فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 اینجا ساوه ۲۸ آبان؛ تشکیل صف برای روغن نباتی با قیمت دولتی در روزهای اوج #کرونا !!!
⁉️روحانی:شما اصلا میدونید مدیریت چیه؟!
⁉️جهانگیری: عملکرد خوب ما از حافظه مردم پاک نخواهد شد!!
🙊درس اقتصاد استاد جهانگیری:
📌چگونه ارزش پول ملی را یک دهم!
📌 قیمت سکه را ۱۰ برابر!
📌 قیمت خانه را ۶ برابر!
📌قیمت خودرو را ۷ برابر!
📌و چگونه میلیاردها دلار ارز ارزان را به فنا بدهیم؟
تازه باید اعتراف کنم 👇👇
🔑🔑ملت شریف #ایران ما برای انتخابات 1400 برای شما برنامه داریم و ظریف را بخاطر رفاقت با جوبایدن به شما تحمیل خواهیم کرد.🗝🗝
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
سلام 🌸
شبتون بخیر 🌛🌌
امشب در خدمت شما هستیم با قسمت های:
✅ سیصد و دهم
✅ سیصد و یازدهم
از مستند داستانی جان شیعه اهل سنت
با ما همراه باشید...✌️
🕠 📚 #داستان_دنباله_دار
#جان_شیعه_اهل_سنت؛
💚 ☪ عاشقانه ای برای مسلمانان
✒ نویسنده: فاطمه ولینژاد
🔗 قسمت سیصد و دهم
☕☕☕ با سینی چای قدم به اتاق گذاشتم و مجید دید سینی در دستانم میلرزد که از جایش پرید و سینی را از من گرفت تا کمتر عذاب بکشم و من در هالهای از غم گوشه اتاق نشستم که مامان خدیجه صدایم زد:
❓الهه جان! چرا ناراحتی عزیزم؟
👌🏻و ای کاش چیزی نمیپرسید و به رویم نمیآورد که صورتم بیشتر در سایه ناراحتی پنهان شد و زیر لب جواب دادم:
🏻نه، خوبم! چیزی نیس... و به قدری آهسته گفتم که به گمانم نشنید، ولی به خوبی شنیده بودند و آسید احمد فهمید نمیخواهم حرفی بزنم، که سرِ شوخی را با مجید باز کرد:
👳🏻 حتماً این مجید یه کاری کرده، خانمش از دستش دلخوره!
🏻صورت گرفته مجید به خندهای تصنعی باز شد و آسید احمد برای دلخوشی من، با شیرین زبانی ادامه داد:
👳🏻 عیب نداره دخترم! منم یه وقتایی این مامان خدیجه رو اذیت میکنم! بلاخره بخشش از بزرگتره!
👌🏻و بعد به آرامی خندید تا به کلی فضا را عوض کرده باشد و به فکرش هم نمیرسید چه بلایی به سرم آمده که حتی نمیتوانستم در پاسخ خوش زبانیهای پدرانهاش، لبخندی بیرنگ تحویلش دهم و باز به بهانه آوردن میوه از جایم بلند شدم که مامان خدیجه با مهربانی مانعم شد:
☝🏻دخترم! ما که غریبه نیستیم، بیا بشین عزیز دلم!
👳🏻 و خواستم در برابر تعارفش حرفی بزنم که آسید احمد هم دنبال حرف همسرش را گرفت:
- آره باباجون! ما اومدیم یه نیم ساعت بشینیم، خودتون رو ببینیم. نمیخواد زحمت بکشی!
👌🏻ولی خجالت میکشیدم از میهمانان عزیزم پذیرایی نکنم که اینبار با قاطعیتی لبریز محبت، اصرار کرد تا بنشینم:
👳🏻 دخترم! بیا بشین، کارت دارم!
👁 نگاه خیرهام به چشمان متعجب مجید افتاد و شاید او هم مثل من ترسیده بود که آسید احمد بویی از ماجرا بُرده باشد که درست همین امشب به خانهمان آمده و انتظارم چندان طولانی نشد که تا سرِ جایم نشستم، با لحنی ملایم آغاز کرد:
☝🏻ببینید بچهها! شما مثل دختر و پسر خودم هستید! تو این شش ماهی که شما قدم رو تخم چشم من گذاشتید و اومدید تو این خونه، سعی کردم هر کاری برای بچههای خودم میکردم، برای شما هم انجام بدم! ولی خُب حتماً یه سری کم کاری هایی هم کردم که انشاءالله هم خدا ببخشه، هم شما حلالم کنید!
⁉ نمیدانستم چه میخواهد بگوید که با اینهمه تواضع و فروتنی، اینقدر مقدمهچینی میکند و فرصت نداد من و مجید زبان به تشکر باز کنیم که با همان نگاه سر به زیر و لحن مهربانش ادامه داد:
👳🏻 خُب پارسال همین موقع پسر و عروسم اینجا بودن و ما با اونا عازم شدیم. ولی حالا شما جای عروس و پسرم هستین و میخوام اگه خدا بخواد و شما هم راضی باشید، امسال با هم راهی بشیم!!
👁 مجید مستقیم نگاهش میکرد و مثل من نمیدانست خیال مهربان آسید احمد برایمان چه خوابی دیده که مامان خدیجه به کمک همسرش آمد:
🗓 حدود بیست روز تا اربعین مونده، باید کم کم آماده بشیم!
🏻🏻 و من و مجید همچنان مات و متحیر مانده بودیم که آسید احمد در برابر اینهمه تحیرِ ما، به آرامی خندید و حرف آخر را زد:
👳🏻 به لطف خدا و کرم امام حسین (علیهالسلام) ما چند ساله که تو مراسم پیاده روی اربعین شرکت میکنیم. حالا امشب اومدیم که اگه دوست دارید، با هم بریم کربلا!
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
🕠 📚 #داستان_دنباله_دار
#جان_شیعه_اهل_سنت؛
💚 ☪ عاشقانه ای برای مسلمانان
✒ نویسنده: فاطمه ولینژاد
🔗 قسمت سیصد و یازدهم
👁 نگاه مجید از هیجانی عاشقانه به تپش افتاد و چشم من مبهوت صورت خندان مامان خدیجه بود که با آرامشی مؤمنانه، پاسخ نگاه خیرهام را داد:
👌🏻عزیزم! تو یه دخترِ سُنی هستی! عزیز مایی، رو سرِ ما جا داری! خُب شاید تمایلی به این سفر نداشته باشی! ما فقط روی علاقهای که به شما داشتیم، گفتیم بهتون خبر بدیم که اگه دوست دارید، با هم همسفر بشیم! با ما بیای یا نیای، عزیزِ دل من میمونی!
🚪🛋 و دیگر هر دو ساکت شدند و حالا نوبت من و مجید بود تا حرفی بزنیم و من هنوز از بُهت مصیبت پدرم خارج نشده و نمیتوانستم بفهمم از من چه میخواهند که تنها نگاهشان میکردم و مجید با صدایی که از اشتیاق وصال کربلا به لرزه افتاده بود، زمزمه کرد:
🏻نمیدونم چی بگم... و دلش پیش همسر اهل سنتش بود که لب فرو بست و در عوض چشمانش را به سوی من گشود تا ببیند در دلم چه میگذرد و من محو دعوت نامه ناخواستهای شده بودم که امام حسین (علیهالسلام) برایم فرستاده و در جواب جنایات پدر و برادرم در حق شیعیانش، مرا به سوی خودش فرا خوانده بود که پیش از مجید به سمت حرمش پَر زدم و از سرِ شوق و اشتیاق، به ندای پسر پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) لبیک گفتم:
⁉ حالا باید چی کار کنم؟ باید چی آماده کنم؟ ما که گذرنامه نداریم...
👁 و دیدم چشمان مجید پیش پاکبازی عاشقانهام به زمین افتاد و پاسخ دل مشتاقم را مامان خدیجه با روی خوش داد:
☝🏻همین فردا برید دنبال گذرنامههاتون تا انشاءالله زودتر آماده شه. فقط هم با خودتون یه دست لباس بردارید، دیگه هیچی نمیخواد. همه چی اونجا هست.
👳🏻 و آسید احمد از تماشای اینهمه شور و شوق یک دختر اهل سنت چه حالی شده بود که نگاهش به زمین بود و میدیدم به شکرانه حال خوشم صورت پیر و پُر چین و چروکش غرق شادی شده و در همان حال توضیح داد:
- ما انشاءالله شنبه صبح، پونزدهم آذر حرکت میکنیم. به امید خدا یکشنبه صبح هم میرسیم مرز شلمچه... سپس چشمانش درخشید و با حالی خوش زمزمه کرد:
- اگه خدا بخواد یکشنبه شب میرسیم نجف، خدمت حضرت علی (علیهالسلام)!
✨ و چه سفر دلانگیزی بود که میخواست با میزبانی خلیفه بزرگوار پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) آغاز شود؛ همان کسی که در شبهای قدر از منِ اهل سنت دل بُرده و جانم را آنچنان شیفته خودش کرده بود که هنوز هم پس از گذشت چند ماه، هر روز در میان کلمات نهج البلاغهاش تفرج میکردم و حالا میخواستم به زیارت مرقدش بروم!
🏻حالا بُهت بهجتانگیز این مسافرت با عظمت هم به فاجعه پدر و برادرم اضافه شده و مرا بیشتر در خودش فرو میبُرد که من با همه تمایلات شیعیانه و اشتیاقی که بیش از پیش به اهل بیت پیامبر (صلیاللهعلیهماجمعین) پیدا کرده بودم، باز هم آمادگی زیارت مزار و ملاقات مرقدشان را نداشتم و نمیدانم چه شد که پیش از شوهر شیعهام، برای قدم زدن در مسیر کربلا سینه سپر کردم و با قلبی که همچنان به مصیبت هلاکت پدر و نگون بختی برادرم، آکنده از درد و غم بود، برای زیارت اربعین بیقراری میکردم.
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷 وضعیت #ایران ومردم در ظهور
چگونه بیان شده است❓‼️
#آمریکا
📽 #علامه_کورانی
بصیرت انقلابی
@basirat_enghelabi110
🔅 روزگار پر از فتنهای بر مردم خواهد آمد که جز با #کتاب هایشان انس و آرامش نگیرند.
اهل کتاب و مطالعه باشیم تا تدبر و تعقل ما بالا رود از گذشتههای تاریخی عبرت بگیریم
و برای آینده بهتر تصمیم بگیریم.
#مطالعه
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 الحاق ناو اقیانوسپیمای شهید رودکی به نیروی دریایی سپاه
🚢🌊 ناو اقیانوس پیمای شهید رودکی شناوری سنگین، چند منظوره و دوربرد است که قابلیت حمل و عملیاتی کردن انواع هواپیما، پهپاد و سامانههای موشکی، پدافندی و راداری دارد.
💪 با پیوستن این شناور سنگین به ظرفیتهای نیروی دریایی سپاه، ماموریت دریادلان سپاه برای حضور مقتدر در آبهای دوردست، از امروز آغاز شد.
#اقتدار 👍
#ایران ✌️
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌❌
ماجرای #اسلحهکمری #حاج_قاسم سلیمانی داخل مغازه کاپشن فروشی
شادی روحش #صلوات
بصیرت انقلابی
@basirat_enghelabi110
⛅️
🌼🌻
🥀🌹🥀
🌸🌺🌸🌺
💐🌷💐🌷💐
🌴🌱🌿☘🍀🌴
السلام علیک یا ابا صالح المهدی (عج)
أدرکنی
تعجیل در ظهور و سلامتی وجودش
#صلوات 🌺
13950809_18517_128k.mp3
2.26M
📡كليپ صوتی| رهبر انقلاب: جای #کتاب را هیچ چیز نمیگیرد.
#مطالعه
#بصیرت_انقلابی
@basirat_enghelabi110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 واقعا متأسفیم😭😭
چقدر انفجار اطلاعات؟!!
🔺درگیری ایران و فرانسه در سفارتخانه ها❗️
☝️نمونه ای بارز از موفقیت #ایران، از طریق #مقاومت، به جای #سازش!!
برسانید به دولت تدبیر
جوانهای ما اینها را نباید بدونند!
براشون نباید نقل بشه!
اگر در جهالت نگه داشته شوند بهتر می توان سر آنها کلاه گذاشت🙈
بصیرت انقلابی
@basirat_enghelabi110
🔴ادعای نیویورک تایمز/پیام عراقچی به تیم بایدن از طریق واسطهها!!
♦️روزنامه نیویورک تایمز مدعی شد که «عباس عراقچی» معاون وزیر خارجه #ایران تلاش کرده از طریق واسطههایی، به تیم جو #بایدن درباره بازگشت بدون پیش شرط #آمریکا به برجام پیام ارسال کند
بصیرت انقلابی
@basirat_enghelabi110
🌺ویژه ولادت حضرت عبدالعظیم
🎐طرح| رهبرمعظم انقلاب: جناب عبدالعظیم حقاً و انصافاً به ری به تاریخ ری آبرو داد و حق عظیمی به گردن همهی تهرانیها و اهل ری دارد.
#سید_الکریم
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
یاسیدالکریم 🌺
🌹کـربـلا را بـا خودت تـا شهـرری آوردهای
🌹وَه چه نـزدیک است بـا مـا کـربـلا، #عبدالعظیم_حسنی
🌺 چهارم ربیع الثانی سالروز میلادش مبارکباد
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥اینو حتما ببینید در هولناکترین لحظه ی زندگی به کارتون میاد
غروب #جمعه به یاد یوسف زهرا(س)
سلامتی وجود نازنینش
انشالله بلای #کرونا از همه تون دور باشد.
🌴🌴🌴
بصیرت انقلابی
@basirat_enghelabi110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴🔴🔴
👌 آیا آمریکا میتواند در تولید تجهیزات پزشکی، بی نیاز از چین شود؟
👈🏻 فعالان حوزه تامین تجهیزات پزشکی مثل ماسک میگویند این کار امکانپذیر نیست
#بحران_تجهیزات_پزشکی_در_امریکا
#آمریکا
#آمریکا_رو_به_افول_است
بصیرت انقلابی
@basirat_enghelabi110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 نمونهای از تدابیر دولت روحانی:
قیمت لبنیات گران شد/ تاریخ خبرها:
۴ تیر ۹۹
۸ تیر ۹۹
۸ مرداد ۹۹
۲۰ مرداد ۹۹
۵ آبان ۹۹
۲۴ آبان ۹۹
۲۸ آبان ۹۹
🔻خبرنگار: افزایش قیمت بنزین تا کجا منطقیه؟
زنگنه: "تا وقتی که مردم تحمل کنند!!!"
🔸روحانی خطاب به منتقدین (آبان ۹۹): "میگویند مدیریت دولت فلانجور است. شما اصلا مدیریت میدونید چیه؟"
🔹جهانگیری خطاب به قالیباف (آبان ۹۹): "کمترین آشنایی با اقتصاد ندارید"!
الهی #کرونا کمر آنها را بشکند که کمرِ ملت را می شکنند.🤲
الهی به أموات ملحق شوید.😜
غروب#جمعه یادی از گذشتگان کنیم با هدیه یک #صلوات 🌷🌷
بصیرت انقلابی
@basirat_enghelabi110
سلام خدمت اعضای محترم🌸
شبتون بخیر 😊
امشب در خدمت شما هستیم با قسمت های:
✅ سیصد و دوازدهم
✅ سیصد و سیزدهم
از مستند داستانی جان شیعه اهل سنت
با ما همراه باشید...✌️
🕠 📚 #داستان_دنباله_دار
#جان_شیعه_اهل_سنت؛
💚 ☪ عاشقانه ای برای مسلمانان
✒ نویسنده: فاطمه ولینژاد
🔗 قسمت سیصد و دوازدهم
🚪🛋 همین که آسید احمد و مامان خدیجه از خانهمان رفتند، مجید مقابلم نشست و به گمانم هنوز باورش نمیشد از زبان من چه شنیده که با لحنی لبریز ترس و تردید سؤال کرد:
❓الهه جان! مطمئنی میخوای بیای؟
🏻و خودم هم نمیدانستم چه شوری در جانم به پا خاسته که دریای دلم به سمت ساحل چشمانش موج زد و مشتاقانه شهادت دادم:
✋🏻مجید! من میخوام بیام. نمیدونم چرا، ولی دلم می خواد بیام!
🌌 شاید هنوز حلاوت بهشتی شبهای قدر و مستی قدح محبت امام علی (علیهالسلام) در مذاق جانم مانده و دلم نمیآمد به تعارف جامی دیگر از عشق اولیای الهی دست رد بزنم که حالا بیش از هر زمان دیگری در گرداب بلا دست و پا میزدم و سخت محتاج اینچنین عاشقانههایی بودم و حقیقتاً چه عاشقانه طلبیده شده بودیم که بیهیچ دردسری گذرنامه گرفته و با چیدن یکی دو دست لباس و چند تکه وسایل شخصی در یک کوله پشتی، مهیای رفتن شدیم.
👨🏻 عبدالله وقتی فهمید چه خیالی در سر داریم، نمیدانست چه بگوید و با چشمانی مات و متحیر فقط نگاهمان میکرد.
🏻 حقیقتاً خودم هم نمیتوانستم باور کنم بی آنکه روحم خبر داشته و یا حتی یک لحظه فکری برای رفتن به کربلا به سرم زده باشد، به این سفر اعجابانگیز دعوت شده و بیآنکه اختیاری به دست من باشد، بپذیرم تا همچون عاشق ترین شیعه، با پای پیاده رهسپار کربلا شوم، ولی دلم نمیخواست عبدالله گمان کند کسی مرا به این کار اجبار کرده که صادقانه اعتراف کردم:
- آسید احمد و خونوادهاش هر سال برای اربعین میرن کربلا. امسال هم به ما گفتن دارن میرن، منم دلم میخواست باهاشون برم...
🏻 مجید سرش را پایین انداخته و شاید از چشمان عبدالله اِبا میکرد که باز به هوای خواهرش، سرِ غیرت بیاید و حرفی بزند که من خودم ادامه دادم:
🏻 خُب داریم میریم زیارت امام حسین (علیهالسلام)!
👨🏻 و عبدالله طاقتش طاق شد که با حالتی عصبی جواب داد:
- آخه الان اصلاً موقعیت مناسبی نیس!
👁 و دید مجید خیره نگاهش میکند که به سمتش چرخید و برای تبرئه خودش، با لحنی ملایمتر ادامه داد:
👨🏻 شرمنده مجید جان! من میدونم زیارت امام حسین (علیهالسلام) ثواب داره! ولی آخه الان تو این موقعیت که اوضاع عراق انقدر به هم ریختهاس و داعش داره همه رو سر میبُره، تو میخوای دست زنت رو بگیری ببری عراق و از نجف تا کربلا رو پیاده بری؟!!!
داعش تهدید کرده که پیادهروی امسال رو به خاک و خون میکشه!
🏻مجید لبخندی زد و با متانت همیشگیاش، جواب دلشوره برادرانه عبدالله را داد:
- باور کن هر چی تو نگران الهه باشی، من بیشتر نگرانشم! ولی اوضاع عراق آنقدر هم که فکر میکنی، خراب نیس! داعش تو همون یکی دو ماه اول زمین گیر شد. از وقتی که آیت الله سیستانی حکم جهاد داد و شیعه و سُنی وارد جنگ با داعش شدن، کمر داعش شکست! دیگه الان تو همون چند تا استان صلاح الدین و نینوا و الانبار داره جون میکَنه! این چرت و پرتهایی هم که میگه، فقط برای اینه که مسیر اربعین رو خلوت کنه، وگرنه هیچ غلطی نمیتونه بکنه! استان کربلا و نجف از امنترین مناطق عراقه!
👁 و نگاهم کرد تا پشتش به همراهی تمام قدم محکم شود و با خاطری آسوده ادامه دهد:
🏻اینهمه زائر دارن به عشق امام حسین (علیهالسلام) میرن، من و الهه هم مثل بقیه! خیالت راحت باشه!
👨🏻 ولی خیال عبدالله راحت نمیشد که یکی دو ساعت بحث کرد و به هر دری زد تا ما را از رفتن منصرف کند و دستِ آخر نتوانست حریف عزم عاشقانه زن و شوهری شیعه و سُنی شود که صورتمان را بوسید و ما را به خدا سپرد و رفت.
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
🕠 📚 #داستان_دنباله_دار
#جان_شیعه_اهل_سنت؛
💚 ☪ عاشقانه ای برای مسلمانان
✒ نویسنده: فاطمه ولینژاد
🔗 قسمت سیصد و سیزدهم
🚌 با همه خستگی طی مسافت طولانی بندر تا مرز شلمچه، ازدحام غیر قابل تصور عبور از مرز و پس از ساعتها پیمودن مسیر مرز تا ورودی شهر نجف، باز هم شوری شیرین در تمام رگهای بدنم میدوید که هنوز مرقد امام علی (علیهالسلام) را ندیده و نمیتوانستم منظره رؤیاییاش را تصور کنم.
📗 حالا تا دقایقی دیگر بر کسی میهمان میشدم که این روزها با آهنگ کلماتش خو گرفته و با مطالعه مداوم نهجالبلاغهاش، بیش از پیش شیفته کمالاتش شده بودم.
🚙🚌🚗 در تمام طول مسیر از مرز تا شهر نجف، روی سرِ شیعیان میهماننواز و بیریای عراق قدم میگذاشتیم که با ماشینهای شخصی خودشان، زائران را در طول مسیر منتقل میکردند و با همان زبان خودشان و کلماتی که از زبان فارسی آموخته بودند، رهسپاریمان را در مسیر زیارت امام حسین (علیهالسلام) میستودند و مدام خوش آمد میگفتند.
🎪 در هر روستا و کنار هر خانهای بساط پذیرایی بر پا کرده تا به استکانی چای عراقی و خرما و یا هر چه در دسترسشان بود، خستگی را از تن مردم به در کنند و خدا میداند با چه اخلاص و محبتی از زائران پذیرایی میکردند که انگار میزبان عزیزترین عزیزان خود بودند تا جایی که وقتی در کنار یکی از موکبها برای تجدید وضو و اقامه نماز مغرب توقف کردیم، هر کدام از اهل طایفه برای ارائه خدمتی، مشتاقانه به سمتمان آمدند.
🍛🍣🍱 پیرمرد خانواده به سمت وضوخانه راهنماییمان میکرد و بانوی خانه با تشت و پودر آمده بود تا لباسهایمان را بشوید و هنوز نمازمان تمام نشده، سفره شام را پهن کرده و بیتوجه به تعارفهای ما، با نهایت مهربانی غذای لذیذشان را آوردند و شاید خدا میخواست اوج خدمتگذاری این بندگان مخلصش را به رخ ما بکشد که برق هم رفت تا در تمام طول مدت صرف غذا، پیرمرد خانواده با چراغ قوه بالای سرِ ما به خدمت بایستد و دستِ آخر با چه محبتی ما را بدرقه کردند و باز موکبهای دیگر دست بردار نبودند که هر کدام سرِ راهمان را میگرفتند تا میهمان خانه آنها شویم و هر کدام میخواستند افتخار پذیرایی از میهمانان امام حسین (علیهالسلام) را از آنِ خودشان کنند و ما شرمنده اینهمه مهربانی بیمنت، از کنارشان عبور میکردیم.
👥👥 به علت محدودیتهای امنیتی، از ورود وسایل نقیله به مرکز شهر نجف جلوگیری میشد و مجبور بودیم راهمان را به سمت حرم با پای پیاده طی کنیم.
🎒آسید احمد و مجید با کوله پشتیهای به نسبت سنگینی که هر یک به دوش گرفته بودند، جلوتر از ما حرکت میکردند و من و مامان خدیجه و زینبسادات پشت سرشان میرفتیم.
🛣 خیابانها مملو از جمعیتی بود که خستگی را زیر پا گذاشته و در ساعات پایانی نیمه شب، همچنان با شیدایی به سمت حرم میرفتند.
🏻 هر چند هنوز طعم تلخ هلاکت پدر پیر و به فنا رفتن جوانی برادرم از مذاق جانم نرفته بود، اما خنکای مطبوع شبانگاه شهر نجف، آنچنان روحم را نوازش میداد که با قدمهایی پُر توان و استوار پیش میرفتم و نه اینکه نخواهم که دیگر نمیتوانستم به چیزی جز شور اربعین بیندیشم که با چشمان خودم میدیدم چه طوفان عظیمی برای بزرگداشت چهلمین روز شهادت فرزند پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) آن هم پس از چهارده قرن به پا خاسته که مرزهای ایران از هجوم جمعیت به تنگ آمده و حتی جاده شلمچه به سمت مرز عراق از حضور زائران اربعین پُر شده بود و حالا هم میدیدم نه کربلا که نجف لبریز از شیعیانی شده که برای پیمودن مسیری چهار روزه با پای پیاده، سر از پا نمیشناختند.
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110