30.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📜 #روایت_نگاری
با امام حسین (علیهالسلام)
کارها آسان میشود.
مادر و پسر در ظاهر تمایلی به حضور در کنار ما نداشتند.
از دور پرچم امام حسین را نشان دادیم کنار پرچم آمدند
مادر به پسرش گفت:
_ امام حسین رو میشناسی؟
_نه
_همون که کربلا است
_نه، کیه؟
گفتم :«محرم، طبل و سنج، دسته و زنجیر... یادت میاد؟»
_ آهان قیمه میدن!
_آره عزیز، امامی که همه سر سفره کرمش مهمانیم؛ این پرچم روی گنبدش بوده، یادگاری از حرمش است. بیا کنارش نیت کن یه روز بری حرمش انشاءالله...
مادرش ادامه داد « بابام خیلی امام حسین رو دوست داشت هر وقت اسم امام حسین میاد یاد بابام میافتم. بابام فوت کرده، الان یهو دلم برایش تنگ شد.»
گفتم:« انشاءالله امروز پدرتون مهمان امام حسین خواهند بود؛ برای شادی دل پدرتون و لبخند رضایت امام حسین از روسریهای ما انتخاب کنید تا دوستان براتون ببندند.»
گفت:«روسری دوست ندارم آخه...»
به آرشام نگاه کرد انگار آرشام چیزی میخواست بگوید. ازش پرسید« آرشام روسری بذارم؟»
پسرک با نگاه معصومانه گفت:
«به خاطر امام حسین سرت کن.»
ما سکوت کردیم گویا مدبر امور، شخص دیگری است؛ او که قلبها به دستش چرخش میکنند.
مادر با کمک دوستان روسری بست و در پوشش حجاب زیبا شد. رو به آرشام گفت: «قشنگ شدم؟»
آرشام ذوق زده بود جوری که نمیتوانست حرف بزند فقط تند تند سرش را به نشانه تأیید تکان میداد.
#عزیزم_حسین
#حجاب_ضرورت_امروز_ما
#هویت_اسلامی_را_به_ایران_برگردانیم
@basiratekhanevadeh