خاطرات مستر همفر 👇
#قسمت_سی_وچهارم
( آغاز دعوت شیخ محمد بن عبدالوهاب )
پس از یک سفر دراز، شبی به خانه عبدالرضا در بصره رسیدم؛ در خواب بود؛ چون مرا دید به گرمی خوش آمد گفت؛ شب را تا صبح خوابیدم؛ به من گفت: محمد به بصره آمد، و پیش از سفر دوباره نامه ای برایت گذاشت. بامداد نامه را خواندم و دانستم که به نجد رفته است. نشانی اش را در نجد نوشته بود؛ صبح گاه به راه نجد رهسپار شدم و پس از رنج بسیار به آن جا رسیدم و شیخ محمد را در خانه اش پیدا کردم.
آثار ناتوانی را در او دیدم؛ به او چیزی نگفتم امّا پس از آن دریافتم که ازدواج کرده است و اندیشیدم که این گونه نیرویش کاسته خواهد شد، به او پند دادم همسرش را رها کند و او هم پذیرفت. با هم قرار گذاشتیم که من خود را به عنوان بنده او معرفی کنم؛ بنده ای که او از بازار خریده، در سفر بوده و اکنون باز آمده است و چنین نیز شد؛ در بین دوستانش مشهور شد که من بنده او هستم؛ او مرا در بصره خریده است و من به دستور وی در سفری بوده ام و اکنون بازگشته ام. مردم مرا به همین گونه می شناختند؛ من دو سال با او بودم و ما زمینه آشکار کردن دعوت را فراهم نمودیم. در سال 1143 هجری او عزم جزم کرد تا یارانی گرد آورد و فراخوان خود را با واژه های مبهم و حرف های رمزآلود برای نزدیک ترین یارانش باز گفت و به تدریج دعوتش را گسترش می داد. من بر گردِ وی گروهی توانمند گرد آوردم که به آنها پول می دادیم؛ هرگاه آنها را در برخورد با دشمنان ناتوان می دیدم، عزمشان را سخت می کردم. هر چه دعوتش را بیشتر آشکار می کرد دشمنانش افزون تر می شدند. گاهی به دلیل فشار شایعه هایی که علیه او می ساختند می خواست از راهش باز گردد، امّا من اراده او را سخت می کردم و می گفتم: پیامبر محمّدصلی الله علیه وآله وسلم بیش از این تحمّل کرد؛ این راه بزرگواری است، هر مصلحی با این گونه سختی ها و تهمت ها روبرو می شود. ما این گونه با دشمنان در جنگ و گریز بودیم؛ من برای دشمنان شیخ جاسوس هایی گمارده بودم - با پول؛ هرگاه می خواستند فتنه ای به پا کنند جاسوس ها خبر می دادند و ما می توانستیم توطئه آنها را درهم شکنیم. یک بار جاسوسان گفتند: برخی از دشمنان شیخ در اندیشه ترور او هستند؛ وقتی که نقشه آنها را برای ترور شیخ آشکارا کردیم کار بر آنها واژگونه شد و مردم از آنها بی زار گردیدند.
شیخ به من قول داد که هر شش بخش برنامه را انجام خواهد داد؛ وی گفت البتّه اکنون تنها برخی از آنها را می توانم انجام دهم و این کار را هم کرد. شیخ بعید می دانست که بتواند پس از دست یافتن به کعبه آن را ویران کند؛ زیرا دست آویز این که آن جا مرکز بت پرستی بوده است، مورد پذیرش مردم نبود؛ همچنین بعید می دانست که بتواند قرآن تازه ای درست کند. او از حاکمان مکّه و استانبول به سختی هراسان بود. وی می گفت: اگر ما سخنی در این دو مورد بگوییم آنان لشکریانی به سوی ما گسیل خواهند کرد که ما توانایی دفاع در برابر آنها را نخواهیم داشت. من عذر او را پذیرفتم زیرا همچنان که شیخ می گفت زمینه آماده نبود.
#ادامه_دارد ...
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110