eitaa logo
بصیر
1.6هزار دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
2.1هزار ویدیو
67 فایل
شهدا را یاد کنیم حتی با یک صلوات
مشاهده در ایتا
دانلود
💠شناسايى داماد شش ماهه 🔰بار كه می خواست اعزام شه وقتی کوله پشتیش رو می بستم، چندتا میوه🍎🍋 براش گذاشتم تا تو راه بخوره، تو ميوه ها یه دونه هم بود، خندیدو بهم گفت: اینارو به مى برم ولی دوباره میارمشون تا با همدیگه بخوریمشون. 🔰چند وقت از شدنش مى گذشت که یه روزی از خبر دادن که برای شناسایی کوله شهید 🎒به سپاه بریم، به همراه پدر شهيد به سپاه بابلسر رفتم، یه برادر پاسدارى محتویات یه کوله پشتی رو جلوى ما خالى کرد، یه از كوله افتاد! 🔰اشک تو چشام جمع شد😭 و فورى شناختم و گفتم: همین کوله ، همه با تعجب نگاهم کردن، چون فقط لباس بسیجی که جبهه بهش داده بودن، توش بود و همين پوسیده. گفتم: خودش به من قول داده بود كه این میوه رو برمى گردونه تا بخوریم.... تنها همين میوه پوسیده باعث شناسایی وسایل و كوله 🌷 شد. راوى: خانم رحمانی همسرشهید (عبدالله) 🗓 تاریخ شهادت اسفند۱۳۶٢، عمليات والفجر۶، منطقه دهلران-چیلات @shahidNazarzade 🌹🍃🌹🍃 ┄┅══✼♡✼══┅┄ ⚪https://sapp.ir/basir.markazihttps://eitaa.com/basirmarkazi
بصیر/کانال رسمی اداره کل حفظ اثار استان مرکزی: اولین شهید تفحص شده در که بود؟  16 ساله بود و روزهای پایانی سال که برای اجازه از مادر به خانه آمد و گفت که می خواهد برود. مادر که رفتن برای همیشه را از چشم های فرزندش خوانده بود، از او خواست تا چند وقت دیگر صبر کند که امتحان هایش نصفه و نیمه نماند و مهرداد سر تسلیم فرود آورد و برای 40 ـ 50 روز دیگر ماند تا دل مادر را به دست آورد. عملیات به خوبی پیش می رفت و نهایت امر خرمشهر پیروز شد و دل همه ایرانیان شاد. چند روزی گذشت که خبر شدن مهرداد به مادر رسید. او برای یافتن فرزندش همه جا را زیر پا گذاشت اما هیچ نشانی از مهرداد نیافت که نیافت. سال ها گذشت، جنگ تمام شد، بچه ها برای پیدا کردن دوستان و رفیقانشان خود را مهیا کردند، جمعی خود را به کناره نهر خین رساندند، کانال ها، مین ها، سیم خاردارها همه و همه بوی روزهای با هم بودنشان را می داد. ... پیشانی بند یازهرای مهرداد خودنمایی می کرد، تیر درست وسط پیشانی اش را نشانه گرفته بود، نیمی از پیکرش زیر خاک و نیمی دیگر بر روی آن...                  🌹🍃🌹🍃     ┄┅══✼♡✼══┅┄  https://sapp.ir/basir.markazi
اولین شهید تفحص شده در که بود؟  16 ساله بود و روزهای پایانی سال که برای اجازه از مادر به خانه آمد و گفت که می خواهد برود. مادر که رفتن برای همیشه را از چشم های فرزندش خوانده بود، از او خواست تا چند وقت دیگر صبر کند که امتحان هایش نصفه و نیمه نماند و مهرداد سر تسلیم فرود آورد و برای 40 ـ 50 روز دیگر ماند تا دل مادر را به دست آورد. عملیات به خوبی پیش می رفت و نهایت امر خرمشهر پیروز شد و دل همه ایرانیان شاد. چند روزی گذشت که خبر شدن مهرداد به مادر رسید. او برای یافتن فرزندش همه جا را زیر پا گذاشت اما هیچ نشانی از مهرداد نیافت که نیافت. سال ها گذشت، جنگ تمام شد، بچه ها برای پیدا کردن دوستان و رفیقانشان خود را مهیا کردند، جمعی خود را به کناره نهر خین رساندند، کانال ها، مین ها، سیم خاردارها همه و همه بوی روزهای با هم بودنشان را می داد. ... پیشانی بند یازهرای مهرداد خودنمایی می کرد، تیر درست وسط پیشانی اش را نشانه گرفته بود، نیمی از پیکرش زیر خاک و نیمی دیگر بر روی آن...                  🌹🍃🌹🍃     ┄┅══✼♡✼══┅┄  https://sapp.ir/basir.markazi