🌹🕊🌹🕊
🕊🌹🕊
🌹🕊
﷽
#داستانهای_واقعی_مهدوی
تشرف ابو راجح حمامی
✍در حـلـه بـه مـرجـان صغیر, كه حاكمی ناصبی بود, خبر دادند ابو راجح , پیوسته صحابه را سب و سرزنش می كند.
🕊دسـتـور داد كـه او را حـاضر كنند.
وقتی حاضر شد, آن بی دینان به قدری او را زدند كه مشرف به هـلاكـت شد و تمام بدن او خرد گردید, حتی آن قدر به صورتش زدند كه دندانهایش ریخت .
بعد هـم زبان او را بیرون آوردند و با زنجیر آهنی بستند.بینی اش را هم سوراخ كردند و ریسمانی از مو داخـل سـوراخ بینی او كردند.
🍃 سپس حاكم آن ریسمان را به ریسمان دیگری بست و به دست چند نفر از مامورانش سپرد و دستورداد او را با همان حال , در كوچه های حله بگردانند و بزنند.
🕊آنـهـا هـم همین كار را كردند, به طوری كه بر زمین افتاد و نزدیك به هلاكت رسید.وضع او را به حاكم ملعون خبر دادند.
آن خبیث دستور قتلش را صادر كرد.
🍃 حاضران گفتند: او پیرمردی بیش
نـیـست و آن قدر جراحت دیده كه همان جراحتها او را از پای در می آورد احتیاج به اعدام ندارد, لذا خود را مسئول خون او نكن .
خلاصه آن قدربا او صحبت كردند, تا دستور رهایی ابوراجح را داد.
🕊 بـسـتـگانش او را به خانه بردند و شك نداشتند كه در همان شب خواهد مرد.
🍃 صبح ,مردم سراغ او رفتند, ولی با كمال تعجب دیدند سالم ایستاده و مشغول نماز است ودندانهای ریخته او برگشته و جراحتهایش خوب شده است , به طوری كه اثری از آنهانیست .
🕊 تعجب كنان قضیه را از او پرسیدند.
گـفـت : مـن بـه حالی رسیدم كه مرگ را به چشم دیدم . زبانی برایم نمانده بود كه از خداچیزی بـخـواهـم , لـذا در دل با 💫حق تعالی ✨مناجات و به مولایم حضرت صاحب الزمان (ع ) استغاثه كردم .
✨ ناگاه دیدم حضرتش دست شریف خود را به روی من كشید, وفرمود: از خانه خارج شو و برای زن و بچه ات كار كن , چون حق تعالی به تو عافیت مرحمت كرده است .
پس از آن به این حالت كه می بینید, رسیدم .
🕊 شـیـخ شـمس الدین محمد بن قارون (ناقل قضیه ) می گوید: به خدا قسم ابوراجح مردی ضعیف انـدام و زرد رنـگ و بـدصـورت و كوسج (مردی كه محاسن نداشته باشد) بود ومن همیشه برای نـظـافـت به حمامش می رفتم .
صبح آن روزی كه شفا یافت , او را درحالی كه قوی و خوش هیكل شده بود در منزلش دیدم .
ریش او بلند و رویش سرخ ,به طوری كه مثل جوان بیست ساله ای دیده می شد.
و به همین هیئت و جوانی بود, تاوقتی كه از دنیا رفت .
🕊 بـعـد از شفا یافتن , خبر به حاكم رسید.
او هم ابوراجح را احضار كرد و وقتی وضعیتش را نسبت به قبل مشاهده كرد, رعب و وحشتی به او دست داد. ازطرفی قبل از این جریان , حاكم همیشه وقتی
كـه در مـجلس خود می نشست , پشت خود را به طرف قبله و مقام حضرت مهدی (ع ) كه در حله است می كرد, ولی بعد از این قضیه , روی خودرا به سمت آن مقام كرده و با اهل حله , نیكی ومدارا مـی نـمـود و بعد از چند وقتی به درك واصل شد, در حالی كه چنین معجزه روشنی در آن خبیث تاثیری نداشت
📚شمیم گل نرگس
🕊✨اللهم عجل لولیک الفرج✨🕊
🌹✨ یــــوســف زهـــرا(س)✨🌹
http://sapp.ir/basiratezohor
بصیرت ظهور &ایتا👇
eitaa.com/basiratezohor