eitaa logo
بصیرت انقلابی
1.1هزار دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
3.8هزار ویدیو
24 فایل
﷽ ❀خادم کانال⇦ ❥ @abooheydar110 ❀خادم تبادل⇦ ❥ @yale_jamal ❀خادم تبادل⇦ ❥ @Alivliollah 🍀ڜࢪۅ؏ ڦعأڶيٺ ٩٨/٠١/٣٠🍀
مشاهده در ایتا
دانلود
🌿بسم الله الرحمن الرحیم 🌿 ✅ !✅ 🔸ماجرای دیدار بشار اسد را بیاد دارید !؟ 👈حضور محرمانه بشار در تهران و او با رهبری می توانست یک مانور بسیار مهم جبهه مقاومت در دنیا باشد ! ☝️اما استعفای ظریف تا حدی کار را کرد ! 🔹در آن مقطع زمانی های استکباری استعفای ظریف را کردندتا آن ملاقات بسیار مهم را به حاشیه برانند ! 😊اینبار اما وضعیت بود ! 👈رسانه های جهان بودند که دیدار نخست وزیر ژاپن را با رهبر انقلاب تیتر یک کنند! 👈از مدتی قبل این حاصل شده بود ! 👈همه چیزمهیای بود تا در جهان از این ملاقات بعنوان دیپلماسی و هویج ترامپ نام برده شود ! 😏حتی در داخل هم تیم مذاکره کننده اوضاع را کرده بود ! 💵دلار به کانال دوازده هزار تومان عقب نشست تا های منفی این ملاقات مهم را تحت الشعاع خود قرار ندهد ! 🔹در این سو اما معلوم شد که رهبر ایران تصور رسانه های استکباریست ! ✋🏻لطفا بیشتر دقت کنید ! ▪️فرستاده ترامپ نخست وزیر ژاپن بود ! آبه شینزو به همین سادگی با هرکسی نمی خورد ! 😊چه رسد به اینکه پیغام باشد ! ☝️اما اهمیت کار را ببینید ! ▪️دوقدرت بزرگ جهانی دست به دست هم می دهند تا خودشان را به ایران نزدیک کنند ! 👈اینها قبلا شانس خود را با واسطه های درجه دو و سه مثل فرستاده عمان... امتحان کرده بودند ! ☝️اما این بار نخست وزیر یکی از قدرت های بزرگ جهان و کشوری با شخصیت برجسته دیدار با رهبری را کسب می کند ! 😊بطور قطع و یقین حضرت رهبری از ماموریت او بوده اند ! 👈وبدون تردید رهبر به تقاضای شینزو آبه هم از قبل معلوم بود ! ☝️اما چرا این اتفاق افتاد !؟ 1⃣اول : یک قدرتمندانه برای بسط تفکر در جهان شکل گرفت ! 👈حتی دو کشتی حامل نفت برای ژاپن هم نتوانست این مهم را به براند و برای مثال رسانه روباه پیر بلافاصله منفی رهبری را تیتر یک کرد ! 😊با عرض پوزش باید اذعان کرد تیم روحانی و ظریف هم در این ماجرا به سختی خوردند و به نوعی ماجرای حضور بشار اسد و ظریف به بهترین شکل ممکن شد !!! 2⃣دوم : مدتهاست که به تلاش های تیم سیاست خارجی کشور انقلابی و نفوذ ناپذیر ایران در دنیای اسلام دچار شده بود ! 👈دنیای اسلام شاهد عقب نشینی دولت روحانی در مقابل قدرتهای زورگوی جهان بود و همین امر ممکن بود عقب نشینی جبهه مقاومت در مقابل استکبار جهانی را فراهم کند ! 😊پس لازم بود تا این که بوجود آمده جبران شود ! 👈برخورد سخت و قاطع رهبر انقلاب در این ملاقات این مهم را ممکن ساخت ! 3⃣سوم : سیره و منش رهبری در این سالهای دولت روحانی بر و ایجاد در بین کشورمان بود ! 👈همین امر موجب شده بود که حضرت رهبری در با درخواستهای دولت روحانی در مورد با قدرت های بزرگ اندکی کوتاه بیاید تا مردم به این برسند که با شدن به امریکا هیچ دردی از کشور درمان نمی شود ! 👈خناسان داخلی و عقبه های دشمن در کشور افکنی می کردند که چرا رهبری نمی کند ! 👈این دیدار و برخورد قاطع با پیغام مذاکره ترامپ مرحله صبر رهبری در رساندن مردم به سیاسی بود! 4⃣چهارم : قطع امید دولتمردان به و ... فرصت سازی رهبری برای رویکرد جدید دولت در به توان داخلی ! ✖️حالا دیگر هم می داند که تهدید و مذاکره و باج خواهی به بن بست رسیده ! 👌امریکا باید فهمیده باشد که دیگر ایران ای در کار نخواهد بود و رهبر انقلاب هم در ترین شرایط به مذاکره با امریکا گفتند ! 👈اگر ذره ای داشته باشند از این به بعد باید های دیگری بجز راهی که رفته اند را امتحان کنند ! 5⃣پنجم : نقش بعنوان کشورهایی که از های کور امریکا پیروی می کنند در این ملاقات بسیار مهم بود ! 👈پذیرش آبه شینزو و حوادث بعد از آن یک مهم به اینگونه کشورها داشت که با پوسیده امریکا به نروند ! 👈این کشورها حالا باید با خودشان کنند که از امریکا بوده و هیچ نمی تواند بکند ! 👈این پیغام به طورقطع در آینده کشورهای ترسو و زیر یوغی همچون ژاپن را امریکا قرار خواهد داد ! ان شاالله 💐✋🏻 🆔 @basirat_enghelabi110 @Abooheydar110 ارتباط با مدیر
✍️ 💠 چشمانم را بستم و با همین چشم بسته، بریده حیدر را می‌دیدم که دستم روی ضامن لرزید و فریاد عدنان پلکم را پاره کرد. خودش را روی زمین می‌کشید و با چشمانی که از عصبانیت آتش گرفته بود، داد و بیداد می‌کرد :«برو اون پشت! زود باش!» دوباره اسلحه را به سمتم گرفته بود، فرصت انفجار از دستم رفته و نمی‌فهمیدم چه شده که اینهمه وحشت کرده است. از شدت خونریزی جانش تمام شده و حتی نمی‌توانست چند قدم مانده خودش را به سمتم بکشد که با تهدیدِ اسلحه سرم فریاد زد :«برو پشت اون بشکه‌ها! نمی‌خوام تو رو با این بی‌پدرها تقسیم کنم!» 💠 قدم‌هایم قوت نداشت، دیوارهای سیمانی خانه هر لحظه از موج انفجار می‌لرزید، همهمه‌ای را از بیرون خانه می‌شنیدم و از حرف تقسیم غنائم می‌فهمیدم به خانه نزدیک می‌شوند و عدنان این دختر زیبای را تنها برای خود می‌خواهد. نارنجک را با هر دو دستم پنهان کرده بودم و عدنان امانم نمی‌داد که گلنگدن را کشید و نعره زد :«میری یا بزنم؟» و دیوار کنار سرم را با گلوله‌ای کوبید که از ترس خودم را روی زمین انداختم و او همچنان وحشیانه می‌کرد تا پنهان شوم. 💠 کنج اتاق چند بشکه خالی آب بود و باید فرار می‌کردم که بدن لرزانم را روی زمین می‌کشیدم تا پشت بشکه‌ها رسیدم و هنوز کامل مخفی نشده، صدای باز شدن در را شنیدم. ساکم هنوز کنار دیوار مانده و می‌ترسیدم از همان ساک به حضورم پی ببرند و اگر چنین می‌شد، فقط این نارنجک می‌توانست نجاتم دهد. 💠 با یک دست نارنجک و با دست دیگر دهانم را محکم گرفته بودم تا صدای نفس‌های را نشنوند و شنیدم عدنان ناله زد :«از دیشب که زخمی شدم خودم رو کشوندم اینجا تا شماها بیاید کمکم!» و صدایی غریبه می‌آمد که با زبانی مضطرب خبر داد :«دارن می‌رسن، باید عقب بکشیم!» انگار از حمله نیروهای مردمی وحشت کرده بودند که از میان بشکه‌ها نگاه کردم و دیدم دو نفر بالای سر عدنان ایستاده و یکی دستش بود. عدنان اسلحه‌اش را زمین گذاشته، به شلوار رفیقش چنگ انداخته و التماسش می‌کرد تا او را هم با خود ببرند. 💠 یعنی ارتش و نیروهای مردمی به‌قدری نزدیک بودند که دیگر عدنان از خیال من گذشته و فقط می‌خواست جان را نجات دهد؟ هنوز هول بریدن سر حیدر به حنجرم مانده و دیگر از این زندگی بریده بودم که تنها به بهای از خدا می‌خواستم نجاتم دهد. در دلم دامن (سلام‌الله‌علیها) را گرفته و با رؤیای رسیدن نیروهای مردمی همچنان از ترس می‌لرزیدم که دیدم یکی عدنان را با صورت به زمین کوبید و دیگری روی کمرش چمباته زد. 💠 عدنان مثل حیوانی زوزه می‌کشید، دست و پا می‌زد و من از ترس در حال جان کندن بودم که دیدم در یک لحظه سر عدنان را با خنجرش برید و از حجم خونی که پاشید، حالم زیر و رو شد. تمام تنم از ترس می‌تپید و بدنم طوری یخ کرده بود که انگار دیگر خونی در رگ‌هایم نبود. موی عدنان در چنگ هم‌پیاله‌اش مانده و نعش نحسش نقش زمین بود و دیگر کاری در این خانه نداشتند که رفتند و سر عدنان را هم با خودشان بردند. 💠 حالا در این اتاق سیمانی من با جنازه بی‌سر عدنان تنها بودم که چشمانم از وحشت خشک‌شان زده و حس می‌کردم بشکه‌ها از تکان‌های بدنم به لرزه افتاده‌اند. رگبار گلوله همچنان در گوشم بود و چشمم به عدنانی که دیگر به رفته و هنوز بوی تعفنش مشامم را می‌زد. جرأت نمی‌کردم از پشت این بشکه‌ها بیرون بیایم و دیگر وحشت عدنان به دلم نبود که از تصور بریدن سر حیدرم آتش گرفتم و ضجه‌ام سقف این سیاهچال را شکافت. 💠 دلم در آتش دلتنگی حیدر پَرپَر می‌زد و پس از هشتاد روز دیگر از چشمانم به جای اشک، خون می‌بارید. می‌دانستم این آتشِ نیروهای خودی بر سنگرهای داعش است و نمی‌ترسیدم این خانه را هم به نام داعش بکوبند و جانم را بگیرند که با داغ اینهمه عزیز دیگر برایم ارزش نداشت. موبایل خاموش شده، حساب ساعت و زمان از دستم رفته و تنها از گرمای هوا می‌فهمیدم نزدیک ظهر شده و می‌ترسیدم از جایم تکان بخورم مبادا دوباره اسیر داعشی شوم. 💠 پشت بشکه‌ها سرم را روی زانو گذاشته، خاطرات حیدر از خیالم رد می‌شد و عطش با اشکم فروکش نمی‌کرد که هر لحظه تشنه‌تر می‌شدم. شیشه آب و نان خشک در ساکم بود و این‌ها باید قسمت حیدرم می‌شد که در این تنگنای تشنگی و گرسنگی چیزی از گلویم پایین نمی‌رفت و فقط از درد دلتنگی زار می‌زدم... ✍️نویسنده: 🆔 @basirat_enghelabi110