو عموی خوبم
#مداحی_نوستالژیک
#محرم
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ
📝 انتقاد استاد #رائفی_پور از تصمیمات یک شبه ستاد ملی کرونا در قِبال هَیئات مذهبی و کم کاری برخی ارگانها
🔸حالا کرونا اومده شهر چرا سیاه پوش نشده؟
🔹ما موظفیم که نگذاریم پرچم این عزاداری ها پایین بیاد، در کمترین حالت یک پرچم مشکی دَر ِخونه بزنیم و شبکه های اجتماعی رو به حسینیه تبدیل کنیم.
📆 بخشی از سخنرانی شب اول محرم ١٣٩٩
🌐 دانلود با کیفیت های مختلف👇
https://masaf.ir/RaefipourClips/post/58845
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
🔰تفسیر
"وَفَدَيْنَاهُ بِذِبْحٍ عَظِيم"
👌تفسیری از استاد غلامعباس هاشمی همدانی استاد حوزه علمیه قم ؛
🔸 قال رسول الله صلی الله علیه وآله :"حسینٌ منّی واَنا من حسین "
این جمله بسیار بلندی است که رسول خدا هستی حسین را از خویش و هستی خویش را از حسین می داند. بخش اول معنایش روشن است که حسین از پیامبر است و فرزند و سبط عزیز اوست. تفسیر بخش دوم دقیق و لطیف است و با تفسیر قرآن گره خورده است.
💠 وقتی حضرت ابراهیم خلیل مامور به ذبح اسماعیل شد و مقدمات کار را فراهم نمود و کارد در گلوی اسماعیل گذاشت؛
"وَنَادَيْنَاهُ أَن يَا إِبْرَاهِيمُ"
ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻧﺪﺍ ﺩﺍﺩﻳﻢ ﻛﻪ ﺍﻱ ﺍﺑﺮﺍﻫﻴﻢ !(صافات۱۰۴)
قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيَا إِنَّا كَذَٰلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ
ﺧﻮﺍﺑﺖ ﺭﺍ ﺗﺤﻘﻖ ﺩﺍﺩﻱ ، ﺑﻪ ﺭﺍﺳﺘﻲ ﻣﺎ ﻧﻴﻜﻮﻛﺎﺭﺍﻥ ﺭﺍ ﺍﻳﻦ ﮔﻮﻧﻪ ﭘﺎﺩﺍﺵ ﻣﻰ ﺩﻫﻴﻢ [ ﻛﻪ ﻧﻴّﺖ ﭘﺎﻙ ﻭ ﺧﺎﻟﺼﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺟﺎﻱ ﻋﻤﻞ ﻣﻰ ﭘﺬﻳﺮﻳﻢ . ](صافات۱۰۵) حال مهم این است که خداوند در مقابل ذبح اسماعیل ذبح عظیمی را قرار داد و از ذبح اسماعیل چشم پوشید.
"وَفَدَيْنَاهُ بِذِبْحٍ عَظِيم"ٍ
ﻭ ﻣﺎ ﺍﺳﻤﺎﻋﻴﻞ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﻗﺮﺑﺎﻧﻲ ﺑﺰﺭﮔﻲ [ ﺍﺯ ﺫﺑﺢ ﺷﺪﻥ ]ﺭﻫﺎﻧﻴﺪﻳﻢ ،(صافات۱۰۷).
این ذبح عظیم چیست؟ خدائی که درباره تمام هستی تعبیر قلیل را بکار می برد چرا درباره یک ذبح، تعبیر عظیم استفاده کرده است؟ آیا قربانی حاجیان در مکه در برابر اسماعیل نبی می تواند ذبح عظیم باشد چنانچه بسیاری از مفسران گفته اند؟
طبق روایات فراوان وارده از طرق فریقین، ونقل مرحوم صدوق در کتاب خصال از حضرت رضا (علیه السلام) ذبح عظیم، امام حسین علیه السلام است. امام رضا می فرمایند وقتی خداوند گوسفندی را نازل کرد تا ابراهیم آن را به جای اسماعیل ذبح کند ابراهیم عرض کرد خدایا من دلم می خواهد اجر و درجه کسی را ببرم که عزیز ترین کس یعنی فرزندش را برای خدا ذبح می کند و دیگر اینکه اجر اهل مصیبت را درک کنم. وحی آمد که محبوب ترین شخص نزد تو کیست؟ عرض کرد خدایا حبیب تو محمد (صلی الله علیه واله) از جانم هم بر من محبوب تر است. خطاب امد که فرزند او حسین بر تو محبوب تر است یا فرزندت اسماعیل؟ عرض کرد حسین! خطاب امد ذبح حسین به دست ظالمان بر تو دردناک تر است یا ذبح اسماعیل به دست تو با امر خودم؟ عرض کرد خدایا ذبح حسین دردناک تر است خطاب امد من در مقابل جزع و بی تابی تو بر قتل حسین از ذبح اسماعیل چشم پوشیدم و بالاترین ثواب اهل مصایب را بر تو واجب کردم. امام رضا به اینجا که رسید فرمود این است معنای "و فدیناه بذبح عظیم" چه خوش گفته حافظ؛
مرید پیرمغانم زمن مرنج ای شیخ
که وعده تو کردی و او بجای اورد
👌👌حال رسول خدا از نسل و فرزندان اسماعیل است نه اسحاق و اگر اسماعیل ذبح می شد پیامبر به عالم هستی پانمی گذاشت و اسماعیل را وجود حضرت حسین علیه السلام رهانید و این است معنای" حسین منی و انا من حسین"
یعنی نه تنها شخصیت پیامبر که همان دستاورد های او در ۲۳ سال دوران رسالت است مدیون شهادت امام حسین است شخص پیامبر نیز مرهون شهادت امام حسین است. سلام علیه یوم ولد و یوم استشهد و یوم یبعث حیا.
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
⭕️ متن کامل بیانیه مشترک تروئیکای اروپا در مخالفت با مکانیسم ماشه
🔹روز ۲۰ آگوست، آمریکا با ارسال نامهای به شورای امنیت خواستار آغاز روند بازگشت خودکار [تحریمها] شده که به طرفهای برجام اجازه میدهد خواستار بازاعمال تحریمهای چندجانبهای علیه ایران شوند که ذیل مفاد قطعنامه ۲۲۳۱ علیه ایران رفع شده است.
🔹فرانسه، آلمان و پادشاهی متحده یادآور میشوند که آمریکا بعد از خروج خود از توافق هستهای در تاریخ ۸ مه ۲۰۱۸، به مشارکت خود در برجام خاتمه داده است.
🔹موضع ما درباره کارآمدی اطلاعیه آمریکا ذیل قطعنامه ۲۲۳۱ به صراحت به رئیس شورا و تمامی اعضای شورای امنیت ابراز شده است.
🔹بنابراین، ما نمیتوانیم از این اقدام که با تلاشهای فعلی ما برای حمایت از برجام سازگاری ندارد حمایت کنیم.
🔹فرانسه، آلمان و پادشاهی متحده به حراست از فرایندها و نهادهایی که شالودههای چندجانبهگرایی را تشکیل میدهند متعهدند.
🔹ما کماکان بر اساس هدف حفظ مرجعیت و تمامیت شورای امنیت سازمان ملل عمل میکنیم.
🔹ما از تمامی اعضای شورای امنیت میخواهیم از انجام اقداماتی که تنها اختلافات در شورای امنیت را تعمیق میکنند یا بر کار آن اثرات مضر دارند خودداری کنند.
🔹ما علیرغم چالشهای قابلتوجه ایجادشده در اثر خروج آمریکا از برجام به این توافق پایبند میمانیم.
🔹معتقدیم به مسئله فعلی عدم پایبندی ایران به تعهداتش در برجام باید از طریق گفتوگو میان طرفهای برجام به روشهای مختلف از جمله از طریق "کمیسیون مشترک برجام" و استفاده از "ساز و کار حل و فصل اختلافات" در برجام رسیدگی کرد.
🔹ما از ایران میخواهیم به منظور حفظ توافق تمامی اقدامات ناسازگار با تعهدات هستهای خودش را به عقب برگردانده و بدون تأخیر به پایبندی کامل توافق برگردد.
🔹همانطور که تا به حال در مقاطع مختلف از جمله در بیانیه مورخه ۱۹ ژوئن اعلام کردهایم ما به ویژه با توجه به اقدامات ثباتزدای ایران که بیوقفه ادامه دارند از تبعات انقضای تحریمهای تسلیحاتی علیه ایران نگرانیهای جدی داریم.
🔹تروئیکای اروپا مصمم به یافتن پاسخهای مناسب برای این چالشها است و به همکاری با تمامی اعضای شورای امنیت و طرفهای ذینفع برای حرکت در مسیر رو به جلو در جهت حفظ فضای دیپلماسی بیشتر ادامه میدهد.
🔹تلاشهای ما در جهت حفظ مرجعیت و تمامیت شورای امنیت سازمان ملل و پیشبرد امنیت و ثبات منطقه خواهد بود./ فارس
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴ویژه| انتشار برای اولین بار
💠برنامه لشکر فاطمیون افغانستان برای آینده چیست؟
🔷سخنان فرمانده ارشد لشکر فاطمیون در اولین همایش بین المللی لشکر فاطمیون
🔶مرکز همایشهای جبهه جهانی شباب المقاومة با همکاری لشکر فاطمیون و آستان قدس رضوی
#محرم
#ما_ملت_امام_حسینیم
#بصیرت_انقلابی
@basirat_enghelabi110
هدایت شده از ابوحیدر
📖 #رمان_جان_شیعه_اهل_سنت
🖋 #قسمت_صد_و_سی_و_نهم
در را بستم و همانطور که جزوه را ورق میزدم، روی مبل نشستم. کنجکاو بودم تا ببینم در این چند برگ چه نوشته شده و با چه منطقی روز شهادت امام حسین (علیهالسلام) را روز جشن و شادی اعلام کرده که دیدم تنها با چند شبهه ناشیانه به مبارزه با خاندان پیامبر (صلیالله علیه وآله) برخاسته است. شبهاتی که نه در منطق شیعه که به عقل یک دختر سنی که اطلاعات چندانی هم از تاریخ نداشت، پیدا کردن جوابش چندان سخت و پیچیده نبود.
نمیدانستم که او به عقد پدرم در آمده تا برایش همسری کند یا برای کشاندن اهل این خانه به آیین وهابیت، رهبری! از بیم اینکه مجید این جزوه را ببیند، مچاله کرده و جایی گوشه کابینت آشپزخانه، زیر پارچه تور سفید رنگی که کف کابینت پهن کرده بودم، پنهانش کردم که به دلیل تکرار اسم خدا و پیامبر (صلیالله علیه وآله) در چند خط، نمیتوانستم پاره کرده یا در سطل زباله بیندازم. با سردردی که از حرفها و حرکات نوریه شدت گرفته بود، به اتاق خوابم بازگشته و روی تخت دراز کشیدم.
نگاهم به سقف اتاق بود و به اوضاع خانه مان فکر میکردم که به چه سرعتی تغییر کرد که چه ساده مادرم رفت و همه چیز را با خودش بُرد. دیگر نه از هیاهوی قدیم خانه خبری بود و نه از رفت و آمدهای پُر سر و صدای برادرانم که حتی باید هویت خویشتنِ خویش را هم پنهان میکردیم که به جای مادرم، دختری وهابی با عقایدی افراطی قدم به این خانه گذاشته بود. از خیال اینکه اگر مادر زنده بود، در این ایام بارداریام، با چه شوق و شوری برایم غذایی مخصوص تدارک میدید و نازم را میکشید و حالا باید نیش و کنایه های نوریه را به جان میخریدم، دلم گرفت و پس از روزها، باز شبنم اشک پای چشمانم نَم زد. ساعتی سر به دامان غمِ بیمادری، در حال خودم بودم که سرانجام صدای اذان مسجد محله بلند شد و مرا هم به امید دردِ دل با خدای خودم از روی تخت بلند کرد.
ساعت از دوازده ظهر گذشته و بوی غذا حسابی در خانه پیچیده بود، ولی من چشم به راه آمدن مجید، با همه ضعفی که بدنم را گرفته بود، دلم نمیآمد نهار را تنها بخورم که انتظارم به سر رسید و صدای قدمهایش در حیاط پیچید و خدا میداند به همین چند ساعت دوری، چقدر دلتنگش شده بودم که با عجله به سمت در رفته و به اشتیاق استقبالش در چهار چوب در ایستادم. چشمانش همچون دو غنچه گل سرخ از بارش بهاری اشکهایش، طراوت دیگری یافته و لبهایش به پاس پیشنهادی که برای رفتنش داده بودم، به رویم میخندید. سبک و سرِحال وارد خانه شد که به روشنی پیدا بود مراسم عزاداری ظهر عاشورای امامزاده، چقدر برایش لذت بخش بوده که اینچنین سرمست و آسوده به سویم بازگشته است.
در دستش ظرف غذای نذری بود که روی اُپن گذاشت و با احساسی آمیخته به حیا و مهربانی توضیح داد: «دلم پیش تو بود! گفتم بیارم با هم بخوریم.» و چقدر لحن کلام و حالت نگاهش شبیه آن روز اربعین سال گذشته بود که به نیت من شله زرد گرفته و پشت در خانه مان مردد مانده بود که میدانست من از اهل سنت هستم و از دادن نذری به دستم اِبا میکرد. حالا امروز هم پس از گذشت چند ماه از فوت مادر، که چیزی را به نام مذهبش به خانه نیاورده بود، دل به دریازده و برای من غذای نذری آورده بود که از اعماق قلب با محبتم لبخندی زدم و پاسخ دادم: «اتفاقاً منم نهار نخوردم تا تو بیای با هم بخوریم!» و سفره نهار کوچکمان با غذایی که هر یک به عشق دیگری از خوردنش دریغ کرده بودیم، پهن شد و به بهانه عطر عشقی که در برنج و قیمه نذری پیچیده و طعم محبتی که در دستپخت من جا مانده بود، نهار را در کنار هم نوش جان کردیم.
#نویسنده_فاطمه_ولی_نژاد
#بصیرت_انقلابی
@basirat_enghelabi110
📖 #رمان_جان_شیعه_اهل_سنت
🖋 #قسمت_صد_و_چهلم
نگاهم محو تختخوابهای کوچک و گهوارههای نازنینی شده بود که قرار بود تا هفت ماه آینده، بستر نرم خواب کودک عزیزم شود که مجید با صدایی مهربان زیر گوشم زمزمه کرد: «الهه جان! از این خوشت میاد؟» و با انگشتش، تخت کوچک و زیبایی را نشانم داد که بدنه سفید رنگش با نقش و نگارهایی صورتی رنگ، ظاهری ظریف و دخترانه پیدا کرده بود که خندیدم و گفتم: «این که خیلی دخترونه اس!» و با نگاهی شیطنتآمیز ادامه دادم: «من که میدونم پسره!» هنوز دو ماه تا تشخیص جنسیت کودکم مانده و ما همچنان به همین شوخی عاشقانه خوش بودیم. در برابر سماجت مادرانهام تسلیم شد و پیشنهاد داد: «میخوای صبر کنیم هر وقت معلوم شد بعد تخت و کمد بگیریم؟» و من با یک پلک زدن، پیشنهادش را پذیرفتم که این روزها تفریح شیرینمان، گشت و گذار در مغازههای لوازم نوزاد و تماشای انواع کالاسکه و سرویس خواب کودک بود و هر بار به امید زمانی که دختر یا پسر بودن فرزندمان مشخص شود، بیآنکه چیزی بخریم تا خانه پیاده قدم میزدیم.
هر چند در طول یک خیابان کوتاه، باید چند بار میایستادیم تا درد کمرم آرام شود و مجید مدام مراقب بود تا مبادا از کنار چرخ دستفروش سمبوسه یا از مقابل ویترین پُر از مرغ سوخاری عبور نکنیم که بوی روغن و پودر سوخاری، حالم را به هم میزد. البته هوای لطیف و خنک اواخر آذرماه بندرعباس، فضای شهر را حسابی بهاری کرده و در میان ازدحام جمعیت، مشام جانم را خوش میکرد. نسیم خیس و خوش رایحه شبهای پاییزی این شهر ساحلی، زیر نور زرد چراغهای خیابان و چراغهای کوتاه و بلند مغازههای مختلف، حال و هوای پرُ رنگ و لعابی به زندگی مردم داده و کنار شانههای مردانه و مهربان مجید، زیباترین لحظات زندگیام بود که چشمم به کاسههای هوسانگیز تمر و آلوچه افتاد و دلم رفت. مجید که دیگر به بهانه گیریهای کودک پُر نازِمان عادت کرده بود، خندید و با گفتن «چَشم! آلوچه هم میخریم!»
نزدیک پیشخوان مغازه ترشیفروشی به انتظار سفارش من ایستاد. روی میز فلزی مقابل مغازه، ردیف کاسههای لواشک و آلوچه و انواع تمر هندی پیش چشمانم صف کشیده و دهانم را حسابی آب انداخته بودند که بلاخره یک ظرف آلوچه خوش رنگ انتخاب کردم و امانم نبود که به خانه برسیم و در همان پیادهروی شلوغ حاشیه بازارچه محلی، با دو انگشتم آلوچههای ترش را به دهان میگذاشتم و همچنان گوشم به کلام شیرین مجید بود که برایم یک نفس حرف میزد؛ از شور و شوقی که به آمدن نوزاد نازنینمان در دلش به راه افتاده تا تنور عشقی که این روزها با مادر شدن من، گرمتر هم شده و بیش از گذشته عاشق آرامش مادرانهام شده بود.
آنچنان در بستر نرم احساسات پاک و سپیدمان، پلکهایمان سنگین شده و رؤیای دل انگیز زندگی را نه در خواب که در بیداری به چشم میدیدیم که طول مسیر به نسبت طولانی بازارچه تا خانه را حس نکردیم و در تاریکی ساکت و آرام کوچه همچنان قدم میزدیم که ویراژ وحشیانه اتومبیلی در نور تند و تیز چراغهای زرد و سفیدش پیچید و مثل اینکه شیشه قفسه سینهام را شکسته باشد، تمام وجودم را در هم فرو ریخت و شاید اگر دستان مجید به حمایت تن لرزانم نمیآمد و با چنگی که به بازویم انداخت، مرا به گوشهای نمیکشید، از هول اتومبیلی که با سرعتی سرسامآور از کنارمان گذشته بود، نقش زمین میشدم. هنوز زوزه موتور اتومبیل را در انتهای کوچه میشنیدم که تازه به خودم آمدم و دیدم پشت به دیوار سرد و سیمانی کوچه، دستانم در میان دستان گرم مجید از ترس میلرزد و قلبم آنچنان به قفسه سینهام میکوبید که باور کردم اینهمه بیقراری، بیتابی کودک دلبندم بود که از خواب نازش پریده و حسابی ترسیده بود که گرچه هنوز وجود قابل عرضی نبود، ولی حضورش را در وجودم به وضوح احساس میکردم.
#نویسنده_فاطمه_ولی_نژاد
#بصیرت_انقلابی
@basirat_enghelabi110
السلام علیک یا اباعبدالله
🌑🌑با عرض سلام و تسلیت و تعزیت با آرزوی قبولی عزاداری های شما در شب دوم محرم الحرام
این هم مستند داستانی جان شیعه اهل سنت قسمت۱۳۹و ۱۴۰👆👆👆
4_5940267596631770210.mp3
3.95M
😢میباره_بارون
👤سید مجید بنی فاطمه
#الّلهُــمَّ_عَجِّــلْ_لِوَلِیِّکَــــ_الْفَــرَج
#ما_ملت_امام_حسینیم
#بصیرت_انقلابی
@basirat_enghelabi110
▼ خط تحریف
آنکه امضای کری برایش تضمین بود!
روزنامه شرق در گزارشی با عنوان «ترامپِ پیروز هم با تهران مذاکره نمیکند»، نوشت: «فرانک فون هیپل، دستیار سابق شورای امنیت ملی آمریکا گفت؛ اگر ترامپ موفق شود که در مقایسه با برجام به توافقی جامعتر و گستردهتر با ایران دست یابد، این توافق در انتخابات تا حدی میتواند به کمک او آید؛ اما موقعیت ترامپ بهدلیل سیاستهای داخلی او وخیم است، نه سیاست خارجی؛ بنابراین انتظار ندارم که ترامپ در صورت پیروزی در انتخابات هم به دنبال رفع تنش با ایران باشد». اصلاحطلبان اصرار دارند که هر چه سریعتر مذاکره کلید بخورد، اما این طیف به این سؤال پاسخ نمیدهند که مذاکره برای چه؟! برای لغو تحریمها؟! مگر همین ۵ سال پیش مذاکره نکردیم؟! تحریمها لغو شد؟! اصلاحطلبان در سال ۹۴ بهگونهای درباره دستاوردهای مذاکره و توافق با آمریکا تبلیغ کردند که برخی مردم با جشن خیابانی در تهران تصور کردند که در پسابرجام قیمت دلار هزار تومان خواهد شد. مقامات آمریکایی (هم دموکرات و هم جمهوریخواه) بارها تأکید کردهاند که هدفشان از مذاکره، دائمی کردن محدودیتهای هستهای ایران و تعمیم این محدودیتها به حوزههای دیگر ازجمله صنعت موشکی و قدرت منطقهای ایران است. روزنامه شرق در دیماه ۹۴ تیتر زد که «امضای کِری تضمین است»؛ اصلاحطلبان پیش از این ترامپ را فردی «دیوانه» و «مزاحم» و «آنرمال» نامیده بودند. حالا همین طیف مدعی است که میتوان با این دیوانه مزاحمِ آنرمال به توافقی برد-برد رسید و باید هر چه زودتر مذاکره را کلید بزنیم
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
🔴 حمله به ساختارها و بنیانها برای بازگرداندن تحریمها
🔻 در حال حاضر مسئله ایران تبدیل به اولویت شماره یک سیاست خارجی ترامپ شده است. آمریکا به طور رسمی در هشتم می ۲۰۱۸ از برجام خارج گردید و گزارش آن را نیز به شورای امنیت ارائه داد. این اعلام توسط طرفین برجام، بعنوان خروج شناسایی گردید، آنهم به شکلی که آمریکا دیگر از حق و تکلیفی نسبت به برجام برخوردار نبود.
🔹 پر واضح است که آمریکا با خروج از برجام عملاً حقی برای بازگرداندن تحریمهای ضدایرانی شورای امنیت ندارد؛ چراکه برابر متن برجام و نظر اعضای آن آمریکا دیگر عضو برجام نیست. اما اینبار میخواهد از طریق رویهای غیر معمول و با شیوهای هنجارشکن که میتواند از اساس ماهیت شورای امنیت را دگرگون سازد برنامه خود را به جلو ببرد.
🔹 فرض این است که آمریکائیها میدانستند که قطعنامه پیشنهادی آنها رای نخواهد آورد ولی آن را به رای گذاشتند تا مقدمه اجرای پلن دو گردد که از قضا اکنون از آن رونمایی شده است. حال گردانندگان کاخ سفید در پلن دو ساختار سازمان ملل را نشانه رفتهاند.
🔹 آمریکائیها ضمن اینکه حقی برای فعال نمودن سازوکار ماشه ندارند میخواهند با دور زدن اعضای کنونی برجام و اعضای شورای امنیت بعنوان مخالف، از طریق نفوذ در ساختار شورای امنیت اسنپبک را بعنوان حقی برای خود با تفسیر از واژه «مشارکت» فعال کنند یا در عدم حق استفاده از آن تردید ایجاد کنند.
🔹 دولت آمریکا در ۱۱ می ۲۰۱۸ به تمامی مشارکتکنندگان در برجام اطلاع داده است که ایالات متحده دیگر هیچگونه «مشارکتی» در نشستها و فعالیتهای مرتبط با برجام نخواهد داشت. واژه «مشارکت» عنوانی است که تیم امنیت ملی ترامپ برروی آن متمرکز شدهاند و میخواهند تفسیر خود از آن را به شورای امنیت دیکته کنند.
🔹 حال آمریکا امیدوار است که با نفوذ در ساختار شورای امنیت بویژه دبیرخانه آن بتواند خود را کماکان بعنوان یک طرف برجام معرفی کرده تا نهایتاً درخواستش برای بازگرداندن تحریمهای ایران پس از ۳۰ روز بدون تأثیرگذار بودن نظر سایر اعضای شورای امنیت به صورت خودکار اعمال شود.
🔹 حساسیت در این مرحله بشدت بالاتر از مرحله قبل است و تنها راه آن فشار برروی دبیرخانه شورای امنیت برای مهار خودکامگی آمریکا است، که اگر درخواست آنها مورد تأیید مسئولان شورای امنیت قرار گیرد و خودکامگی آمریکا مهار نشود میتواند تبدیل به رویهای بیسابقه، غیرمعمول و حتی بنیانشکن گردد، چیزی که برای
آمریکائیها هیچ اهمیتی ندارد.
🖌 احمد بنافی
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
🏴 السلام علیک یا أباعبدالله 🏴
🌑 عرض تسلیت و تعزیت ایام سوگواری سیدالشهدا (علیه السلام) و شب سوم محرم الحرام
امشب با قسمت های ۱۴۱ ، ۱۴۲ رمان #جان_شیعه_اهل_سنت در خدمتتون هستیم...
یاعلی
📖 #رمان_جان_شیعه_جان_اهل_سنت
🖋 #قسمت_صد_و_چهل_و_یکم
نگاه نگران مجید پای چشمانم زانو زده و میشنیدم که مضطرب صدایم میکرد: «الهه، خوبی؟» با اشاره بیرمق چشمانم به نگاه نگرانش پاسخ دادم و به هر زحمتی بود پشتم را از دیوار کندم که تازه دردِ پیچیده در کمر و سوزشِ مغزِ سرم، به دلم تازیانه زد و نالهام را بلند کرد. درد عمیقی صفحه کمرم را پوشانده و سردردی که کاسه سرم را فشار میداد، امانم را بریده و توان برداشتن حتی یک قدم را از پاهای سُستم ربوده بود.
مجید، پریشانِ حال خرابم، متحیر مانده بود که یک دستم را از حلقه تنگ محبتش جدا کردم تا با فشار کف دستم، درد کمرم را آرام کنم و زیر لب زمزمه کردم: «چیزی نیس، خوبم.» و همانطور که دست چپم در میان انگشتانش بود، با قدمهایی کمرمق به سمت خانه به راه افتادیم که مجید به انتهای کوچه خیره شد و حیرتزده خبر داد: «اینا که دم خونه ما وایسادن!» و تازه با این کلام مجید بود که نگاه کردم و دیدم اتومبیلی که لحظاتی قبل وحشیانه از کنارمان گذشته بود، درست مقابل در خانه ما توقف کرده و چند نفری که سوارش بودند، وارد خانه شدند و در را پشت سرشان بستند.
صورتم هنوز از درد شدیدی که در کمرم پیچیده بود، در هم کشیده و نفسهایم از ترسی که در دلم دویده بود، همچنان بریده بالا میآمد و با همان حال پرسیدم: «اینا کی بودن؟» و مجید همانطور که همگام با قدمهای کوتاهم میآمد، جواب داد: «شاید از فامیلاتون بودن.» گرچه در تاریکی کم نور انتهای کوچه، چهرههایشان را به درستی ندیده بودم، اما گمان نمیکردم از اقوام باشند که بلاخره مجید با حرکت کلید، در خانه را باز کرد و همین که قدم به حیاط گذاشتیم، با دیدن چهرههای چند مرد غریبه، کنجکاویمان بیشتر شد. سه مرد ناشناس روی تخت کنار حیاط لَم داده و یکی دیگر هم کنار نوریه به دیوار تکیه زده و هیاهوی حرفهای داغشان، خلوت حیاط را پُر کرده بود. پدر هم کنار تخت ایستاده و آنچنان گرم صحبت شده بود که حتی ورود ما را هم احساس نکرد.
قدم سُست کردم تا مجید پیش از من حرکت کند که از دیدن این همه مرد نامحرم در حیاط خانهمان، هیچ احساس خوشی نداشتم و حسابی معذب بودم. پیدا بود که از آشنایان نوریه هستند و با این حال نه آنها و نه نوریه به خودشان زحمتی ندادند تا به ما سلامی کنند که مجید زیر لب سلامی کرد و من از ترس توبیخ پدر هم که شده، به نوریه سلام کردم که پدر تازه نگاهش به ما افتاد و با خنده رو به مردهای غریبه کرد: «دختر و دامادم هستن.» و بعد روی سخنش را به سمت مجید گرداند: «برادرهای نوریه خانم هستن.» پس میهمانان ناخواندهای که با آن رانندگی مستانه، خلوت پاک و عاشقانه من و مجید را به هم زده و تا سر حدّ مرگ، تن من و دل نازک جنینم را لرزانده بودند، برادران دختر مغروری بودند که جای مادرم را گرفته بود!
با این وضعیت دیگر تمایلی به ماندن نداشتم و خواستم بروم که صدای مرد جوانی که کنار نوریه تکیه به دیوار زده بود، در گوشم نشست: «دخترتون رو قبلاً ملاقات کردیم.» با شنیدن این جمله، بیاختیار نگاهم به صورتش افتاد و از سایه خنده شیطانی که روی چشمانش افتاده و بیشرمانه به صورتم زُل زده بود، تازه به یاد آوردم که اینها همان چهار مردی هستند که در ایام پس از فوت مادر، برای عرض تسلیت به در خانه آمده بودند و خوب به خاطرم مانده بود که رفتارشان چقدر گستاخانه و بیپروا بود. حالا با این صمیمیت مشمئزکننده، نه تنها مرا اذیت میکرد که خون غیرت مجید را هم به جوش آورده و دیدم با نگاهی که از خشمی مردانه آتش گرفته، به صورت استخوانی مرد جوان خیره شده و پلکی هم نمیزند که دیگر نتوانستم حضور سنگینشان را تحمل کنم و با یک عذرخواهی سرد و ساده، راهم را به سمت ساختمان ادامه دادم.
#نویسنده_فاطمه_ولی_نژاد
#بصیرت_انقلابی
@basirat_enghelabi110
📖 #رمان_جان_شیعه_جان_اهل_سنت
🖋 #قسمت_صد_و_چهل_و_دوم
با همه کمردردی که تا ساق پاهایم رعشه میکشید، به زحمت از پلهها بالا میرفتم که حالا تمام وجودم از ناراحتی آتش گرفته و دیگر حال آشفته لحظات قبلم را از یاد بُرده بودم که تازه میفهمیدم این جماعت چه موزیانه به خانواده ما نفوذ کرده و هنوز چند هفته از فوت مادر نگذشته، میخواستند راهی به خانه ما باز کنند. نمیفهمیدم در خانواده ما دنبال چه هستند که بر سر تجارت با پدر، قصه دوستی را آغاز کرده و بعد خواهر جوانشان را به عقد پدر پیر من درآوردهاند که صدای کوبیده شدن در اتاق، مرا از اعماق افکار نابسامانم بیرون کشید.
مجید با ابروهایی که زیر بار سنگین اخم تا روی چشمانش پایین کشیده شده و گونههایی که از عصبانیت گل انداخته بود، قدم به اتاق گذاشت و شاید به قدری قلبش از غیظ و غضب پُر شده بود که حتی وضعیت مرا هم فراموش کرده و ندید چقدر ناتوان روی کاناپه افتادهام که اینبار به غمخواری حالم پایین پایم زانو نزد و در عوض برای بازخواستم روی مبل مقابلم نشست و با صدایی که از شدت خشم خَش افتاده بود، پرسید: «این پسره تو رو کجا دیده؟» مبالغه نبود اگر بگویم که تا آن لحظه، چشمانش را اینهمه عصبی ندیده بودم و به غیرت مردانهاش حق میدادم که اینچنین در برابرم یکه تازی کند که سکوتم طولانی شد و صورتش را برافروختهتر کرد: «الهه! میگم اینا تو رو کجا دیدن؟»
نیمخیز شدم تا خودم را کمی جمع و جور کرده باشم و زیر لب پاسخ دادم: «یه بار اومده بودن درِ خونه...» و نگذاشت حرفم تمام شود که دوباره پرسید: «خُب تو رو کجا دیدن؟» لبخندی کمرنگ نشانش دادم تا هم فضا را آرام کرده و هم بر اضطراب خودم غلبه کنم و با صدایی آهسته جواب دادم: «من رفته بودم در رو باز کنم...» که دوباره با عصبانیت به میان حرفم آمد: «مگه نوریه خودش نمیتونست در رو باز کنه که تو از طبقه بالا رفتی در رو باز کردی؟» در برابر پرسشهای مکرر و قاطعانهاش کم آورده و باز تنم به لرزه افتاده بود. به سختی از جا بلند شده، تکیهام را به پشتی کاناپه دادم و با صدایی که حالا بیش از دلم میلرزید، جواب دادم: «اون روز هنوز بابا با نوریه ازدواج نکرده بود...» و گفتن همین کلام کوتاه کافی بود تا سرانجام شیشه تَرک خورده صبرش بشکند و عقدهای را که در سینه پنهان کرده بود، بر سرم فریاد بکشد: «پس اینا اینجا چه غلطی میکردن؟!!!»
نگاهش از خشم آتش گرفته و به انتظار پاسخ من، به صورتم خیره مانده بود که لبهای خشکِ از ترسم را تکانی دادم و گفتم: «همون هفتههای اولی بود که مامان فوت کرده بود... اومده بودن به بابا تسلیت بگن... همین...» و نمیدانستم که آوردن نام آن روزها، اینچنین جگرش را آتش میزند که مردمک چشمان زیبایش زیر فشار خاطرات تلخش لرزید و با نفسهایی که بوی غم میداد، زمزمه کرد: «اون روزهایی که من حق نداشتم یه لحظه زنم رو ببینم، یه مُشت مردِ غریبه میاومدن با ناموس من حرف میزدن؟...» در مقابل بارش باران احساس عاشقانهاش، پرده چشم من هم پاره شد. قطرات اشکی که برای ریختن بیتابی میکردند، روی صورتم جاری شدند و همانطور که از زیر شیشه خیس چشمانم، نگاهش میکردم، مظلومانه پرسیدم: «تو به من شک داری مجید؟»
و با این سؤال معصومانه من، مثل اینکه صحنه نگاه گناهآلود و چشمان ناپاک برادر نوریه، برایش تکرار شده باشد، بار دیگر خون غیرت در صورت گندمگونش پاشید و فریادش در گلو شکست: «من به تو شک ندارم! به اون مرتیکه شک دارم که اونجوری بیحیا...» و شاید شرمش آمد حرکت شیطانی برادر نوریه را حتی به زبان آورد که پشتش را به مبل تکیه داد و هر آنچه بر دلش سنگینی میکرد با نفس بلندی بیرون داد و مثل اینکه تازه متوجه رنگ پریده و نفس بُریدهام شده باشد، سراسیمه از جا بلند شد و با گامهای بلندش به سمت آشپزخانه رفت و لحظاتی نگذشته بود که با لیوان شربت قند و گلاب آمد و باز مثل گذشته کنارم روی کاناپه نشست.
#نویسنده_فاطمه_ولی_نژاد
#بصیرت_انقلابی
@basirat_enghelabi110
1_257075507.mp3
5.52M
🔳 #زمینه احساسی #محرم
🌴تو عشق آتشین و دل من عاشق ترین
🌴اسمت رو تا میارم ضربان دلمو ببین
🎤 #سید_مجید_بنی_فاطمه
#بصیرت_انقلابی
🔳 #استودیویی #ترکی #محرم
🌴آش گوزلرین ویران رقیه
🌴عمه ان سنه قربان رقیه
🎤 #محمد_جوادی
#بصیرت_انقلابی
@basirat_enghelabi110
مداحی آنلاین - بانوی سه ساله - محمد جوادی.mp3
3.65M
🔳 #استودیویی #ترکی #محرم
🌴آش گوزلرین ویران رقیه
🌴عمه ان سنه قربان رقیه
🎤 #محمد_جوادی
👌بسیار زیبا
#بصیرت_انقلابی
@basirat_enghelabi110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
┅┅═•❥◎•🌺•◎❥•═┅┅
❣ سردار دلها ❣
👈 به قولت عمل کن حاج قاسم...
🔸ویژه شب سوم محرم ، شب حضرت رقیه
🌹 #ما_ملت_امام_حسینیم
🌹 #محرم
🌹 #سردار_شهید_قاسم_سلیمانی
👈داغ حاج قاسم ابدیست 👉
🕊صلی الله علیک یا رقیه بنت الحسین
#بصیرت_انقلابی
@basirat_enghelabi110
توابین و کوفه، لحظه شناسی.mp3
2.41M
#لحظه_شناسی ۱
🔹مردم کوفه را ترساندند، مسلم، تنهایِ تنها ماند...
اثری که #توابین در تاریخ گذاشتند، یکهزارم اثر شهدای کربلا نیست.
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
13901006_3818_64k.mp3
1.96M
#لحظه_شناسی ۲
#شُریح_قاضی میتوانست با کارش تاریخ را عوض کند...
#محرم
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110