eitaa logo
بصیرت انقلابی
1.1هزار دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
3.5هزار ویدیو
24 فایل
﷽ ❀خادم کانال⇦ ❥ @abooheydar110 ❀خادم تبادل⇦ ❥ @yale_jamal ❀خادم تبادل⇦ ❥ @Alivliollah 🍀ڜࢪۅ؏ ڦعأڶيٺ ٩٨/٠١/٣٠🍀
مشاهده در ایتا
دانلود
🔺ازدواج اجباری فقط این...! 🆔 @basirat_enghelabi110
🚨 حسن‌روحانی از بیم کرونا در جلسه رای اعتماد وزیرش شرکت نکرد! 🔺رییس مجلس در پاسخ به تذکر سلیمی که گفته بود چرا روحانی برای دفاع از وزیر به مجلس نیامده گفت: ‌طبق نامه معاونت ریاست جمهوری، ‌گویا روحانی از ستاد کرونا استعلام کرده و ستاد هم به خاطر مباحث کرونا حضور رییس‌جمهور را مصلحت ندیده بود. 🔺‌سلیمی هم گفته: آقای روحانی پاسخ دهد که آیا خونش رنگین‌تر از یک میلیون دانش‌آموزی است که باید بروند و سر جلسه کنکور حاضر شوند؟! 🆔 @basirat_enghelabi110
سلام خدمت عزیزان 🌹 با عرض پوزش و معذرت خواهی بابت اینکه امشب دیرتر مستند داستانی رو میذاریم... 🌸
📖 🖋 پاکت خریدهایم را از دست فروشنده گرفتم، با تشکر کوتاهی از مغازه خارج شدم و به سمت خانه به راه افتادم. هوای عصرگاهی اول آبان ماه سال 1392 در بستر گرم بندرعباس، آنقدر دلپذیر و بهاری بود که خاطرات روزهای سوزان تابستان را از یاد نخل‌ها برده و به شهر طراوتی تازه ببخشد، هر چند هنوز خیلی مانده بود تا دنیا بار دیگر پیش چشمانم رنگ روزهای گذشته را بگیرد که هنوز از رفتن مادرم بیش از دو ماه نگذشته و داغ مصیبتش در دلم کهنه نشده بود، به خصوص این روزها که حال خوشی هم نداشتم. سر درد و کمر درد لحظه‌ای رهایم نمی‌کرد و از انجام هر کار ساده‌ای خیلی زود خسته می‌شدم که انگار زخم رنج‌های این مدت نه فقط روحم که حتی جسمم را هم آزرده بود. در خیابان، پرچم‌های تبریک عید غدیر افراشته شده و در یک کوچه هم شربت و شیرینی می‌دادند. از کنار شادی شیعیان ساکن این محله با بی‌تفاوتی عبور کردم و به سرِ کوچه رسیدم که دیدم کنار تویوتای قدیمی پدر، یک اتومبیل شاسی بلند مشکی پارک شده و خود پدر هم کنارش ایستاده است. مقابلش رسیدم و سلام کردم که لبخندی پُر غرور نشانم داد و پیش از آنکه چیزی بپرسم، مشتلق داد: «این نتیجه همون معامله‌ای هستش که مادرت اونقدر به خاطرش جوش می‌زد! تازه این اولشه!» منظورش را به درستی نفهمیدم که در مقابل نگاه پرسشگرم، با خوشحالی ادامه داد: «علاوه بر سهامی که تو اون برج تجاری دوحه دارم، این ماشینم امروز گرفتم.» در برابر این همه سرمستی و ذوق‌زدگی بی‌حد و حسابش، به گفتن «مبارک باشه!» اکتفا کردم و داخل حیاط شدم. خوب به یادم مانده بود که مادر چقدر بابت این تجارت مشکوک پدر نگران بود و اگر امروز هم زنده بود و این بذل و بخشش‌های بی‌حساب و کتاب شرکای تازه وارد پدر را می‌دید، چه آشوبی در دل پاک و مهربانش به پا می‌شد که در عوض سود صاف و ساده‌ای که پدر هر سال از فروش محصول خرمای نخلستان‌هایش به دست می‌آورد، امسال چشم به تحفه‌های پُر زرق و برقی دوخته بود که این مشتری غریبه گاه و بیگاه برایش می‌فرستاد. وارد ساختمان که شدم، دیدم عبدالله به دیوار راهرو تکیه زده و ساکت در خودش فرو رفته است. چشمش که به من افتاد، نفس بلندی کشید و پرسید: «عروسکِ تازه بابا رو دیدی؟» و چون تأییدم را دید، با پوزخندی ادامه داد: «اونهمه بارِ خرما رو بردن و دل بابا رو به یه ماشین خارجی و یه وعده سرمایه‌گذاری تو دوحه خوش کردن! تازه همین ماشین هم هیچ سند و مدرکی نداره که به اسم بابا زده باشن، فقط دادن دستش که سرش گرم باشه!» از روی تأسف سری جنباندم و با حالتی افسرده زمزمه کردم: «اگه الان مامان بود، چقدر غصه می‌خورد!» سپس به چشمانش خیره شدم و پرسیدم: «نمی‌خوای یه کاری بکنی؟ نکنه همینجوری همه سرمایه‌اش رو از دست بده!» و او بی‌درنگ جواب داد: «چی کار کنم؟ دیشب با محمد حرف می‌زدم، می‌گفت به من چه! من دارم حقوقم رو از بابا می‌گیرم و برام مهم نیس چی کار می‌کنه! می‌گفت ابراهیم که اینهمه با بابا کَل کَل می‌کنه، چه سودی داره که من بکنم!» دلشوره‌ای از جنس همان دلشوره‌های مادر به جانم افتاد و اصرار کردم: «خُب بلاخره باید یه کاری کرد! به محمد می‌گفتی اگه بابا ضرر کنه و سرمایه‌اش رو از دست بده، دیگه نمی‌تونه به تو هم حقوق بده!» حرفم را با تکان سر تأیید کرد و گفت: «همین حرفو به محمد زدم، ولی گفت به من ربطی نداره! تا هر وقت حقوق گرفتم کار می‌کنم، هر وقت هم کفگیر بابا خورد به ته دیگ، میرم سراغ یه کار دیگه!» سپس به چشمانم دقیق شد و با حالتی منطقی ادامه داد: «الهه! تو خودتم می‌دونی هیچ کس حریف بابا نمیشه! تازه هر چی بگیم بدتر لج می‌کنه!» و این همان حقیقتی بود که همه در مورد پدر می‌دانستیم و شاید به همین خاطر بود که هیچ کس انگیزه‌ای برای مقابله با خودسری‌هایش نداشت. از عبدالله خداحافظی کردم و به طبقه بالا رفتم و طی کردن همین چند پله کافی بود تا سر دردم بیشتر شده و نفس‌هایم به شماره بیفتد. پاکت را کنار اتاق گذاشتم و خسته روی کاناپه دراز کشیدم که انگار پیمودن همین مسیر کوتاه تا سوپر مارکت سرِ خیابان، تمام توانم را ربوده بود. برای دقایقی روی کاناپه افتاده و نفس نفس می‌زدم تا قدری سر دردم قرار گرفت و توانستم از جا برخیزم. کانال داستانهای18+ را در پیام‌رسان‌های تلگرام و ایتا دنبال کنید ♨ تلگرام. T.me/dastanhaye_18 ♨ ایتا. Eitaa.com/dastanhaye_18
📖 🖋 نماز مغرب را خواندم و با یک بسته ماکارونی که خریده بودم، شام ساده‌ای تدارک دیدم و در فرصتی که تا آمدن مجید مانده بود، پای تلویزیون نشستم که باز هم خط اول اخبار، حکایت هولناک جنایت‌های تروریست‌های تکفیری در سوریه بود. همان‌هایی که خود را مسلمان می‌دانستند و گوش به فرمان آمریکا و اسرائیل، در ریختن خون مسلمانان و ویران کردن شهرهای اسلامی، از هیچ جنایتی دریغ نمی‌کردند. از اینهمه ظلمی که پهنه عالم را پوشانده بود، دلم گرفت و حوصله دیدن فیلم و سریال هم نداشتم که کلافه تلویزیون را خاموش کردم و باز در سکوت افسرده‌ام فرو رفتم. مدت‌ها بود که روزهایم به دل مردگی می‌گذشت و شب‌هایم با وجود حضور مجید، سرد و سنگین سپری می‌شد که دیگر پیوند قلب‌هایمان همچون گذشته، گرم و عاشقانه نبود. هر چه دل مهربان او تلاش می‌کرد تا بار دیگر در قلبم جایی باز کند، من بیشتر در خود فرو رفته و بیشتر از گرمای عشقش کنار می‌کشیدم که هنوز نتوانسته بودم محبتش را در دلم باز یابم و هنوز بی‌آنکه بخواهم با سردی نگاه و بی‌مِهری رفتارم، عذابش می‌دادم و برای خودم سخت‌تر بود که با آن همه عشقی که روزی فضای سینه‌ام گنجایش تحملش را نداشت، حالا همچون تکه‌ای یخ، اینهمه سرد و بی‌احساس شده بودم. هر چه می‌کردم نمی‌توانستم آتش داغ مادر را دلم خاموش کنم و هر بار که شعله مصیبتش در قلبم گُر می‌گرفت، خاطره روزهایی برایم زنده می‌شد که خودم را با توسل‌های شیعه گونه سرگرم کرده و به شفای مادرِ رو به مرگم دل خوش کرده بودم و درست همینجا بود که زخم‌های دلم تازه می‌شد و باز قلبم از دست مجید می‌شکست. دختری همچون من که از روز نخست، رؤیای هدایت همسرش به مذهب اهل تسنن را در سر پرورانده بود، چه آسان به بهانه سلامتی مادری که دیگر امیدی به سلامتی‌اش نبود، به همه اعتقاداتش پشت پا زده و به شیوه شیعیان دست به دعا و توسل برداشته بود و این همان جراحت عمیقی بود که هنوز التیام نیافته و دردش را فراموش نکرده بودم. شعله زیر غذا را خاموش کردم و در یک دیس بزرگ برای پدر و عبدالله، ماکارونی کشیدم و برایشان بردم. عبدالله غذا را که از دستم گرفت، شرمندگی در چشمانش نشست و با مهربانی گفت: «الهه جان! تو رو خدا زحمت نکش! من خودم غذا درست می‌کنم.» لبخندی زدم و با خوشرویی جواب دادم: «تو هر دفعه میگی، ولی من دلم نمیاد. واسه من که زحمتی نداره!» و خواست باز تشکر کند که با گفتن «از دهن میفته!» وادارش کردم که به اتاق برود و خودم راهِ پله‌ها را در پیش گرفتم که باز نفسم به تنگ آمد و دردی مبهم، تمام سرم را گرفت. چند پله مانده را به سختی طی کردم و قدم به اتاق گذاشتم. کمر دردم هم باز شدت گرفته و احساس می‌کردم ماهیچه‌های پشت کمرم سفت شده است. ناگزیر بودم باز روی تخت دراز بکشم تا حالم جا بیاید که صدای باز شدن در خانه و خبر آمدن مجید، از جا بلندم کرد. کیفش را به دوش انداخته و همانطور که با هر دو دست جعبه بزرگ پرتقالی را حمل می‌کرد، شاخه گل رزی هم به دهان گرفته بود. با دیدن من، با چشمانش به رویم خندید و جعبه را کنار اتاق روی زمین گذاشت. با دو انگشت شاخه گل را از میان دو لبش برداشت و با لبخندی شیرین سلام کرد و من در برابر این همه شور و شوق زندگی که در رفتارش موج می‌زد، چه سرد و بی‌احساس بودم که با لبخندی بی‌رنگ و رو جواب سلامش را دادم و بی‌آنکه منتظر اهدای شاخه گلش بمانم، به بهانه کشیدن شام به آشپزخانه رفتم. به دنبالم قدم به آشپزخانه گذاشت و پیش از آنکه به سراغ قابلمه غذا بروم، شاخه گل را مقابل صورتم گرفت و با احساسی که تمام صورتش را پوشانده بود، زمزمه کرد: «اینو به یاد تو گرفتم الهه جان!» و نگاهش آنچنان گرم و با محبت بود که دیگر نتوانستم از مقابلش بی‌تفاوت بگذرم که بلاخره صورتم به لبخندی ملیح گشوده شد و گل را از دستش گرفتم که گاهی فرار از حصار دوست داشتنی عشقش مشکل بود و بی‌آنکه بخواهم گرفتارش می‌شدم. فرصت صرف شام به سکوت من و شیرین زبانی‌های مجید می‌گذشت. از چشمانش خوب می‌خواندم که چقدر از سرد شدن احساسم زجر می‌کشد و باز می‌خواهد با گرمی آفتاب محبتش، یخ وجودم را آب کرده و بار دیگر قلبم را از آنِ خودش کند که با لبخندی مهربان پیشنهاد داد: «الهه جان! میای فردا شب شام بریم کنار دریا؟» و من چقدر برای چنین جشن‌های دو نفره‌ای، کم حوصله بودم که با مکثی نه چندان کوتاه پاسخ دادم: «حوصله ندارم.» که بخاطر وضعیت جسمی‌ام، بی‌حوصلگی و کج خلقی هم به حالم اضافه شده و رفتارم را سردتر می‌کرد. کانال داستانهای18+ را در پیام‌رسان‌های تلگرام و ایتا دنبال کنید ♨ تلگرام. T.me/dastanhaye_18 ♨ ایتا. Eitaa.com/dastanhaye_18
⁉️چرا وزیر صمت از مجلس رای نگرفت؟ ⭕️مجلس به مدرس خیابانی اعتماد نکرد/ نظر نمایندگان پیرامون خیابانی وزیر پیشنهادی صمت ◾️نمایندگان مجلس با ۱۴۰ رای مخالف، ۱۰۴ رای موافق و ۱۰رای ممتنع از مجموع ۲۵۴ آرا ماخوذه با حضور حسین مدرس خیابانی در وزارت صنعت معدن و تجارت مخالفت کردند. ❌نماینده‌های مخالف: 🔹حاجی دلیگانی: براساس قانون مبارزه با قاچاق کالا، آقای مدرس خیابانی ۷ سال فرصت داشتند برای کالاها شناسه رهگیری ایجاد کنند اما نکردند. اگر در هر جای دیگری مدیری مانند آقای خیابانی عمل می‌کرد به عنوان اخلال در نظام اقتصادی ایشان را مجازات می‌کردند نه این که پیشنهاد وزارت به ایشان دهند. 🔹عنابستانی: این آقایان می‌گویند تولید خودرو بیشتر شده است، اتفاقا در واقعیت میبینیم کم‌تر هم شده است/معلوم است مافیای خودرو کار خودش را می‌کند این بین پس وزارت کجای کار بوده است؟ 🔹گودرزی: ما دلمان برای آقای مدرس خیابانی می‌سوزد و می‌گوییم خودت را خراب نکن. نمی‌توانی این وزارتخانه را جمع کنی زیرا ۱۵ ماه بالاترین اختیارات را داشتی. ✅نماینده‌های موافق: 🔹بابایی: ما یک روز هم این وزارت را خالی بگذاریم اشتباه کرده‌ایم/ خیابانی را ما انتخاب کردیم چرا که هر زمان با او کاری بود سریعا می‌آمد 🔹ذاکر: خیابانی سابقه کار روشنی دارد و اشراف به کار دارد و در این احوال خیابانی گزینه مناسبی برای این وزارت است 🔹رسولی نژاد: سلامت در کار همیشه در کار خیابانی با دقت رعایت شده است 🔹 خدابخشی: در دوران اوج کرونا که دشمنان منتظر کمبود کالا بودند خیابانی با مدیریت جهادی ماسک و اقلام بهداشتی و کالاهای اساسی را به وفور در فروشگاه‌ها در دسترس مردم قرار داد 🆔 @basirat_enghelabi110
خسته نباشی دلاور... 😐 🆔 @basirat_enghelabi110
🔰 بر اساس مصوبه شورای عالی انقلاب فرهنگی، روز23 مرداد ماه سالگرد پیروزی و مقاومت 33 روزه حزب الله لبنان در برابر رژیم صهیونیستی به عنوان روز مقاومت اسلامی نام گذاری شده است. 🔰این جنگ که در بین لبنانی ها به «نبرد تموز» شهرت یافته و براساس یک «نقشه جامع» که توسط آمریکا، انگلیس، فرانسه، رژیم صهیونیستی، مصر، اردن، عربستان و احزاب شاخص طیف 14 مارس لبنان طراحی شده بود، به اجرا درآمد. 🔰در همان هفته اول، ارتش رژیم صهیونیستی که توانایی جنگیدن با حزب الله را نداشت، مایل بود پایان جنگ را اعلام کند، ولی آمریکایی ها اصرار داشتند که این رژیم چیزی را به دست آورد و سپس آتش بس را اعلام کند. 🔰 از این رو، سه هفته دیگر با اصرار آمریکایی ها جنگ ادامه پیدا کرد ولی در نهایت آمریکا نیز تسلیم شد و با تصویب قطعنامه 1701شورای امنیت- که شباهت زیادی به قطعنامه 598 دارد- بر پایان آن مهر تأیید کوبید. @basirat_enghelabi110
🔺اولین همایش بین المللی لشکر فاطمیون افغانستان با سخنرانی معاون سید حسن نصرالله در حزب الله لبنان 🔹جبهه جهانی شباب المقاومة با همکاری لشکر فاطمیون و آستان قدس رضوی برگزار می کند: 🔹همزمان با روز مقاومت اسلامی اولین همایش بین المللی لشکر فاطمیون افغانستان 🔹با موضوع تکریم شهدای لشکر فاطمیون، آزادی قدس هدف نهایی فاطمیون و خروج آمریکا از منطقه 🔹سخنرانان: آیت الله شیخ عیسی قاسم؛ رهبر نهضت اسلامی بحرین 🔹شیخ اکرم برکات معاون فرهنگی حزب الله لبنان 🔹مهندس نصر الشمّری؛ سخنگوی مقاومت اسلامی نجباء عراق 🔷سران جریانان کشور فلسطین و فرماندهان ارشد لشکر فاطمیون افغانستان 🔹همراه با پیام مرجع عالیقدر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی 🔹حماسه سرایی: حاج مهدی رسولی و سید مسافر 🔹مشهد مقدس، حرم امام رضا علیه السلام، ۲۳ مرداد ماه 🔹همایش با رعایت تمام پروتکل های ستاد ملی مقابله با کرونا برگزار میگردد @basirat_enghelabi110
سلام خدمت شما عزیزان 🌸 امشب در خدمت شما هستیم با قسمت های صد و بیست و سوم و صد و بیست و چهارم داستان
📖 🖋 خنده روی صورتش خشک شد و خوب فهمید که فعلاً شوق همراهی‌اش را چون گذشته ندارم که ساکت سر به زیر انداخت و همانطور که با چنگالش بازی می‌کرد، دل به دریا زد و با صدایی گرفته پرسید: «هنوز منو نبخشیدی؟» نگاهم را به بشقاب غذایم دوختم و با بی‌تفاوتی جواب دادم: «نه! حالم خوب نیس!» سرش را بالا آورد و با نگرانی پرسید: «چیزی شده الهه جان؟» نمی‌خواستم پرده از دردهای مبهمی که به جانم افتاده بود، بردارم که حتی تمایلی برای دردِ دل کردن هم نداشتم، ولی برای اینکه جوابی داده باشم، حال ناخوش این چند روزه را بهانه کردم و گفتم: «نمی‌دونم. یه کم سرم درد می‌کنه!» و باز هم همه را نگفتم که آن چیزی که پایم را برای همراهی‌اش عقب می‌کشید نه سردرد و کمردرد که احساس سردِ خفته در قلبم بود و دلِ او آنقدر عاشق بود که به همین کلام کوتاه به ورطه نگرانی افتاده و بپرسد: «می‌خوای همین شبی بریم درمانگاه؟» لبخندی زدم و با گفتن «نه، چیزِ مهمی نیس!» خیالش را به ظاهر راحت کردم، هر چند باز هم دست بردار نبود و مدام سفارش می‌کرد تا بیشتر استراحت کنم و اصرار داشت تا برای یک معاینه ساده هم که شده، مرا به دکتر ببرد. ظرف‌های شام را شستم و خواستم به سراغ شستن پرتقال‌ها بروم که از جا پرید تا کمکم کند. دست زیر جعبه بزرگ پرتقال گرفت و با ذکر «یا علی!» جعبه را برایم نگه داشت تا پرتقال‌ها را در سینک دستشویی بریزم که دیگر نتوانستم خودم را کنترل کنم و با لحنی لبریز از تردید و سرشار از سرزنش پرسیدم: «بازم فکر می‌کنی امام علی (علیه‌السلام) کمکت می‌کنه؟!!!» و کلامم آنقدر پر نیش و کنایه بود که برای چند لحظه فقط نگاهم کرد و با سکوتی سنگین جواب طعنه تلخم را داد. خوب می‌دانستم که امشب، شب عید غدیر است و فقط بخاطر دلخوری‌های این مدت من و کینه‌ای که از عقایدش به دل گرفته‌ام، همچون عیدهای گذشته با جعبه شیرینی به خانه نیامده که لبخند تلخی زده و باز طعنه زدم: «خیلی دلت می‌خواست امشب شیرینی بخری و عید غدیر رو تو خونه جشن بگیری، مگه نه؟» و به گمانم شیشه قلبش ترک برداشت که آیینه چشمانش را غبار غم گرفت و با لحنی دل شکسته پرسید: «الهه! چرا با من این کارو می‌کنی؟» و دیگر نتوانستم تحمل کنم که هم خودم کلافه و عصبی بودم و هم جگر مجیدِ مهربانم را آتش زده بودم که بدون آنکه شیر آب را ببندم، با بدنی که از غصه به لرزه افتاده بود، از آشپزخانه بیرون زدم و به سمت اتاق دویدم و او دیگر به دنبالم نیامد که شاید به قدری از دستم رنجیده بود که نمی‌توانست در چشمانم نگاه کند و چقدر دلم آرام گرفت وقتی این رنجش به درازا نکشید و پس از چند لحظه با مهربانی به سراغم آمد و کنارم لب تخت نشست. به نیم رخ صورتم نگاه کرد و به آرامی پرسید: «الهه! نمیشه دیگه منو ببخشی؟» به سمتش صورت چرخاندم و دیدم که نگاهش از سردی احساسم، آتش گرفته و می‌خواهد با آرامشی مردانه پنهانش کند که زیر لب زمزمه کردم: «مجید! من حال خودم خوب نیس!» و به راستی نمی‌دانستم چرا اینهمه بهانه گیر و کم طاقت شده‌ام که با لبخندی رنجیده جواب داد: «خُب حالت بخاطر رفتار من خوب نیس دیگه!» و بعد با بغضی که به وضوح در آهنگ صدایش شنیده می‌شد، سؤال کرد: «الهه جان! من چی کار کنم تا منو ببخشی؟ چی کار کنم که باور کنی با این رفتارت داری منو پیر می کنی؟» گوشم به کلام غمزده‌اش بود و چشمم به صورت مهربانش که در این دو ماه، به اندازه سال‌ها از بین رفته و دیگر رنگی به رویش نمانده بود و چه می‌توانستم بکنم که حال خودم هم بهتر از او نبود. همانطور که سرم را پایین انداخته و دکمه لباسم را با سرانگشتانم به بازی گرفته بودم، با صدایی که از اعماق قلب غمگینم بر می آمد، پاسخ دادم: «مجید... من... من حالم دست خودم نیس...» سپس نگاه ناتوانم رنگ تمنا گرفت و با لحنی عاجزانه التماسش کردم: «مجید! به من فرصت بده تا یه کم حالم بهتر شه!» و این آخرین جمله‌ای بود که توانستم در برابر چشمان منتظر محبتش به زبان بیاورم و بعد با قدم‌هایی که انگار می‌خواست از معرکه احساسش بگریزد، از اتاق بیرون زدم و باز هم مجیدم را در دنیایِ پُر از تنهایی‌اش، رها کردم. کانال داستانهای18+ را در پیام‌رسان‌های تلگرام و ایتا دنبال کنید ♨ تلگرام. T.me/dastanhaye_18 ♨ ایتا. Eitaa.com/dastanhaye_18
📖 🖋 آیینه و میز مادر را گردگیری کردم و برای چندمین بار قاب شیشه‌ای عکسش را بوسیده و از اتاق بیرون آمدم. هر چه عبدالله اصرار می‌کرد که خودش کارهای خانه را می‌کند، باز هم طاقت نمی‌آوردم و هر از گاهی به بهانه نظافت خانه هم که شده، خودم را با خاطرات مادر سرگرم می‌کردم. هر چند امروز همه بهانه‌ام دلتنگی مادر نبود و بیشتر می‌خواستم از جاذبه میدان عشق مجید بگریزم که بخاطر شیفت کاری شب پیش، از صبح در خانه بود و من بیش از این تاب تماشای چشمان تشنه محبتش را نداشتم که در خزانه قلبم هیچ انگیزه‌ای برای ابراز محبت نبود و چه خوب پای گریزم را دید که با نگاه رنجیده و سکوت غمگینش بدرقه ام کرد. کار اتاق که تمام شد، دیگر رمقی برای نظافت آشپزخانه نداشتم که همین مقدار کار هم خسته‌ام کرده و نفس‌هایم را به شماره انداخته بود. خواستم بروم که عبدالله صدایم کرد: «الهه! یه لحظه صبر کن کارِت دارم.» و همچنانکه گوشی موبایلش را روی میز می‌گذاشت، خبر داد: «بابا بود الان زنگ زد. تا یه ساعت دیگه میاد خونه. گفت بهت بگم بیای اینجا، مثل اینکه کارِت داره.» و در مقابل نگاه کنجکاوم، ادامه داد: «گفت به ابراهیم و محمد هم خبر بدم.» با دست راستم پشت کمرم را فشار دادم تا قدری دردش قرار بگیرد و پرسیدم: «نمی‌دونی چه خبره؟» لبی پیچ داد و با گفتن «نمی‌دونم!» به فکر فرو رفت و بعد مثل اینکه چیزی به خاطرش رسیده باشد، تأکید کرد: «راستی بابا گفت حتماً مجید هم بیاد.» سپس به چشمانم دقیق شد و پرسید: «مجید امروز خونه‌اس؟» و من جواب دادم: «آره، دیشب شیفت بوده، امروز از صبح خونه اس.» و سر گیجه‌ام به قدری شدت گرفته بود که نتوانستم بیش از این سرِ پا بایستم و از اتاق بیرون آمدم. دستم را به نرده چوبی راه پله گرفته و با قدم‌هایی کُند بالا می‌رفتم. سرگیجه و تنگی نفس طوری آزارم می‌داد که دیگر سردرد و کمردرد را از یاد برده بودم. در اتاق را که باز کردم، رنگم به قدری پریده بود و نفس‌هایم آنچنان بریده بالا می‌آمد که مجید از جایش پرید و نگران به سمتم آمد. دستم را گرفت و کمکم کرد تا روی کاناپه دراز بکشم. پای کاناپه روی زمین نشست و با دلشوره‌ای که در صدایش پیدا بود، پرسید: «الهه جان! حالت خوب نیس؟» همچنانکه با سر انگشتانم دو طرف پیشانی‌ام را فشار می‌دادم، زیر لب گفتم: «سرم... هم خیلی درد می‌کنه، هم گیج میره!» از شدت سرگیجه، پلک‌هایم را روی هم گذاشته بودم تا در و دیوار اتاق کمتر دور سرم بچرخد و شنیدم که مجید زیر گوشم گفت: «الان آماده میشم، بریم دکتر.» به سختی چشمانم را گشودم و با صدایی آهسته گفتم: «نه، بابا زنگ زده گفته تا یه ساعت دیگه میاد، گفته ما هم بریم پایین.» چشمانش رنگ تعجب گرفت و پرسید: «خبری شده؟» باز چشمانم را بستم و با کلماتی که از شدت تنگی نفس، به لکنت افتاده بود، جواب دادم: «نمی دونم... فقط گفته بریم...» و از تپش نفس‌هایش احساس کردم چقدر نگران حالم شده که باز اصرار کرد: «خُب الان میریم دکتر، زود بر می‌گردیم.» از این همه پریشان خاطری‌اش که اوج محبتش را نشانم می‌داد، لبخند کمرنگی بر صورتم نشست و نمی‌خواستم بیش از این دلش را بلرزانم که چشمانم را گشودم و پاسخ پریشانی‌اش را به چند کلمه دادم: «حالم خوبه، فقط یه خورده سرم گیج رفت.» ولی دست بردار نبود و با قاطعیت تکلیف را مشخص کرد: «پس وقتی اومدیم بالا، میریم دکتر.» در برابر سخن مردانه‌اش نتوانستم مقاومت کنم و با تکان سر پیشنهادش را پذیرفتم که سر درد و کمر درد و تنگی نفس امانم را بریده و امروز که سرگیجه هم اضافه شده و حسابی زمین گیرم کرده بود. کانال داستانهای18+ را در پیام‌رسان‌های تلگرام و ایتا دنبال کنید ♨ تلگرام. T.me/dastanhaye_18 ♨ ایتا. Eitaa.com/dastanhaye_18
🖋دکتر مجتبی زارعی: هرچقدر که از دیدن دست های آستین بالا زده ی چدنی مکرون روی جسدهای بر دامن عروس آسیا، غیظ کردم و گفتم تبت یدا مکرون! از پاسخ رییس جمهور به تلفن این پرروی گستاخ در باره لبنان، از سید مقاومت و از مسیحیان، شیعیان، سنیان و دروزی های حزب الهی خجالت کشیدم! 🆔 @basirat_enghelabi110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹روز مباهله، پيامبر اعظم(ص) عزيزترين عناصر انسانى خود را به صحنه مى‌آورد؛ برای نشان دادن تمایز بین حق و باطل! 🆔 @basirat_enghelabi110
🌺صحنه تمایز حق و باطل... 🆔 @basirat_enghelabi110
دعای روز مباهله.pdf
52.9K
🍃دعای جلیل القدر مباهله🍃 ✨سیّد ابن طاوس از حضرت امام باقر علیه السلام نقل می کند که فرمودند: اگر بگویم که در این دعاء اسم اکبر است، راست گفته ام. ✨و اگر مردم می دانستند که این در این دعا چه استجابتی هست، برای آموختن آن سر از پا نمی شناختند. و من آن دعا را پیش از درخواست حوائج خود می خوانم؛ و آن دعای مباهله است. 📚 «الاقبال بالأعمال الحسنة» ج ۲ ص ۳۵۶ 🆔 @basirat_enghelabi110
🌹آیه مباهله، برترین فضیلت امیرالمؤمنین علیه السلام در قرآن کریم 📚(الفصول المختارة، ص38/ بحار الأنوار، ج‏49، ص188) ♦️روزى مأمون از حضرت رضا علیه السلام سؤال کرد: بزرگترين فضيلت امير المؤمنين عليه السّلام که قرآن بر آن دلالت می کند، چیست؟ ♦️حضرت رضا فرمود: این فضيلت امیرالمؤمنین علیه السلام (که می گویی) در آيه مباهله است، آن جا كه خداوند مي فرمايد: ♦️ «هرکس بعد از آنچه از علم برایت آمده است، با تو مخاصمه کند، بگو: بیایید پسرانمان و پسرانتان، زنانمان و زنانتان، خودمان و خودتان را فراخوانیم. سپس مباهله کنیم و لعنت خداوند را بر دروغگویان قرار دهیم» (بر اساس این آیه) رسول خدا صلّی الله علیه و آله، حسن و حسین علیهماالسلام را به عنوان پسرانش، فاطمه عليها السّلام را به عنوان زنانش، و امیرالمؤمنین علیه السلام را به عنوان نفس خود آورد. ♦️از آنجا که هیچ یک ازمخلوقات خداوند، بالاتر و برتر از رسول خدا صلّی الله علیه و آله نیست، در نتیجه بنابر حکم خداوند عزّ و جلّ، کسی برتر از نفس رسول خدا صلّی الله علیه و آله نخواهد بود. 🆔 @basirat_enghelabi110
💠 مباهله از دیدگاه آیت الله جوادی آملی : 🔸از غريب ترين ايام زندگي ما ايام است. خيلي از ما عالمانه حرف مي‌زنيم و عوامانه فكر مي‌كنيم در نتیجه آن اركان ولايت را تقريباً از دست مي‌دهيم در حالی که آن اجزاي غير ركني را خيلي محترم مي‌شمريم مانند اول ذيحجه که سالروز ازدواج وجود مبارك حضرت امير با فاطمه زهرا(سلام الله عليهما) است اينها جزء واجبات غير ركني است. 🔹 جزء واجبات ركنی امامت است، جزء واجبات ركنی ولایت است ، با سالروز ازدواج فرق مي‌كند. در حالی که نه رسانه‌ها از او نام مي‌برند و نه حوزه‌ها خبري هست! آن وقت آن مسائل واجبات غير ركني را خيلي دامن مي‌زنيم، آنها هم واجب هست اما مثل اجزاي نماز است لکن حمد و سوره كجا، ركوع و سجود كجا؟! حمد و سوره واجب غير ركني است اما ركوع و سجود واجب ركني است. 🔸وقتي مأمون(علیه من الرحمن ما یستحق) ، به وجود مبارك امام رضا(سلام الله علیه) عرض مي‌كند به چه دليل علي بن ابيطالب(سلام الله عليه) افضل است؟ ایشان ديگر نفرمود غدير، فرمود با آیه . خدا وقتي وجود مبارك حضرت امير علیه السلام را مي‌داند از اين بالاتر فضيلت فرض مي‌شود؟! 🔹«من كنت مولاه فهذا علي مولاه» كه گفته ی خود پيغمبر است هر چند آن هم از طرف خداست، کجا؛ و اینکه ذات اقدس اله خود فرموده علي جان پيغمبر است، کجا؟! و وجود مبارك امام رضا علیه السلام به اين استدلال كرد. تدوین :سید محمد حسین مرکبی 🆔 @basirat_enghelabi110
⭕️ شکایت نمایندگان مزدم از آخوندی و زنگنه به دلیل «ترک فعل» 🔺ابوترابی، نماینده اصفهان: یکی از ترک فعل ها، توقف ۶ ساله ساخت مسکن توسط آخوندی است. وزیر نفت نیز تمام اقداماتی که باعث می‌شد از وابستگی به نفت خام جدا شویم را متوقف کرده است. 🔺آخوندی به بهانه کرونا چند ماهی است از کشور خارج شده‌. پرونده او تشکیل شده و انتظار داریم که قوه قضائیه عادلانه و محکم رفتار کند. شکایت‌نامه را هفته آینده به دستگاه قضا خواهیم داد. 🔺عباس آخوندی علاوه بر این یک جرم بزرگتری هم به نام لیبرال بودن دارد علنا اعلام کرد باید لیبرالیسم رو درون حکومت اجرا کنیم تفکری که امام به خاطر اون مرحوم منتظری رو عزل کرد. 🆔 @basirat_enghelabi110
🔰 رشته توئیت استاد حسن عباسی درباره توافق میان رژیم صهیونیستی و : ❌ امارات متحده عربی اسراییل نه ! ۱_ یه جوری می‌گن آشتی تاریخی رژیم صهیونیستی و امارات، که هر کی ندونه، می‌پنداره تا دیروز داشتن با هم می‌جنگیدن. این به دستور صهیونیستا، پنج ساله جنوب یمن رو اشغال کرده و مردم اونجا رو می‌کشه. حالا فقط «پرده کنار رفته»، «حجله هویدا شده»، همین. ۲_ پس از پیمان کمپ دیوید که با مناخم بگین به توافق آشتی مصر و صهیونیستا رسید؛ خالد اسلامبولی در مصر، انور سادات را اعدام انقلابی کرد. اکنون با علنی شدن روابط امارات با نتانیاهو، آیا جوانان خشمگین عرب را هم زائد خواهند شمرد؟ ۳_ شیخ‌نشین که نه انتخابات داره و نه مجلس، با تعاریف رایج در علم سیاست؛ نه کشوره، نه دولته، و نه ملت. رژیم آمریکا و رژیم صهیونیستی، عاشق شیخ‌نشین‌های این جوری‌اند؛ مثل شیخ‌نشین‌های سعودی و امارات، گاوهای شیردهی که خوب دوشیده می‌شن. ۴_ تا اینجا پیروزی مطلق برای ایران: این که هیچ وقت جزئی از محور مقاومت روبروی صهاینه نبود؛ حالا با علنی شدن رابطه دیرینه امارات و صهاینه، نفرت مسلمونا در جهان علیه شیوخ امارات، و تکیه معنوی روزافزون توده‌های مسلمان به ایران؛ آورده‌ی قدرت نرم جمهوری اسلامی است. ۵_ این و برای مصرف داخلی خودشون مجبور شدن رابطه امارات و صهاینه رو علنی کنن و جشن صوری بگیرن. فقط باید گفت: زرشک! ابر قدرتی که برای کسب وجهه داخلی‌اش تا انتخابات ریاست جمهوری، نیازمند چنین توافقاتیه؛ معلومه که تا چه حد افول کرده. ۶_ مصر پس از توافق کمپ دیوید با صهاینه، از محور مقاومت خارج شد و قدرت نرم منطقه‌ای او به صفر رسید؛ چون نه تنها الهام‌بخش نبود که حتی مایه خفت و شرم‌ساری جهان اسلام شد. هم به همین ورطه غلتید؛ تصویر یک شیخ‌نشین ضدمقاومت. ۷_ آمریکا کوشید با اشغال افغانستان و عراق و ایجاد دموکراسی تراز؛ این دو را به الگوی جهان اسلام تبدیل کند، اما نشد. اکنون می‌کوشد امارات را الگوی مطلوب جهان اسلام معرفی و منطقه را کند. غافل از این که امارات با دموکراسی و جمهوریت برابر سال نوری فاصله دارد. ۸_ ساختن برج‌های بلند در ریگزارهای ساحلی، توده‌های انسانی را به «ملت» تبدیل نمی‌کند. سازش با صهاینه هم یک امارات شیخیه را تبدیل به دولت نمی‌کند. افول قدرت نرم آمریکا یعنی امارات بدون ارزش‌های آمریکایی «نِیشن - استیت» و «دموکراسی» الگوی اماراتیزه کردن منطقه شود. ۹_ اتصال ریش صهاینه به دم شیوخ موجب دوام عمر صهیونیست‌ها نخواهد شد. اسراییل و شیوخ امارات هر دو رفتنی هستند و ۲۰ سال آینده را نمی‌بینند. ان شاءالله. ۱۰_ باید با عملیات مشکوک تروریستی، بندر بیروت را منفجر می‌کردند و مردم مقاوم لبنان را به خود مشغول می‌ساختند و با ناوهای فرانسوی و آلمانی و انگلیسی آن بندر را اشغال می‌نمودند، تا بتوانند رابطه خود با امارات را علنی کنند. زهی خیال باطل. ۱۱_ پس از هجده سال تلاش آمریکا برای تحقق پروژه بالاخره رابطه‌ی دو دهه‌ای امارات و صهاینه را علنی کردند؛ عجب دستاوردی! البته نزدیک به دو دهه اشغال نظامی افغانستان و عراق، و ویرانی یمن و سوریه با نیت تغییر ساختار این کشورها، دستاورد این پروژه است. ۱۲_ ۵ نقش مخرب در منطقه: - حضور نظامی در جنگ کنونی تجزیه لیبی - پشتیبانی موثر لجستیکی از داعش در سوریه - اشغال نظامی جنوب یمن و سوکوترا - خیانت به آرمان فلسطین - مشارکت مخرب در تحریم ایران و تبدیل امارات به سکوی ارتش تروریست آمریکا در حمله گاه و بیگاه به ایران، مانند پرواز گلوبال هاوک معدوم 🆔 @basirat_enghelabi110
خودکشی امارات، اسرائیل را نجات نمی دهد 🔸شیخ نشین امارات، روابط پنهانی خود با رژیم اشغالگر قدس را تحت فشار دولت آمریکا علنی کرد. نشریه صهیونیستی اسرائیل هیوم خبر داده که نتانیاهو در دو سال گذشته، دوبار به امارات رفته است. 🔸برخی رژیم های مرتجع که ترامپ از بزرگ آنها به عنوان "گاو شیرده" یاد کرد، طی سال های اخیر، خیانت به آرمان فلسطین و ملت های مسلمان و عرب منطقه را شدت بخشیده و به بیگاری برای رژیم صهیونیستی تن داده اند. 🔸اما همکاری با اسرائیل که مصداق شرّ مطلق است، آورده ای جز خسارت راهبردی برای طرف شراکت و همکاری نداشته است. سند روشن، آمریکا که با فشار و فریب صهیونیست ها، وارد چاه ویل جنگ در افغانستان و عراق شد. 🔸نتیجه این تحریک و تحمیق، هفت هزار میلیارد دلار خسارت، سرشکستگی سیاسی- نظامی، و جا ماندن آمریکا از رقابت اقتصادی با چین بلکه ورشکستگی بود. واقعیت خسارت دو جنگ مذکور، مورد اتفاق ترامپ و اوباماست؛ هر چند که مجبور به حمایت از اسرائیل بوده اند. 🔸سند قابل تامل، افشای مکالمه خصوصی سارکوزی و اوباما (روسای جمهور فرانسه و آمریکا) در حاشیه نشست سران گروه ۲۰ است. آن دو فکر می کردند میکروفون خاموش است؛ اما میکروفون‌ روشن بود و خبرنگاران می‌شنیدند. 🔸سارکوزی در این مکالمه که مربوط به۱۷ آبان ۱۳۹۰ است، می گوید "من دیگر نمی‌توانم نتانیاهو را ببینم و تحملش را ندارم؛ او یک دروغگو است". اوباما هم پاسخ می دهد "از دستش خسته شده‌ای؟ من چی بگم که هر روز باید با او سر و کار داشته باشم؟". 🔸تردیدی نیست خیانت روابط با اسرائیل، دیر یا زود دامن ابوظبی و ریاض را خواهد گرفت؛ همچنان که صهیونیست ها نقش مهمی در تحمیق و ترغیب این دو رژیم برای جنایت علیه ملت مظلوم یمن و گرفتاری در باتلاق داشتند. 🔸امام خمینی خرداد سال 61 نکته مهمی را درباره اسرائیل مورد تاکید قرار دادند: "همه اینها (حامیان اسرائیل) و خود اسرائیل هم این مطلب را احراز کرده که اگر اسرائیل انگشتش را به بحر محیط بزند، نجس می‌شود، اسرائیل می داند موافقت او، موجب بدنام کردن است". 🔸جمهوری اسلامی ایران همواره اصرار داشته میان دولت های بد عمل منطقه و رژیم صهیونیستی تفاوت قائل شود. هنوز هم معتقدیم دشمن شماره یک همه ملت های منطقه، آمریکا و اسرائیل هستند و باید بر همان ها متمرکز شد 🔸در عین حال، روشن است هر کس سرنوشت خود را با رژیم نامشروع اسرائیل پیوند بزند، خود را در معرض بی ثباتی و تهدید قرار داده است. این آتش، از گور اسرائیل بلند می شود که بر لبه پرتگاه ایستاده و با یافتن سپر بلا می خواهد سقوط خویش را به تاخیر اندازد. ✍ محمدایمانی 🆔 @basirat_enghelabi110
🌴🌴 سلام و عرض ادب خدمت شما عزیزان 🌸🌹🌼 امشب در خدمت شما هستیم با قسمت های صد و بیست و پنجم و صد و بیست و ششم داستان
📖 🖋 دقایقی به همان حال بودم تا سرگیجه‌ام فروکش کرد و دردهایم تا حدی آرام گرفت. کمی میان چشمانم را گشودم و دیدم هنوز چشمان مهربان مجید به تماشای صورتم نشسته است. نگاهش که به چشمان نیمه بازم افتاد، لبخندی زد و با لحنی لبریز محبت پرسید: «بهتری؟» و آهنگ کلامش به قدری گرم و با احساس بود که دریغم آمد باز هم با سردی جوابش را بدهم و با لبخندی خیالش را راحت کردم که تازه متوجه شدم پیراهن سیاه پوشیده و صورتش را اصلاح نکرده است. نیازی نبود دلیلش را بپرسم که امشب، شب اول محرم بود و او آنقدر دلبسته امام حسین (علیه‌السلام) بود که از همین امشب به استقبال عزایش برود. هر چند دیگر پیش من از احساسات مذهبی‌اش چیزی نمی‌گفت و خوب می‌دانست که پس از مصیبت مادر، چقدر نسبت به عقاید و باورهایش بدبین شده‌ام، ولی دیدن همین پیراهن سیاه هم کافی بود تا کابوس روزهایی برایم زنده شود که دست به دامان امام حسین (علیه‌السلام) شب تا سحر برای شفای مادرم گریه کردم و چه ساده مادرم از دستم رفت و همین خاطرات تلخ بود که روی آتش عشقم به مجید خاکستر می‌پاشید و مشعل محبتش را در دلم خاموش می‌کرد. عقربه‌های ساعت دیواری اتاق به عدد چهار بعد از ظهر نزدیک می‌شد که بلاخره خودم را از جا کَندم و خواستم برخیزم که باز سرم گیج رفت و نفسم به شماره افتاد. مجید با عجله دستانم را گرفت تا زمین نخورم و همچنانکه کمکم می‌کرد تا بلند شوم، گفت: «الهه جان! رنگت خیلی پریده، می‌خوای یه چیزی برات بیارم بخوری؟» لب‌های خشکم را به سختی از هم گشودم و گفتم: «نه، چیزی نمی‌خوام.» و با نگاهی گذرا به ساعت، ادامه دادم: «فکر کنم دیگه بابا اومده.» از چشمانش می‌خواندم که بعد از اوقات تلخی‌های این مدت، چه احساس ناخوشایندی از حضور در جمع خانواده دارد و از رو به رو شدن با دیگران به خصوص پدر و ابراهیم تا چه اندازه معذب است، ولی به روی خودش نمی‌آورد و صبورتر از آنی بود که پیش من پرده از ناراحتی‌های دلش بردارد. در طول راه پله دستم را گرفته بود تا تعادلم را از دست ندهم، ولی برای کمر دردم نمی‌توانست کاری کند که از شدت دردم تنها خودم خبر داشتم. پشت در که رسیدیم، نگاهم کرد و باز پرسید: «خوبی الهه جان؟» سرم را به نشانه تأیید تکان دادم، دستم را از دستش جدا کردم و با هم وارد اتاق شدیم. پدر با پیراهن سفید عربی‌اش روی مبل بالای اتاق نشسته و بقیه هم دور اتاق نشسته بودند و انگار فقط منتظر من و مجید بودند. سلام کردیم که لعیا پیش از همه متوجه حالم شد و با نگرانی پرسید: «چیه الهه؟!!! چرا انقدر رنگت پریده؟!!!» لبخندی زدم و با گفتن «چیزی نیس!» کنارش نشستم و پدر مثل اینکه بیش از این طاقت صبر کردن نداشته باشد، بی‌مقدمه شروع کرد: «خدا مادرتون رو بیامرزه! زن خوبی بود!» نمی‌دانستم با این مقدمه‌چینی چه می‌خواهد بگوید که چین به پیشانی انداخت و با لحنی خسته ادامه داد: «ولی خُب ما هم زندگی خودمون رو داریم دیگه...» نگاهم به چشمان منتظر عبدالله افتاد و دیدم او هم مثل من احساس خوبی از این اشاره‌های مبهم ندارد که سرانجام پدر به سراغ اصل مطلب رفت و قاطعانه اعلام کرد: «منم تصمیمم رو گرفتم و الان می‌خوام برم نوریه رو عقد کنم.» کانال داستانهای18+ را در پیام‌رسان‌های تلگرام و ایتا دنبال کنید ♨ تلگرام. T.me/dastanhaye_18 ♨ ایتا. Eitaa.com/dastanhaye_18
📖 🖋 درد عجیبی در سرم پیچید و برای چند لحظه احساس کردم گوش‌هایم هیچ صدایی نمی‌شنود که هنوز باورم نمی‌شد چه کلامی از دهان پدرم خارج شده و نمی‌فهمیدم چه می‌گوید و با زنی ناشناس به نام نوریه چه ارتباطی دارد که همانطور که سرش پایین بود، در برابر چشمان بُهت‌زده ما، توضیح داد: «خواهر یکی از همین چند تا تاجریه که باهاشون قرارداد دارم. اینا اصالتاً عربستانی هستن، ولی خیلی ساله که اینجا زندگی می‌کنن...» که ابراهیم به میان حرفش آمد و با صورتی که از عصبانیت کبود شده بود، اعتراض کرد: «لااقل می‌ذاشتی کفن مامان خشک شه، بعد! هنوز سه ماه نشده که مامان مُرده...» و پدر با صدایی بلند جواب داد: «سه ماه نشده که نشده باشه! می‌خوای منم بمیرم تا خیالت راحت شه؟!!!» چشمان عطیه و لعیا از حیرت گرد شده و محمد در سکوتی سرد و سنگین سر به زیر انداخته بود. ابراهیم همچنان می‌خروشید، صورت غمزده عبدالله در بغض فرو رفته بود و می‌دیدم که مجید با چشمانی که به غمخواری و دلداری من به غصه نشسته، تنها نگاهم می‌کند و سوزش قلبم را به خوبی حس کرده بود که با نگاه مهربانش التماسم می‌کرد تا آرام باشم، ولی با نمکی که پدر بر زخم دلم پاشیده بود، چطور می‌توانستم آرام باشم که چه زود می‌خواست جای خالی مادرم را با حضور یک زن غریبه پُر کند و هنوز مات و مبهوت سخنان سرمستانه‌اش مانده بودم که با شعفی که زیر نگاه حق به جانبش پنهان شده بود، مشتلق داد: «من الان دارم میرم نوریه رو عقد کنم! البته قرارمون امروز نبود، ولی خُب قسمت اینطوری شد. خلاصه من امشب نوریه رو میارم خونه.» پدر همچنان می‌گفت و من احساس می‌کردم که با هر کلمه سقف اتاق در سرم کوبیده می‌شود. از شدت سردرد و سرگیجه، حالت تهوع گرفته و آنچنان رنگ زندگی از چهره‌ام رفته بود که نگاه مجید لحظه‌ای از چشمانم جدا نمی‌شد و با دلشوره‌ای که برای حالم به جانش افتاده بود، نمی توانست سر جایش بنشیند که پدر نگاهی گذرا به صورت گرفته عبدالله کرد و ادامه داد: «من می‌خواستم زودتر بهتون بگم تا عبدالله برای خودش دنبال یه جایی باشه، ولی حالا که اینجوری شد و باید همین امشب یه فکری بکنه. من نظرم این بود که مجید و الهه از اینجا برن و عبدالله بره بالا بشینه، ولی حالا هر جور خودتون می‌خواید با هم توافق کنید.» از شنیدن جمله آخر پدر، چهارچوب جانم به لرزه افتاد که من تاب دوری از خانه و خاطرات مادرم را نداشتم و عبدالله اضطراب احساسم را فهمید که در برابر نگاه منتظر پدر، زیر لب پاسخ داد: «من میرم یه جایی رو اجاره می‌کنم.» و مثل اینکه دیگر نتواند فضا را تحمل کند، از جا بلند شد که پدر تشر زد: «هنوز حرفام تموم نشده!» و باز عبدالله را سرِ جایش نشاند و با لحنی گرفته ادامه داد: «اینا وهابی هستن! باید رعایت حالشون رو بکنین، با همه تون هستم!» به مجید نگاه کردم و دیدم همانطور که به پدر خیره شده، خشمی غیرتمندانه در چشمانش شعله کشید و خواست حرفی بزند که پدر پیش دستی کرد و با صدایی سنگین جواب نگاه مجید را داد: «دلم نمی‌خواد بدونن که دامادم شیعه اس! اینا مثل ما نیستن، شیعه رو قبول ندارن. من بهشون تعهد دادم که با هیچ شیعه‌ای ارتباط نداشته باشم، با هیچ شیعه‌ای معامله نکنم، رفت و آمد نکنم، پس پیش نوریه و خونواده‌اش، تو هم مثل الهه و بقیه سُنی هستی. حالا پیش خودت هر جوری می‌خوای باش، ولی نوریه نباید بفهمه تو شیعه‌ای!» نگاه نجیب مجید از ناراحتی به لرزه افتاده و گونه‌هایش از عصبانیت گل انداخته بود که پدر ابرو در هم کشید و با تندی تذکر داد: «الانم برو این پیرهن مشکی رو در آر! دوست ندارم نوریه که میاد این ریختی باشی!» بی‌آنکه به چشمان مجید نگاه کنم، احساس کردم نگاهش از داغ غیرت آتش گرفته و دلش از زخم زبان‌های پدر به خون نشسته است و شاید مراعات دست‌های لرزان و رنگ پریده صورتم را می‌کرد که چیزی نگفت و پدر که خط و نشان کشیدن‌هایش تمام شده بود، با شور و شوق عجیبی که برای وصال همسر جدیدش به دلش افتاده بود، از خانه بیرون رفت. با رفتن پدر، اتاق نشیمن در سکوت تلخی فرو رفت و فقط صدای گریه‌های یوسف و شیطنت‌های ساجده شنیده می‌شد که آن هم با تشر ابراهیم آرام گرفت. کانال داستانهای18+ را در پیام‌رسان‌های تلگرام و ایتا دنبال کنید ♨ تلگرام. T.me/dastanhaye_18 ♨ ایتا. Eitaa.com/dastanhaye_18
🗓 امروز شنبه 25 مرداد 1399 هجری شمسی 25 ذی‌الحجه1441 هجری قمری 15 آگوست 2020 ميلادی 🔆 روز نزول سوره هَل أتیٰ (سوره انسان) در شأن آل عبا 🔅روز خانواده و تکریم بازنشستگان •••••••••••••••••••••••••••••• ✨ فداکاری ✨بیست‌وپنجم ذی‌الحجه یادآور گذشت و فداکاری اهل بیت علیهماالسلام است؛ 🔸اهل بیتی که پس از سه روز روزه‌داری از افطار خود گذشتند تا به درخواست بنده‌ای از بندگان خدا دست رد نزنند؛ 🔸در این فداکاری، درس‌های بسیار زیادی نهفته است! ( پیام آیه هَل أتیٰ...) ┈•✾•🍃🌺🍃•✾•┈ #بصیرت_انقلابی 🆔 @basirat_enghelabi110
🔴سید حسن نصرالله: اگر انفجار بندر بیروت کار اسرائیل باشد، صهیونیست ها هزینه‌‎ای معادل انفجار پرداخت خواهند کرد 🔹بیش از دو هفته پیش اسرائیل به تجاوز کرد و یکی از نیروهای حزب‌الله به شهادت رسید. صهیونیست‎ها می‌دانند که حزب‌الله به شهادت نیروی خود در فرودگاه دمشق پاسخ می‌دهد. پاسخ حزب‌الله پابرجاست؛ انتظار کشیدن اسرائیلی‌ها بخشی از مجازاتشان است. 🔹امارات با توافق با اسرائیل برای ترامپ خدمت انتخاباتی و سیاسی کرده و برآورد حزب الله این است که از امروز تا انتخابات آمریکا (۱۳ آبان) این رژیم‌ها توافق صلح با اسرائیل را امضا خواهند کرد. 🆔 @basirat_enghelabi110
درباره رای سه کشور اروپایی 🔸ماجرای رای نیاوردن قطعنامه پیشنهادی آمریکا در شورای امنیت را چگونه باید تحلیل کرد؟ از پانزده عضو شورای امنیت، فقط چین و روسیه بودند که با قطعنامه مخالفت کردند. 🔸این دو کشور تهدید کرده بودند که حتی در صورت تصویب قطعنامه پیشنهادی، آن را وتو خواهند کرد. اما انگلیس و فرانسه و آلمان، حاضر به مخالفت با عهد شکنی آمریکا نشدند و صرفا رای ممتنع دادند. 🔸اگر کسی می خواهد تفاوت و علت ترجیح چین و روسیه بر سه کشور اروپایی را بفهمد، نوع رای هر یک از دو طرف به اندازه کافی گویاست. 🔸طبق توافق برجام و قطعنامه 2231، تحریم تسلیحاتی ایران باید 27 مهر ماه امسال به پایان برسد و بنابراین شیطنت آمریکا برای تمدید این تحریم -آن هم در حالی که توافق و قطعنامه را زیر پا گذاشته- اقدامی گزافه و باطل است. 🔸در اصل، درست این بود که تروئیکای اروپایی، از شورای امنیت می خواستند نشست رسمی برگزار کند تا آمریکا را به خاطر نقض صریح قطعنامه 2231 محاکمه و مواخذه آمریکا کنند. اما آنها حتی با عهدشکنی جدید این رژیم یاغی مخالفت نکردند. 🔸این، سند دیگری بر خباثت اروپاست. آنها ماه گذشته، با وجود ادعای بسته شدن پرونده موسوم به PMD در برجام، قطعنامه ای ضد ایرانی را به آژانس بردند و به تصویب رساندند تا مستمسکی برای دعاوی بعدی آمریکا باشد. 🔸اما فراتر از دو خیانت اروپا در رای ممتنع دیروز و قطعنامه ضد ایرانی آژانس، باید عنایت داشت که هدف ایران از انعقاد برجام -چنان که بارها از سوی آقای روحانی تصریح شد- لغو تحریم های مالی و بانکی و نفتی بوده و نه تحریم تسلیحاتی، که حاشیه ای بر اصل توافق است. 🔸اروپا در اینجا مرتکب خیانت شد. اما اکنون با استفاده از فشار های پلیس بد (آمریکا)، سعی می کند نقش پلیس خوب را اجرا کند و ایران را به تنازل از حداقل حقوق خود در برجام وادار نماید. 🔸آنها ادعا می کنند ایران برای برخورداری از حداقل حقوق (نسیه!) خود در برجام، باید تغییرات در برجام و تمدید برخی محدودیت ها را در کنار مذاکره برای قبول محدودیت های جدید نظامی و منطقه ای بپذیرد! 🔸این همان چیزی است که ترامپ با زور گویی می خواهد و دموکرات ها (چه در دولت اوباما و چه اکنون با نامزدی بایدن) با فریبکاری و پشت هم اندازی دنبالش بوده اند. 🔸برجام -با همه خسارت هایش برای ما- توافقی منعقد شده است و امکان زدن تبصره و حاشیه جدید برای این که به غرب به حداقل تعهداتش عمل کند، وجود ندارد. 🔸تروئیکای اروپایی برای چندمین بار رفوزه شد و حال آن که اگر استقلال رای داشتند و منافع خود را پیگری می کردند، می توانستند مانند چین و روسیه با عهد شکنی آمریکا مخالفت کنند. 🔸اروپایی ها دیروز ثابت کردند که حاضر نیستند حداقل حقوق ایران را به رسمیت بشناسند. آنها اگر به اجرای یکطرفه برجام نیاز نداشتند، به قطعنامه رای مثبت می دادند و اگر چنین نکردند، صرفا برای حفظ خط یکطرفه شده برجام و استفاده از در فریبکاری های آینده است. 🔸رای مثبت آنها همچنین، شورای امنیت را هم به خاطر پایبند نبودن به قطعنامه خودش، بی اعتبار تر از گذشته می کرد؛ و این در حالی بود که می دانستند قطعنامه آمریکا قطعا توسط روسیه و چین و تو خواهد شد. 🖌 محمد ایمانی 🆔 @basirat_enghelabi110
من دیگه حرفی ندارم! 🙄🤔😐 #بصیرت_انقلابی 🆔 @basirat_enghelabi110
🚨هشدار سپاه به آمریکا نسبت به آینده توافق امارات و رژیم صهیونیستی 🔺سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در بیانیه‌ای با محکومیت شدید توافق عادی سازی روابط امارات و رژیم صهیونیستی ، این اقدام را خطایی راهبردی ، حماقتی تاریخی و خنجری زهر آگین در پیکر امت اسلامی توصیف و تاکید کرد: این اقدام نه تنها منافع رژیم صهیونیستی را تامین نخواهد کرد بلکه با باطل سازی رویایی خاورمیانه جدید ، آینده ای خطرناک را در انتظار امریکا و حامیان توافقنامه قرار خواهد داد. 🆔 @basirat_enghelabi110
❌ وقتی از بیشرفی لیبرال های وطنی حرف میزنیم یعنی همین... در ابتدا حرف از گشایش اقتصادی زده میشه که نیازمند تایید رهبری هست،بعد مشخص میشه که این به اصطلاح گشایش اقتصادی چیزی نیست جز مقروض کردن دولت آینده و در انتها بعد از بلند شدن بوی گند جریان قبل از عملی شدن،مجددا هزینه کردن از رهبری در دستور کار زنجیره ای ها قرار میگیره این شما و این دولت دروغ و تزویر... 🆔 @basirat_enghelabi110