🌹🌹🌹
👌آیا میدانید که؛
در دهمین سالگرد شهادت شهید مجید شهریاری استادش شهید محسن فخری زاده را شهید کردند؟!
👁 آیا میدانید که؛
#ترور همه شهدای هستهای ما در زمان دموکراتهای امریکایی یعنی اوبامای مودّب!! و زبان انتخاب جو بایدن دموکرات صورت گرفته است؟!
🎩هم اکنون در استقبال از جو بایدن دموکرات ، دانشمند هستهای ما شهید عزیز ما #محسن_فخري_زاده را مورد سوء قصد و ترور قرار دادند؟
✍ ابوحیدر
#شهید_محسن_فخري_زاده
بصیرت انقلابی
@basirat_enghelabi110
5.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ #فریدون_عباسی:"به من گفتند رفتی برنامه نگو شهید، دانشمند هسته ای بود. بگویم چه میکرد؟ فوتبال بازی میکرد؟"
🔹تا این دولت سر کاره، هیچ چیز درست نمیشه
دستاورد برجام و اینسکس و .. جز خسارت برای ما چیزی نداشته
#جهان_آرا
#شهید_محسن_فخري_زاده
بصیرت انقلابی
@basirat_enghelabi110
بصیرت انقلابی
⭕️ #فریدون_عباسی:"به من گفتند رفتی برنامه نگو شهید، دانشمند هسته ای بود. بگویم چه میکرد؟ فوتبال
❌❌❌
⁉️
👌آیا می دانید که هر شش دانشمند هدف تیم های #ترور صهیونیست ها در شهدای هسته ای کشور، تمامی مراحل تحصیل و تخصصی خود را در داخل کشور گذرانده اند؟!
👆👈
👜قابل توجه اون مدیر های بی خاصیتی که برای گرفتن مدارک علوم انسانی خود از دانشگاه های غربی انگلیس، کانادا و.. سالهای سال در رفت و آمد بودند!!🎩
👆آیا میدانید که پنج دانشمند مورد سوء قصد قرار گرفته هسته ای ما همگی از شاگردان و پرورش یافتگان #شهید_محسن_فخري_زاده بوده اند؟
⁉️ آیا می دانید که آقای #فریدون_عباسی نماینده فعلی مجلس از جانبازان هسته ایِ جوخه های ترور رژیم صهیونیستی می باشد؟
✍ عباس زرجوعی
بصیرت انقلابی
@basirat_enghelabi110
@Maddahionlinمداحی آنلاین - ای صهیونیستهای سامری پرست - نریمانی.mp3
زمان:
حجم:
5.89M
🎧 بشنوید | واحد حماسی
🎶 ای صهیونیستهای سامری پرست
🎶 ای که با شیاطین می دهید دست
🎤 سید رضا نریمانی
🏴 ویژه #ترور ناجوانمردانه دانشمند فرزانه متعهد..
#شهید_محسن_فخری_زاده
#انتقام_سخت
نشر دهید...
بصیرت انقلابی
@basirat_enghelabi110
⭕️ وحشتناک اما واقعی از عمق یک فاجعه ملی/ پیوست سیاسی #ترور
❌ پاسخ احمد قدیری به نفوذی بزرگ حسام الدین آشنا
⚠️ برنامه اصلاح طلبان برای نابودی تمام مولفه های قدرت ملی و اجرای پروژه های دشمنان مان در ایران
🔞 پرده برداری از پیام حسام الدین آشنا به زبان ساده :
‼️۱. فراربهجلو و تجاهل نسبت به ماهیت جریان نفوذ(رد گم کنی)
‼️۲. انحلال اطلاعات سپاه و ادغام ذیل دولت
‼️۳. انتقاد از دولت ممنوع
‼️۴. تقلیل واکنش نظامی به اطلاعاتی
‼️۵. تبرئه آمریکا و متوجه کردن ترور به منافقین
‼️و ....
جریان نفوذ و تحریف را بشناسید..👆
جوانان نام آشنا را به ذهن بسپارید.!!
حسام الدین آشنا!!
#شهید_محسن_فخری_زاده
#انتقام_سخت
نشر دهید..
بصیرت انقلابی
@basirat_enghelabi110
سلام خدمت اعضای محترم🌸
شبتون بخیر ☺️
امشب در خدمت شما هستیم با قسمت های:
✅ سیصد و بیستم و ششم
✅ سیصد و بیست و هفتم
از مستند داستانی جان شیعه اهل سنت
با ما همراه باشید...✌️
🕠 📚 #داستان_دنباله_دار
#جان_شیعه_اهل_سنت؛
💚 ☪ عاشقانه ای برای مسلمانان
✒ نویسنده: فاطمه ولینژاد
🔗 قسمت سیصد و بیست و ششم
🕌 حالا رمز زمزمههای عاشقانه مجید، قفل قلعه مقاومت شیعیانهاش و هر آنچه من از زبانش میشنیدم و در نگاهش میدیدم و حتی از حرارت نفسهایش احساس میکردم، در انتهای این مسیر، رخ در پرده کشیده و به ناز نشسته بود.
💓 هر چند دل من سنگینتر از همیشه، زیر خرواری از خاطرات تلخ خزیده و نفسش هم بالا نمیآمد، چه رسد به اینکه همچون این چشمان عاشق خاصه خرجی کرده و بیدریغ ببارد که از روزی که از عاقبت وحشتناک پدر و برادرم با خبر شده بودم، اشک چشمانم هم خشک شده و جز حس حسرت چیزی در نگاهم نبود.
🏻حالا میفهمیدم روزهایی که با همه مصیبتهایم بیپروا ضجه میزدم، روز خوشیام بود که این روزها از خشکی چشمانم، صحرای دلم تَرک خورده و سخت میسوخت.
🏴🏴🏴 همه جا در فضا، میان پرچمها و روی لب مردم، نام زیبای حسین (علیهالسلام) میتپید و دل تنگم را با خودش میبُرد و به حال خودم نبودم که تمام انگشتان پایم میسوزد و به شدت میلنگم که مجید به سمتم آمد و با لحنی مضطرب سؤال کرد:
❓الهه! چرا اینجوری راه میری؟
🏻🏻 و دیگر منتظر پاسخم نشد، دستم را گرفت و از میان سیل جمعیت عبورم داد تا به کناری رسیدیم.
👥👤خانواده آسید احمد هم از جاده خارج شدند که مامان خدیجه به زبان آمد و رو به مجید کرد:
- هر چی بهش میگم، میگه چیزی نیس... و مجید دیگر گوشش بدهکار این حرفها نبود که برایم صندلی آورد و کمکم کرد تا بنشینم.
👳🏻 آسید احمد عقبتر رفت تا من راحت باشم و مامان خدیجه و زینبسادات بالای سرم ایستاده بودند.
👌🏻هر چه به مجید میگفتم اتفاقی نیفتاده، توجهی نمیکرد، مقابلم روی زمین زانو زد و خودش کفشهایم را درآورد که دیدم سرِ هر دو جورابم خونی شده و اولین اعتراض را مامان خدیجه با لحن مادرانهاش کرد:
⁉ پس چرا میگی چیزی نشده؟!!!
🏻 مجید در سکوتی سنگین فقط به پاهایم نگاه میکرد که زیر لب پاسخ دادم:
🏻فکر نمیکردم اینجوری شده باشه... و در برابر نگاه ناراحتش دیگر جرأت نکردم چیزی بگویم که سرش را بالا آورد و طوری که مامان خدیجه و زینبسادات نشنوند، توبیخم کرد:
🏻با خودت چی کار کردی؟ چرا زود تر به من نگفتی؟ و دیگر صبر نکرد و با ناراحتی از جایش بلند شد. نگاهش با پریشانی به دنبال چیزی میگشت که مامان خدیجه اشاره کرد:
🚑 اون پایین ماشین هلال احمر وایساده... و هنوز جملهاش به آخر نرسیده بود که مجید سراسیمه به راه افتاد.
👁 زینبسادات با دلسوزی به پایم نگاه میکرد و حالا نوبت مامان خدیجه بود تا دعوایم کند:
☝🏻آخه مادرجون! چرا حرفی نمیزدی؟ هنوز چند ساعت راه تا کربلا مونده!
💓 از این حرفش دلم لرزید و از ترس اینکه نتوانم با پای خودم وارد کربلا شوم، آسمان سنگین چشمانم ملتهب شد، ولی نه باز هم به اندازهای که قطره اشکی پایین بیاید که با دل شکستگی سر به زیر انداختم و چیزی نگفتم.
👥👥 جمعیت عزاداران به سرعت از مقابلمان عبور میکردند و خیال اینکه من جا مانده و بقیه را هم معطل خودم کردهام، دلم را آتش میزد که مجید با بسته باند و پمادی که از هلال احمر گرفته بود، بازگشت.
🏻ظاهراً تمام مسیر را دویده بود که اینچنین نفس نفس میزد و پیشانیاش خیس عرق بود.
🚰 چند قدم آنطرفتر، به دیوار سیمانی یکی از موکبها، شیر آبی وصل بود که کمکم کرد تا آنجا بروم و باز برایم صندلی گذاشت تا بنشینم.
👳🏻 آسید احمد چند متر دورتر ایستاده و به جز دو سه نفر از اهالی موکب کسی اطرافمان نبود که مجید رو به مامان خدیجه کرد:
❓حاج خانم! میشه چادر بگیرید؟
💭 و مامان خدیجه فکر بهتری به سرش زده بود که از ساک دستیاش ملحفهای درآورد و با کمک زینبسادات، دور پاهایم را پوشاندند تا در دید نامحرم نباشم.
🎒مجید کوله پشتیاش را در آورد و به دیوار تکیه داد تا نیفتد. مقابل قدمهای مجروحم روی زمین نشست و با مهربانی همیشگیاش دست به کار شد.
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
🕠 📚 #داستان_دنباله_دار
#جان_شیعه_اهل_سنت؛
💚 ☪ عاشقانه ای برای مسلمانان
✒ نویسنده: فاطمه ولینژاد
🔗 قسمت سیصد و بیست و هفتم
👌🏻از اینکه سه نفر به خدمتم ایستاده و آسید احمد هم معطلم شده بود، شرمنده شده و باز دلواپس حجابم بودم که مدام از بالای ملحفه سرک میکشیدم تا پاهایم پیدا نباشد.
🚰 مجید جورابهایم را در آورد، شیر آب را باز کرد و همانطور که روی صندلی نشسته بودم، قدمهایم را زیر آب میشست.
🏻از اینکه مقابل مامان خدیجه و زینبسادات، با من اینهمه مهربانی میکرد، خجالت میکشیدم، ولی به روشنی احساس میکردم که نه تنها از روی محبت همسری که اینبار به عشق امام حسین (علیهالسلام) اینچنین عاشقانه به قدمهایم دست میکشد تا گرد و غبار از پای زائر کربلا بشوید.
👣 حالا معلوم شده بود که علاوه بر زخم انگشتانم، کف پایم هم تاول زده و آب که میخورد، بیشتر میسوخت و مامان خدیجه زیر گوشم حرفی زد که دلم لرزید:
- این پاها روز قیامت شفاعتت رو میکنه!
👁 از نگاه مجید میخواندم چقدر از این حالم دلش به درد آمده و شاید مثل من از مامان خدیجه خجالت میکشید که چیزی به زبان نمیآورد و تنها با سرانگشتان مهربانش، خاک و خون را از زخم قدمهایم میشست.
🏻با پماد و باندی که از هلال احمر گرفته بود، زخمهای پایم را بست و کف پایم را کاملاً باند پیچی کرد و من دل نگران ادامه مسیر بودم که با لحنی معصومانه زمزمه کردم:
🏻مجید! من میخوام با پاهای خودم وارد کربلا بشم!
🏻آهسته سرش را بالا آورد و شاید جوشش عشق امام حسین (علیهالسلام) را در نگاهم میدید که پرده نازکی از اشک روی چشمانش نشست و با شیرینزبانی دلداریام داد:
✋🏻انشاءالله که میتونی عزیزم!
👁 ولی خیالش پیش زخمهایم بود که نگاهش به نگرانی نشست و چیزی نگفت تا دلم را خالی نکند.
جورابهایم دیگر قابل استفاده نبودند که مامان خدیجه برایم جوراب تمیز آورد و پوشیدم.
🏻 حجابم که کامل شد، مامان خدیجه ملحفه را جمع کرد و به همراه زینبسادات برای استراحت به سمت آسید احمد رفتند.
🏻 مجید بیآنکه چیزی بگوید، کفشهایم را در کیسهای پیچید و در برابر نگاه متعجبم توضیح داد:
- الهه جان! اگه دوباره این کفش رو بپوشی، پات بدتر میشه!
🎒 سپس کیسه کفش را داخل کوله گذاشت و من مانده بودم چه کنم که کفشهای اسپرت خودش را درآورد و مقابلم روی زمین جفت کرد.
🏻 فقط خیره نگاهش میکردم و مطمئن بودم کفشهایش را نمیپوشم تا خودش پابرهنه بیاید و او مطمئنتر بود که این کفشها را پای من میکند که به آرامی خندید و گفت:
❓مگه نمیخوای بتونی تا کربلا بیای؟ پس اینا رو بپوش!
🏻 سپس خم شد و بیتوجه به اصرارهای صادقانهام، با مشتی دستمال کاغذی و باقی مانده باندهای هلال احمر، داخل کفش را طوری پُر کرد تا تقریباً اندازه پایم شود و اصلاً گوشش به حرفهای من نبود که خودش کفشهایش را به پایم کرد و پرسید:
❓راحته؟
☝🏻و من قاطعانه پاسخ دادم:
- نه! اصلاً راحت نیس! من کفشهای خودم رو میخوام!
🏻 از لحن کودکانهام خندهاش گرفت و با مهربانی دستور داد:
❓یه چند قدم راه برو، ببین پاتو نمیزنه؟
👌🏻و آنقدر درونش دستمال و باند مچاله کرده بود که کاملاً احساس راحتی میکردم و سوزش زخمهایم کمتر شده بود، ولی دلم نمیآمد و باز میخواستم مخالفت کنم که از جایش بلند شد، کولهاش را به دوش انداخت و با گفتن «پس بریم!» با پای برهنه به راه افتاد.
👳🏻 آسید احمد کنار خانوادهاش روی تکه موکتی نشسته بود و از صورت غمگینم فهمید ناراحت مجید هستم که لبخندی زد و گفت:
❓دخترم! چرا ناراحتی؟ خیلیها هستن که این مسیر رو کلاً پا برهنه میرن! به منِ پیرمرد نگاه نکن!
👳🏻 سپس رو به مجید کرد و مثل همیشه سر به سرش گذاشت: فکر کنم این مجید هم دوست داشت پا برهنه بره، دنبال یه بهانه بود!
👣 و آنقدر گفت تا به پا برهنه آمدنش رضایت دادم و دوباره به راه افتادیم.
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
⭕️⭕️⭕️
😱 دشمن گستاخ و جری شده است😱
🔹 مردی که چشم های نگرانِ ملتی به برکاتِ ساعات زندگی او دوخته شده بود، حالا پس از دهه ها تلاش و جهاد، حالا در خون خویش، به آرامش رسید.
🔸 بی شک خلعت شهادت، برازنده این دانشمند خستگی ناپذیر بود که سال ها پیش جان خود را برای عزت و شکوه دین و سرزمینش، بر کف دست گرفته بود اما، با سینه های سوخته مان چه کنیم؟
✅ ایمان داریم که به قول آن سید بزرگوار :«در عالم رازی هست که جز به بهای خون فاش نمی شود» اما، بغض های فروخورده و سینه های تنگ شده را چه کنیم؟
🔹 عملیاتی تروریستی با این ابعاد و مختصات، آن هم در روز روشن و در میانه شهر، نشانه گستاخی و جری شدن دشمنانی است که سال ها است برای از هم دریدن هست و نیست فرزندان انقلاب اسلامی و مردمانِ غیور این آب و خاک دندان تیز کرده اند.
🔸 مردمی که با صبوری و متانت خود به کارزار سهمگین اقتصادی با آمریکا و ناکارآمدی غرب باورانِ داخلی مشغولند، بی شک برای حفظ امنیت نخبگان و سربازانِ فرهیخته خود که سرمایه های بنیادین و ذخایر اصلی این ملک و ملت اند، بسیار متوقع اند.
👈 و این سوال چون زخمی دیگر بر پیکرشان خواهد نشست که چگونه یک تیم تروریستی زبده توانسته است فردی با چنین جایگاهی را که چندی قبل هم مورد یک #ترور ناموفق قرار گرفته و رییس رژیم صهیونیستی رسما و آشکارا نام و عکس وی عنوان یکی از ارکان برنامه های هسته ای ایران به نمایش گذاشته بود، مورد شناسایی قرار داده، تعقیب کنند.
👈 و با شیوه ای که عملا تظاهر به برتری امنیتی و گونه ای مانور قدرت است (درست در سالگرد شهادت یکی دیگر از بزرگان عرصه هسته ای کشور)، مورد حمله قرار داده و به شهادت برساند.
✅ هنوز یک ماه به سالگشت شهادت حاج قاسم سلیمانی مانده است و خدا می داند که زخم آن هنوز خونین است. روا نبود که همه تلاش ها برای داغدار نشدن دوباره مردم در عزای یکی دیگر از سردارانِ امنیت و اقتدار ایران اسلامی مبذول نشود.
💢 البته اگر این خون های به ناحق ریخته باعث شود باور کنیم که با لبخند ملیح و پیغام رفاقت و حسن نیت نمی توان به مواجهه دشمنانی این چنین غدار و سفاک، رفت و حق ملتی را از آنان ستاند، باز هم خسران زیادی نکرده ایم.
✍ محمد علی صمدی
#شهید_محسن_فخري_زاده
#انتقام_سخت
بصیرت انقلابی
@basirat_enghelabi110
2.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 صوت شهید فخریزاده درباره اختلاس و زندگی تجملاتی برخی مسئولان
#شهید_محسن_فخري_زاده
#محسن_فخري_زاده
#ترور
بصیرت انقلابی
@basirat_enghelabi110
تنھا آنهایی ترور مۍشوند کھ وجودشان دریچہۍ تنفـسِ استکبار را مۍبندد، آنقدر کھ مجبور شوند، آنھا را حذفِ فیزیکی یعنۍ #ترور کنند!
#شهید_محسن_فخري_زاده
#انتقام_سخت
بصیرت انقلابی
@basirat_enghelabi110