#تلنگرانھ
قبل از اشنایی با ممد حسین پا میداد دزدی هم میکردم😓
بابام میگفت:{ببینم لب به نجسی میزنی از خونه میدازمت بیرون}🤬
توی یزد دست کسی بهم نمیرسید با بچه ها الکل سفید ۹۶ درجه میخریدیم میزدیم بالا😰
به گوشم خورد یه هیئت دانشجویی هست که همه با هم میرن عزاداری و تهشم شام میدن😋توی خوابگاه که بودیم فقط میخواستیم بریم یجایی که غذا بدن تا شیکممون رو سیر کنیم😕
دفعه اول که پامو گذاشتم توی هیئت یکی یکی منو چپوندن تنگ آغوششون و ماچ بارونم کردن😚 و حسابی تحویلم گرفتن و منو فرستادن بالای مجلس! خیلی جالب بود برام خوشم اومده بود.
منو با اسم کوچیک صدا میزدن😍 و بهم میگفتن تو از خودمونی...می گفتم:}بابااینجا دیگه کجاس دیگه؟چه جای باحالیه}
ممد حسین هم که اومد منو سفت چسبوند توی بغلش. به قاعده خودم فکر کردم ،از این بچه بسیجیا که خیلی گیر میدنِ😕
خیلی لوطی و عشقی پرسید :{بچه کجایی؟؟}😊😍
گفتم:{جوادیه تهران پارس}جفتمون بچه شرق تهران بودیم گفت:{بچه محلم که هستیم}🙃
اون تیپ خودش رو میزد و منم تیپ خودم... وقتی شلوار شیش جیب میپوشید روح و دلمو میبرد؛ ولی یقه اخوندیش تو کتم نمیرفت🙄
ده نفر بهم گفته بودن:{دورو بر هیئت سیگار نکش}
سریع دهن به دهن میشد😡
اصلا گوشم بدهکار نبود.
یه بار اومدم دم هیئت سیگارمو روشن کنم دم گوشم گفت:{میخوای بکشی بکش ولی غلاف بکش}😉
خلاصه با ممد حسین و رفقای کاردرستش دم خور شدم و پام به هیئت باز شد خدا خیرش بده😍{کتاب عمار حلب}
♥باحکمت و اندرز نیکو به راه پروردگارت دعوت کن و با آنان به [شیوهای] که نیکوتر است مجادله نمای♥
#عمارحلب
#بصیرتانقلابی
🆔
@basirat_enghelabi110