eitaa logo
بصیرت انقلابی
1.1هزار دنبال‌کننده
5.2هزار عکس
3.7هزار ویدیو
24 فایل
﷽ ❀خادم کانال⇦ ❥ @abooheydar110 ❀خادم تبادل⇦ ❥ @yale_jamal ❀خادم تبادل⇦ ❥ @Alivliollah 🍀ڜࢪۅ؏ ڦعأڶيٺ ٩٨/٠١/٣٠🍀
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 بادیگارد ‏به دستور روحانی، تیم و خودروی حفاظت هاشمی به یادگار یادگار امام اهدا شده و محافظت از او به سطح۱ ارتقا پیدا می‌کند تا خللی در شرکت در جشن تولد قبرستان و خواندن خطبه عقد سلبریتی‌ها ایجاد نشود و این درحالی است که حفاظت از مغز متفکر هسته‌ای-دفاعی کشور سطح۲ و پایین‌تر از مصطفوی بوده! 🖌 احمد قدیری #بصیرت_انقلابی 🆔 @basirat_enghelabi110
🔴عاقبت گره زدن سفره مردم به مذاکره سید یاسر جبرائیلی، رئیس مرکز ارزیابی و نظارت راهبردی دبیرخانه مجمع تشخیص مصلحت نظام: 🔹در سال ۹۸ نسبت به ۹۲ میزان واردات محصولات کشاورزی ۳۴% افزایش یافته و در نقطه مقابل، سرمایه گذاری در کشاورزی ۳۵.۴% کاهش یافته است. نتیجه این رویکرد و عملکرد، افزایش قیمت مواد غذایی و کوچک شدن سفره مردم در همین بازه زمانی به میزان ۳۱% است. این عاقبت گره زدن سفره مردم به مذاکره است. #گروگان_گیری_معشیت #سید_یاسر_جبرائیلی #بصیرت_انقلابی 🆔 @basirat_enghelabi110
🔶طرح «هر ایرانی، ۲۰ لیتر بنزین» به سرانجام می‌رسد؟ 🔹طبق محاسبات سالانه چیزی بالغ بر ۲۰۰ هزار میلیارد تومان یارانه بنزین پرداخت می‌شود. 🔹اگر این یارانه را بر اساس هزینه حداقل ۵ هزار تومانی تولید و عرضه بنزین برای دولت محاسبه کنیم، برای هر خودرو ۲ میلیون و ۵۲۰ هزار تومان و برای هر موتورسیکلت یک میلیون و ۵۰ هزار تومان یارانه پنهان بنزین در یکسال گذشته پرداخت شده است. 🔹طرحی در کمیسیون انرژی مجلس در مرحله مطالعه و بررسی قرار دارد که بر اساس آن، این میزان یارانه بنزین فقط به دارندگان موتورسیکلت و خودرو تعلق نگیرد، بلکه بین تمامی افراد جامعه، حتی کسانی که وسیله نقلیه شخصی ندارند نیز تقسیم شود. 📝متن کامل این گزارش در لینک زیر: 📎 hamandishi.ir/news/417020/ #بصیرت_انقلابی 🆔 @basirat_enghelabi110
🔸زیباکلام (سال ۹۵): ترامپ به برجام وفادار خواهد ماند. 🔹زیباکلام (سال ۹۹، پنج سال پس از برجام!): "متن برجام را نخوانده‌ام"! 🔸زیباکلام (دیروز): "برجام ۱۴۰۰، موفق‌تر از برجام ۱۳۹۴ خواهد بود" #غربگرایان_باسواد #بصیرت_انقلابی 🆔 @basirat_enghelabi110
سلام خدمت اعضای محترم🌸 شبتون بخیر ☺️ امشب در خدمت شما هستیم با قسمت های: ✅ سیصد و بیستم و هشتم ✅ سیصد و بیست و نهم از مستند داستانی جان شیعه اهل سنت با ما همراه باشید...✌️
🕠 📚 ؛ 💚 ☪ عاشقانه ای برای مسلمانان ✒ نویسنده: فاطمه ولی‌نژاد 🔗 قسمت سیصد و بیست و هشتم 🌄 خورشید دوباره سر به غروب گذاشته و کسی تاب توقف و میل استراحت نداشت که دیگر چیزی تا کربلا نمانده بود. 🏻نه فقط قدم‌های مجروح من که پس از روزها پیاده‌روی، همه خسته شده و باز به عشق کربلا پیش می‌رفتند و شاید هم به سوی حرم امام حسین (علیه‌ السلام) کشیده می‌شدند. 👣 دیگر نگران پای برهنه مجید روی زمین نبودم که می‌دیدم تعداد زیادی از زائران با پای برهنه به خاک وصال کربلا بوسه می‌زنند و می‌روند. 👞👟👡 کمی جلوتر دو جوان عراقی روی زمین نشسته و با تشتی از آب و دستمال، خاک کفش‌های میهمانان امام حسین (علیه‌السلام) را پاک می‌کردند و آنطرف‌تر پیرمردی با ظرفی از گِل ایستاده بود تا عزاداران اربعین، سرهایشان را به خاک مصیبت از دست دادن پسر پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) زینت دهند. 👳🏻 آسید احمد ایستاد، دست بر کاسه گِل بُرد و به روی عمامه مشکی و پیشانی پُر چین و چروکش کشید و دیدم به پهنای صورتش اشک می‌ریزد و پیوسته زبانش به نام حسین (علیه‌السلام) می‌چرخد. 🏻مجید محو تشت گِل شده و سفیدی چشمانش از اندوه معشوقش به خون نشسته بود که پیرمرد عراقی مُشتی گِل نرم بر فرق سر و روی شانه‌هایش کشید و به سراغ زائر بعدی رفت تا او را هم به نشان عزای سید‌الشهدا (علیه‌السلام) بیاراید. 👥 مامان خدیجه به چادر خودش و زینب‌سادات خطوطی از گِل کشید و به من چیزی نگفت و شاید نمی‌خواست در اعتقاداتم دخالتی کرده باشد، ولی مجید می‌دید که نگاهم به تمنا به سوی کاسه گِل کشیده شده که سرانگشتانش را گِلی کرد و روی چادرم به فرق سرم کشید و می‌شنیدم زیر لب زمزمه می‌کرد: ✋🏻یا امام حسین... و دیگر نمی‌فهمیدم چه می‌گوید که صدایش در گریه می‌غلطید و در گلویش گم می‌شد. 👥👥 حالا زائران با این هیبت گل‌آلود، حال عشاق مصیبت‌زده‌ای را پیدا کرده بودند که با پریشانی به سمت معشوق خود پَر پَر می‌زنند. 🏴 همه جا در فضا همهمه «لبیک یا حسین!» می‌آمد و دیگر کسی به حال خودش نبود که رایحه کربلا در هوا پیچیده و عطر عشق و عطش از همینجا به مشام می‌رسید. 👥👥 فشار جمعیت به حدی شده بود که زائران به طور خودجوش جمع مردان و زنان را از هم جدا کرده بودند تا برخوردی بین نامحرمان پیش نیاید و باز به سختی می‌توانستم حلقه اتصالم را با مامان خدیجه و زینب‌سادات حفظ کنم که موج جمعیت مرا با خودش به هر سو می‌کشید. 🌫 بر اثر وزش به نسبت تند باد و حرکت پُر جوش و خروش جمعیت، حسابی گرد و خاک به پا شده و روی صورتم را پرده‌ای از تربت زیارت کربلا پوشانده بود. 🏻حالا دوباره سوزش زخم‌های پایم هم شروع شده و با هر قدمی که به زمین می‌زدم، کف پایم آتش می‌گرفت و از چشم مجید و بقیه پنهان می‌کردم تا دوباره اسباب زحمت‌شان نشوم. 🌌 آسمان نیلگون شده و چادر شب را کم کم به سر می‌کشید که به سختی خودمان را از دل جمعیت بیرون کشیدیم و به قصد اقامه نماز مغرب به یکی از موکب‌ها رفتیم. 🍜 هنوز صدای اذان بلند نشده بود که جوانی از خادمان موکب برایمان فرنی گرم آورد و چه مرهم خوبی بود برای گلوهایی که از گرد و خاک پُر شده و به خِس خِس افتاده بود. 🏻 نماز مغرب را که خواندم، دیگر توانی برای برخاستن نداشتم که ساق پایم از چهار روز پیاده رویِ پیوسته به لرزه افتاده و به خاطر ساعت‌های طولانی روی پا بودن، کمر درد هم گرفته بودم، ولی وقتی چشمم به پیرزن‌هایی می‌افتاد که با پاهای ورم کرده به عشق کربلا می‌رفتند و حتی لب به یک ناله باز نمی‌کردند، خجالت می‌کشیدم از دردهایم شکایتی کنم که عاشقانه قیام کردم و دوباره آماده رفتن شدم. 🆔 @basirat_enghelabi110
🕠 📚 ؛ 💚 ☪ عاشقانه ای برای مسلمانان ✒ نویسنده: فاطمه ولی‌نژاد 🔗 قسمت سیصد و بیست و نهم 🎪 از در موکب که بیرون آمدم، دیدم مجید غافل از اینکه تماشایش می‌کنم، کفش‌هایش را برداشته و با دقت داخلش را بررسی می‌کند تا ببیند دستمال کاغذی و باندها جا به‌ جا نشده باشند. از اینهمه مهربانی‌اش، دلم برایش پَر زد و شاید آنچنان بی‌پروا پرید که صدایش به گوش جان مجید رسید و به سمتم برگشت. 🏻🏻 چشمش که به چشمم افتاد، لبخندی زد و با گفتن «بفرمایید!» کفش‌ها را مقابل پایم جفت کرد و به سراغ آسید احمد رفت تا بیش از این شرمنده مهربانی‌اش نشوم. 👥 مامان خدیجه و زینب‌سادات هم آمدند و باز همه به همراه هم به راه افتادیم. 🌌 حالا در تاریکی شب، جاده اربعین صفای دیگری پیدا کرده و نه تنها عطر کربلا که روشنایی حضور سیدالشهدا (علیه‌السلام) را هم با تمام وجودم احساس می‌کردم. 🛣 از دور دروازه‌ای فلزی با سقفی شیروانی مانند پیدا بود که مامان خدیجه می‌گفت از اینجا ورودی شهر کربلا آغاز می‌شود. 👥👥 هنوز فاصله زیادی تا دروازه مانده و جمعیت به حدی گسترده بود که از همین‌جا صف‌های به هم فشرده‌ای تشکیل شده و باز جمعیت زن و مرد از هم جدا شده بودند. 👁 دیگر مجید و آسید احمد را نمی‌دیدم و با مامان خدیجه و زینب‌سادات هم فاصله زیادی پیدا کرده بودم که مدام خودم را بین جمعیت می‌کشیدم تا حداقل مامان خدیجه را گم نکنم. 🚧 روبروی‌مان سالن‌های جداگانه‌ای برای بازرسی خانم‌ها و آقایان تعبیه شده و به منظور جلوگیری از عملیات‌های تروریستی، ساک و کوله‌ها را تفتیش می‌کردند. 👥👥 وارد سالن بانوان شده و در میان ازدحام زنانی که همه چادر مشکی به سر داشتند، دیگر نمی‌توانستم مامان خدیجه و زینب‌سادات را پیدا کنم. ✋🏻چند باری هم صدایشان زدم، ولی در دل همهمه تعداد زیادی زن و کودک، جوابی نشنیدم. 🏻خانمی که مسئول بازرسی بود، وقتی دید کیف و ساکی ندارم، اجازه عبور داد و به سراغ نفر بعدی رفت. 👥👥 اختیار قدم‌هایم با خودم نبود و با فشار جمعیت از سالن خارج شدم و تا چند متر بعد از دروازه همچنان میان جمعیت انبوهی از زنان گرفتار شده و هر چه چشم می‌چرخاندم، مامان خدیجه و زینب‌سادات را نمی‌دیدم. 🏻بلاخره به هر زحمتی بود، خودم را از میان جمعیت به کناری کشیدم و دیگر از پیدا کردن مامان خدیجه و زینب‌سادات ناامید شده بودم که سراسیمه سرک می‌کشیدم تا مجید و آسید احمد را ببینم، ولی در تاریکی شب و زیر نور ضعیف چراغ‌های حاشیه خیابان، چیزی پیدا نبود که مثل بچه‌ای که گم شده باشد، بغض کردم. 🏻با لب‌هایی که از ترسی کودکانه به لرزه افتاده باشد، فقط آیت‌الکرسی می‌خواندم تا زودتر مجید یا یکی از اعضای خانواده آسید احمد را ببینم و با چشمان هراسانم بین جمعیت می‌گشتم و هیچ کدام را نمی‌دیدم. 👥👥 حالا پهنای جمعیت بیشتر شده و به کناره‌ها هم رسیده بودند که دیگر نمی‌توانستم سرِ جایم بایستم و سوار بر موج جمعیت، به هر سو کشیده می‌شدم. 🏻قدم‌هایم از فشار جمعیت بی‌اختیار رو به جلو می‌رفت و سرم مدام می‌چرخید تا مجیدم را ببینم. می‌دانستم الان سخت نگرانم شده و خانواده آسید احمد هم معطل پیدا کردنم، اذیت می‌شوند و این بیشتر ناراحتم می‌کرد. ⏳هر لحظه بیشتر از دروازه فاصله می‌گرفتم و در میان جمعیتی که هیچ کدام‌شان را نمی‌شناختم، بیشتر وحشت می‌کردم. 🏻حتی نمی‌دانستم باید کجا بروم، می‌ترسیدم دنبال جمعیت حرکت کنم و مجید همینجا به انتظارم بماند و بدتر همدیگر را گم کنیم که از اینهمه بلاتکلیفی در این شب تاریک و این آشفتگی جمعیت، به گریه افتادم. 👌🏻حالا پس از روزها که چشمه اشکم خشک شده و پلک‌هایم دل به باریدن نمی‌دادند، گریه‌ام گرفته و از خود بی‌خود شده بودم که با صدای بلند همسرم را صدا می‌زدم و از پشت پرده اشکم با پریشانی به دنبالش می‌گشتم. 🏻گاهی چند قدمی با ناامیدی و تردید به جلو می‌رفتم و باز می‌ترسیدم مجید هنوز همانجا منتظرم مانده باشد که سراسیمه بر می‌گشتم. من جایی را در این شهر بلد نبودم و کسی را در میان جمعیت نمی‌شناختم که فقط مظلومانه گریه می‌کردم و با تمام وجود از خدا می‌خواستم تا کمکم کند. 🆔 @basirat_enghelabi110
🔴حق پاسخ ایران به رژیم صهیونیستی به اطلاع سازمان ملل رسید ♦️کاظم غریب‌آبادی سفیر و نماینده دائم ایران در وین، با ارسال نامه‌ای به «غدا فتحی والی» مدیرکل دفتر سازمان ملل در وین:شواهد اساسی آشکاری، دست داشتن و مسئولیت رژیم اسرائیل در حمله تروریستی هفتم آذر را نشان می‌دهد. ♦️ایران حق خود، از جمله حق ذاتی دفاع از خود را برای اتخاذ تمامی اقدامات لازم در پاسخ به این حمله تروریستی و هرگونه اقدامات متخلفانه دیگر، مطابق با منشور ملل متحد و حقوق بین الملل محفوظ می‌دارد. #شهید_محسن_فخری_زاده #انتقام_سخت #بصیرت_انقلابی 🆔 @basirat_enghelabi110
👌 نکته جالب و مشترک هر 5 دانشمند شهید هسته ای کشور #ترور #محسن_فخری_زاده #بصیرت_انقلابی 🆔 @basirat_enghelabi110
5.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅ چه معنی دارد در پروتکل‌ الحاقیِ آژانس بین‌المللی انرژی هسته‌ای بمانیم؟ 💬 سردار احمد وحیدی در برنامه زنده «جهان آرا»: 🔸 وقتی به مرکز هسته‌ای کشورمان تجاوز می‌شود و دانشمند هسته‌ای ما را ترور می‌کنند، چه معنی دارد در پروتکل‌ الحاقی آژانس بین‌المللی انرژی هسته‌ای بمانیم؟ بصیرت انقلابی @basirat_enghelabi110
بصیرت انقلابی
🔸زیباکلام (سال ۹۵): ترامپ به برجام وفادار خواهد ماند. 🔹زیباکلام (سال ۹۹، پنج سال پس از برجام!): "مت
اگر شما کاسه لیسان وغرب گدایان دستمال به دست نباشید و برای دشمن این قدر فرش قرمز پهن نکنید و به او گرا ندهید، کجا جرأت جسارت و وقاحت میکند که به جمهوری اسلامی ایران و سرمایه های آن دست درازی کند؟ و دانشمند ما را در روز روشن کند؟! اف بر روی بی غیرتان و بی شرف های وطن فروش!! بالاخره هم از آن أرباب های رؤیایی شما گرفته می شود و هم با شما خائنین تسویه حساب خواهد شد. ✍ هادی قاسم بصیرت انقلابی @basirat_enghelabi110