🌟🌙#داستــــــــــان شـــــــــب🌙🌟
⭕️✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی
مرد جوانی در آرزوی ازدواج با دختر کشاورزی بود.
کشاورز گفت برو در آن قطعه زمین بایست، من سه گاو نر را آزاد می کنم اگر توانستی دم یکی از این گاو نرها را بگیری من دخترم را به تو خواهم داد.
مرد قبول کرد.
در طویله اولی که بزرگترین بود باز شد.
باور کردنی نبود بزرگترین و خشمگین ترین گاوی که در تمام عمرش دیده بود. گاو با سم به زمین می کوبید و به طرف مرد جوان حمله برد؛ جوان خود را کنار کشید تا گاو از مرتع گذشت.
دومین در طویله که کوچکتر بود باز شد؛ گاوی کوچکتر از قبلی که با سرعت حرکت کرد.
جوان پیش خودش گفت: منطق می گوید این را ولش کنم چون گاو بعدی کوچکتر است و این ارزش جنگیدن ندارد.
سومین در طویله هم باز شد و همانطور که فکر میکرد ضعیفترین و کوچکترین گاوی بود که در تمام عمرش دیده بود.
پس لبخندی زد و در موقع مناسب روی گاو پرید و دستش را دراز کرد تا دم گاو را بگیرد، اما...
گاو دم نداشت..!
زندگی پر از ارزشهای دست یافتنی است اما اگر به آنها اجازه رد شدن بدهیم ممکن است که دیگر هیچ وقت نصیبمان نشود...!
برای همین سعی کن که همیشه اولین شانس را دریابی..👌🏻
✍🏻📚 #داستان_شب
شبتون نورانی ✨✨✨✨🌙🌙
🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁
🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍁
🍁🍂🍁🍂🍁
🍂🍁🍂
🍁
#داستان
#هم_نفس_با_داعش
قسمت دوم
... با قسمت فلزی سوئیچ در زدم، علی که یه عرقگیر طوسی پوشیده بود از پنجرهی خونهش به سمت پایین خم شد و گفت تویی؟ یه دیقه وایسا اومدم.
تنها زندگی میکرد، حیاط خونش همیشه مرتب بود ولی تو که میرفتی انگار دو دیقه پیش آمریکا حمله ی هوایی کرده بود، تنها قانون چیدمانش قابل دسترس بودن بود.
همون جلو در نشستم و علی شروع کرد به جمع کردن لحاف تشک.
_ بابام گفته نباید بری، مادرت مریضه
_ حق داره.. اگه جون مادرت در خطره که تکلیف ازت برداشته شده
_ مرجع تقلیدی؟ صد بار گفتم تو کار آخوندا دخالت نکن
_ به من چه.. خودت برو بپرس
رفت سمت فلاسک و یه استکون از رو کابینت ورداشت و یه چایی ریخت
_ ببین من به همه میگم یه مدت کمک رانندهی یکی از دوستام شدم و جنس میبریم قطر، کسیم نمیفهمه کجا میرم و میام و مامانمم نگران نمیشه
_ خب گیرم که رفتی و کسی هم نفهمید و مشکلی هم پیش نیومد واسه مادرت، دو روز بعد اومدیم و تو به فیض شهادت نائل شدی یا مفقود شدی یا دست و پایی چیزی جا گذاشتی... اون وقت چی؟ مرد حسابی مگه داریم میریم پیک نیک و بچه مدرسه ای هستی که رضایت نامه جعل کنی و بگی کسی نمیفهمه
_ مرگ و زندگی دست خداست از کجا معلوم یه روز تصادف نکنم و همین اتفاقا واسم نیوفته؟ مگه کم بودن جوونایی که به مرگ طبیعی از دنیا رفتن؟
خدا بزرگه... اون شعره چی بود... شیشه را در بغل سنگ نگه میدارد
_ هر جور راحتی، فقط دو روز دیگه مادرت نیوفته گوشه ی بیمارستان و کاسه ی چه کنم چه کنم دستت بگیری
_ خدا نکنه.. زبونتو گاز بگیر...
حالا کی اعزامه
_ هفته ی دیگه... وسایلایی که باید برداریم برات نوشتم و میفرستم
از جام بلند شدم
_ من دارم میرم... به محمد امینم بگو قراره بیام
_ کجا... چاییتو نخوردی
_باشه یه وقت دیگه
رفتم خرید و یه کم خرت و پرت خریدم و یه کوله پشتی که وسایلارو بذارم توش
باید شب قضیه ی رفتنمو به خانواده میگفتم
#ادامه_دارد
┏━━ °•🖌•°━━┓
@jahad_tabein
┗━━ °•🖌•°━━┛
💠دو روش از روشهای تربیت دینی کودکان:
🔹یکی از روش های تربیت دینی فرزندان استفاده از داستان های مربوط به پیشوایان مذهب است که ذکر آن سطح فکر و معرفت کودکان را بالا می برد و 🔹دلبستگی در کودکان ایجاد می کند و باعث می شود که آنها تلاش کنند که همانند آنها باشند.
همچنین به همراه #داستان و شرح حال و زندگی اولیای مذهب می توانید معارف و مباحثی را به کودک القاء کنید.
🔹یکی دیگر از روشهای تربیت دینی فرزندان، قرار دادن کودک در جمع مذهبی است.
⬅️ قرار دادن کودک در جو مذهبی مثل #مساجد و محافل، جلسات مذهبی، اجتماعات سالم دینی در #رشد و پرورش دینی آنها بسیار مؤثر است.
کودک از همراهی با #پدر برای رفتن به #مسجد خوشحال می شود و به مسائل مذهبی با علاقه گوش می کند. از حدود هشت سالگی دوست دارد عضو سازمان مذهبی شود و به خاطر آن احساس غرور می کند.
┅═✿๑🍀🌺🌼🌸๑✿═┅
#پليس_خدابنده
💥باما همراه باشید در
👇👇👇
https://eitaa.com/basirkhodabandeh
💢باما همراه باشید:👇
https://zil.ink/negaheno01