eitaa logo
بصیرت انقلابی
1.1هزار دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
3.7هزار ویدیو
24 فایل
﷽ ❀خادم کانال⇦ ❥ @abooheydar110 ❀خادم تبادل⇦ ❥ @yale_jamal ❀خادم تبادل⇦ ❥ @Alivliollah 🍀ڜࢪۅ؏ ڦعأڶيٺ ٩٨/٠١/٣٠🍀
مشاهده در ایتا
دانلود
! انساטּ‌ٺواوטּ‌دنیا براےٺڪ‌ٺڪ‌لحظہ‌هایۍڪہ نخندیده‌بایدجواب‌پس‌بده وٺوهردلیلے‌بیارے خدامیگہ⇣ ؟! :) 🆔 @basirat_enghelabi110
استادپناهیان‌ میگفت: چراخودت‌رورهانمیڪنے؟دادبزنےازامام‌حسین‌بخوای؟ برو‌درخونہ‌اباعبدالله‌منتش‌روبڪش دورش‌بگرد.. مناجات‌ ڪن‌باامام‌حسین! بگوامام‌حسینم‌من‌باتوآغاز‌ڪردم، ولم‌نڪنے... دیگه‌نمیڪشم‌ادامہ‌بدم متوقف‌شدم...💔!' امام‌حسین‌بازم‌دستت‌رومیگیره‌فقط بخواه‌ازش...(: 🆔 @basirat_enghelabi110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بصیرت انقلابی
#قصّه‌دلبـری🏴 #قسمت58 محمدحسین باید می‌رفت. اوایل ماه رمضون بود! گفتم: - تو برو، اگه خبری شد زنگ م
🏴 تو غسالخونه دیدمش. بچه رو همراه با یکی از رفیقاش غسل داده و کفن کرده بود. حاج آقا مهدوی نژاد و دو سه تا روحانی دیگه و از رفیقاش هم بودن... به من قول داده بود اگه موقع تحویل بچه نرم بیمارستان، درست و حسابی‌ اجازه می‌ده بچه رو ببینم، اونم تنها.. بعد از غسل و کفن چند لحظه ای باهم کنارش تنها نشستیم، خیلی بچه رو بوسیدیم و با روضه حضرت علی اصغر{ع} باهاش وداع کردیم؛ با اون روضه ای که امام حسین{ع} مستاصل، قنداقه رو بردن پشت خیمه..! می‌ترسیدم بالای سر بچه جون بده.. تازه می‌فهمیدم چرا میگن امان از دل رباب. سعی میکردم خیلی ناله وضجه نزنم، می‌‌دونستم اگه بی تابی‌م رو ببینه، بیشتر بهش سخت می‌گذره و برای همین همه رو می‌ریختم تو خودم... : نـوش جـونـت رفـیق..!🌱
بصیرت انقلابی
#قصّه‌دلبـری🏴 #قسمت59 تو غسالخونه دیدمش. بچه رو همراه با یکی از رفیقاش غسل داده و کفن کرده بود. حاج
🏴 بردیمش قطعه ‌نونهالان! خودش رفت پایین قبر...! کفن بچه رو سر دست گرفته بود و خیلی بی تابی می‌کرد. شروع کرد به روضه خوندن.. همه باحال اون و روضه هاش می‌سوختن. حاج آقا مهدوی نژاد وسط روضه‌ خوندنش دم گرفت تا فضا رو از دستش بگیره. بچه رو گذاشت تو قبر اما بالا‌ نیومد..! کسی جرئت نداشت بهش بگه بیا بیرون. یه دفعه قاطی می‌کرد و داد می‌زد. پدرش رفت و گفت: +دیگه بسه! فایده نداشت... من هم رفتم و بهش التماس کردم، صدقه سر روضه های امام حسین{ع} بود که زود به خودمون اومدیم.. چیز دیگه ای نمی‌تونست این‌موضوع رو جمع کنه! برای سنگ قبر امیرمحمد خودش شعر گفت: +"ارباب من حسین، داغی بده که حس کنم تو را داغ لب ترک ترکِ اصغر تو را طفلم فدای روضه صدپاره اصغرت داغی بده که حس کنم آن ماتم تو را" : نـوش جـونـت رفـیق..!🌱
[ ] وقتی یه تخم مرغ🥚 با نیروی خارجی بشکنه💥 یه زندگی به پایان میرسه... ولی اگه همون تخم مرغ با نیروی درونی بشکنه یه زندگی آغاز میشه🐣 رفیق تغییرات بزرگ از درون شکل میگیره😉 پس بسم الله 🆔 @basirat_enghelabi110
•『🌿』 ‌• قوی‌بودن‌به‌بالا‌وپایین‌کردن‌وزنه‌توباشگاه‌نیست؛ جوانی‌که‌بتونه‌چشم‌وفکرش‌روکنترل‌ڪنه، ازهمه‌قوی‌تره..!💪 🆔 @basirat_enghelabi110
|~چیزۍ‌ڪه نمیتوانۍدر قیامت | از‌آن‌دفاع‌ کنے…⇩ |~نہ‌ببین،‌نه‌بنویس،نہ‌بشنو ونه‌بگۅ...🍂 [ آیت‌الله‌جوادےآملی ] 🆔 @basirat_enghelabi110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بصیرت انقلابی
#قصّه‌دلبـری🏴 #قسمت60 بردیمش قطعه ‌نونهالان! خودش رفت پایین قبر...! کفن بچه رو سر دست گرفته بود و خ
🌸💕 از نظر جسمی خیلی ضعیف شده بودم. زیاد پیش میومد که باید سرُم می‌زدم... منو می‌برد ‌درمونگاه نزدیک خونمون.! می‌گفتن فقط خانوما می‌تونن همراه باشن... درمونگاه سپاه بود و زنونه و مردونه‌ش جدا. راه نمی‌دادن بیاد داخل. کَل کَل می‌کرد، داد و فریاد راه می‌انداخت‌. بهش می‌گفتم: - حالا اگه تو بیای، سرم زوتر تموم می‌شه؟ می‌گفت: +نمی‌تونم یه ساعت بدون تو سر کنم..! اونقدر با پرستار ها بحث کرده بود که هروقت می‌رفتیم، اجازه می‌دادن ایشون هم بیاد داخل. هر روز صبح قبل رفتن از سرکار، یه لیوان شربت عسل درست می‌کرد و می‌ذاشت کنار تخت من و می‌رفت...! : نـوش جـونـت رفـیق..!🌱