🔴کسی که نان سگان میخورد چه میفهمد، غذا و شربت نذری نشانه ی شرف است.

تظاهرات در منطقه موآبیت برلین به دلیل ورود شاه ایران به آلمان. 1967 عکس از آرشیو کتابخانه دیجیتال آلمان 🇮🇷 @basiratesoleymanei

‏هرچی بهش گفتن شاهِ مملکته‌ جلوش‌ خم شو،دردسر‌ میشه‌ برات؛خم نشد...! میگفت:هرکی میخواد باشه،تختی فقط برای بوسيدنِ دستِ مادرش خم میشه 😍 "شادیِ روحِ جهان پهلوانمون‌ صلوات" 🇮🇷 @basiratesoleymanei

نمک نشناس نباشیم... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🇮🇷 @basiratesoleymanei

سلفی کفتارها با توله شون @basiratesoleymanei

دیگر آغوشی نمانده برای کودکان غزه! و برای مادر داغدیده کرمانی هم فرزندی نمانده که در آغوش بگیرد! درد ما مشترک و دشمن هم مشترک! 🇮🇷 @basiratesoleymanei

💢شهید علی تجلایی: ✍🏻اگر میخواهی محبوب خدا شوی،گمنام باش، کار کن برای خدا، نه برای معروفیت! ‌#شهید_علی_تجلایی #شهدا #صاحب_الزمان 🇮🇷 @basiratesoleymanei

🔴والاحضرت معتاد 🔹اسدالله علم:با والاحضرت شاهدخت شهناز مدتی ملاقات نکرده بودم بر حسب امر خودشان ملاقات کردم. می خواستند بدانند چرا من دوری می کنم. خیلی صریح عرض کردم: حرکات شما برخلاف منافع شاه شده است. من نه تنها دوری می کنم بلکه جلوی حرکات شما را هم می گیرم. فکر نکنید چون دختر شاهنشاه هستید من باکی دارم. شوهر شما پسره ی جعلق...پدر سوخته ایست. شما را با دادن قرص و حشیش تحت تاثیر و نفوذ خود گرفته است. شما هم دیگر از بین رفته اید. 📚دربار به روایت دربار.ص62 به نقل از یادداشت های علم.ج2.ص361 @basiratesoleymanei

🔴 خاطرات #خود_نگاشت همسر امام ♦️ تا پای جان در مقابل کشف حجاب رضاخانی ♦️پاسبانی یک سر شال‌گردن را گرفته بود و زن بیچاره را به خاک میکشید. صورت زن سیاه شده بود. یک عده نامردان مرد‌نما اطراف او ایستاده بودند و تنها تماشاگر معرکه بودند. به یکی از آنها گفتم: می‌ترسم خود گرفتار پاسبان شوم شما را به‌خدا بروید شال‌گردن را از دست این قداره بند بگیرید. این شیر زن دارد خفه می‌شد، بی‌غیرتی بس است پاسبان متوجه من شد و من فرار کردم زیرا حتماً نوبت خودم می‌شد ... نامردها ایستاده بودند، پاسبان با زن دست به‌گریبان بود و زن مقاومت می‌کرد و این داستان هر روز در خیابان‌ها و کوچه‌ها تکرار می‌شد ...(زندگینامه بانو خدیجه ثقفی (همسر امام) @basiratesoleymanei