eitaa logo
آقای بصیر
1.1هزار دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
699 ویدیو
15 فایل
سیاست ما عین دیانت ماست نگاهی متفاوت به دین و سیاست ارتباط با مدیر @basirir ارسال پیام به مدیر کانال به صورت ناشناس https://harfeto.timefriend.net/17187804310226 لینک گروه https://eitaa.com/joinchat/2305163482C1ea7f51f57
مشاهده در ایتا
دانلود
🔆ابولُبابه 🌱یکی از یاران بزرگ پیامبر صلی‌الله علیه و آله که در جنگ‌های اُحد و فتح مکه و دیگر جنگ‌ها شرکت داشت «ابولبابه» بود. یکی از موضوعات حساس زندگی او توبه‌ی اوست. هنگامی‌که پیامبر صلی‌الله علیه و آله در اثر پیمان‌شکنی مردم «بنی قریظه» به طرف قلعه‌ی آن‌ها که نزدیک مدینه بود لشگر کشید و قلعه را محاصره نمود، عده‌ای از طایفه «اوس» حضور پیامبر صلی‌الله علیه و آله آمدند و عرض کردند همان‌گونه که طایفه‌ی «بنی قینقاع» را به «خزرج» بخشیدند، «بنی قریظه» را به ما ببخش. 🌱فرمود: «آیا راضی می‌شوید یک نفر از طایفه شما (اوس) را برای حَکَم بفرستم؟» گفتند: آری، فرمود: سعد معاذ. بنی قریظه رضایت ندادند و گفتند: «ابولبابه را نزد ما بفرست تا با او مشورت کنیم.» 🌱ابولبابه در قلعه‌ی بنی قریظه دارای منزل و اموال و عیال و فرزندان بود. پیامبر صلی‌الله علیه و آله او را مأمور مشورت با آن‌ها کرد. او وارد قلعه شد همه از زن و مرد و کوچک و بزرگ اطرافش جمع و اظهار جزع کردند تا دلش نرم گردد. بعد گفتند: «آیا به حکومت پیامبر صلی‌الله علیه و آله تن دهیم یا خیر؟» 🌱گفت: مانعی ندارد اما با دست به گردن اشاره کرد یعنی تسلیم شدن همین و گردن زدن همان. بعد متوجه شد با این اشاره به پیامبر صلی‌الله علیه و آله خیانت کرده و این آیه نازل گردید: «ای مؤمنین با خدا و پیامبر صلی‌الله علیه و آله خیانت نکنید و در امانت هم خیانت ننمایید همانا اموال و اولاد شما اسباب امتحان شمایند و پاداش بزرگ نزد خداست.» (سوره‌ی انفال، آیات 28-27) 🌱از شرمندگی از قلعه بیرون آمد و یکسر به مسجد مدینه رفت و به یکی از ستون‌های مسجد خود را بست و گفت: «کسی مرا نگشاید تا خدا توبه مرا بپذیرد.» 🌱قریب ده یا پانزده روز به همین شکل بود فقط برای دستشویی و نماز او را می‌گشودند. پیامبر صلی‌الله علیه و آله فرمود: «اگر ابولبابه نزد ما می‌آمد برای او طلب آمرزش می‌نمودیم اما چون خودش منتظر آمرزش حق است باشد خداوند توبه‌اش را بپذیرد.» 🌱ام سلمه گوید: سحرگاهی پیامبر صلی‌الله علیه و آله را خندان دیدم، عرض کردم: خدا همیشه دهان شما را خندان کند، علتش چیست؟ 🌱فرمود: «جبرئیل خبر قبولی توبه ابولبابه را آورده است.» گفتم: اجازه می‌دهید او را بشارت دهم؟ فرمود: خود دانی؛ از درون حجره صدا زدم ابولبابه مژده که خدا توبه‌ات را پذیرفته است. مردم هجوم آورده تا او را بگشایند گفت: 🌱«شما را به خدا جز پیامبر صلی‌الله علیه و آله کسی مرا نگشاید.» موقع نماز صبح که پیامبر صلی‌الله علیه و آله به مسجد آمدند ابولبابه را از ستون مسجد باز کردند و الآن در مسجد پیامبر صلی‌الله علیه و آله این ستون به ستون توبه و یا ابولبابه معروف است. 📚(پیغمبر و یاران، ج 1، ص 129-مجمع‌البیان ذیل سوره‌ی توبه، آیه‌ی 102 و اخرون اعتَرفُوا بِذُنوبهِم.) ✅ بدون تعارف باشید و بیاندیشید https://eitaa.com/joinchat/341180765C9a83778455
🔆کارمند بنی امیّه 💥«علی بن حمزه» می‌گوید: دوست جوانی داشتم که شغل نویسندگی در دستگاه بنی امیّه را داشت. روزی آن دوست به من گفت: «از امام صادق علیه‌السلام برای من وقت بگیر تا به خدمتش برسم.» 💥من از امام علیه‌السلام اجازه گرفتم تا او شرفیاب شود، امام اجازه دادند و در وقت مقرّر من با او خدمتش رفتیم. 💥دوستم سلام کرد و نشست و عرض کرد: «فدایت شوم، من در وزارت دارایی رژیم بنی اُمیّه مسئولیتی داشتم و از این راه ثروتی بسیار اندوخته‌ام و بعضی خلاف‌ها هم انجام داده‌ام!» 💥امام فرمود: «اگر بنی امیّه افرادی مثل شما را نداشتند تا مالیات برایشان جمع کند و در جنگ‌ها و جماعات آن‌ها را همراهی کند، حق ما را غصب نمی‌کردند.» جوان گفت: «آیا راه نجاتی برای من هست؟» 💥فرمود: «اگر بگویم عمل می‌کنی؟» گفت: آری. فرمود: «آنچه از مال مردم نزد تو هست و صاحبانش را می‌شناسی، به آن‌ها برگردان و آنچه صاحبانشان را نمی‌شناسی از طرف آن‌ها صدقه بده، من در مقابل این کار بهشت را بر تو ضمانت می‌کنم!» 💥جوان سر به زیر انداخت و مدّتی طولانی فکر کرد و سپس گفت: «فدایت شوم دستورت را اجرا می‌کنم.» 💥علی بن حمزه می‌گوید: من با آن جوان برخاستیم و به کوفه رفتیم. او همه‌چیز خود، حتّی لباس‌هایش را به صاحبانش برگرداند و یا صدقه داد؛ من از دوستانم مقداری پول برای او جمع کردم و لباس برایش خریداری نمودم؛ و خرجی هم برای او می‌فرستادیم. 💥چند ماهی از این جریان گذشت و او مریض شد، ما مرتّب به عیادت او می‌رفتیم. روزی نزدش رفتیم، او را در حال جان دادن یافتیم. چشم خود را باز کرد و گفت: ای علی! آنچه امام علیه‌السلام به من وعده داد، به آن وفا کرد، این گفت و از دنیا رفت. ما او را غسل داده و کفن کرده و به خاک سپردیم. 💥مدّتی بعد خدمت امام علیه‌السلام رسیدم، همین‌که امام علیه‌السلام مرا دید، فرمود: «ای علی! ما به وعده‌ی خود در مورد دوست تو وفا کردیم.» من عرض کردم: «همین‌طور است فدایت شوم، او هم هنگام مردن این مطلب (ضمانت بهشت) را به من گفت.» 📚(شنیدنی‌های تاریخ، ص 55 -محجه البیضاء، ج 3، ص 254) ✅ بدون تعارف باشید و بیاندیشید https://eitaa.com/joinchat/341180765C9a83778455
🔆بهلول نبّاش ☀️«معاذ بن جبل» با حالت گریان بر پیامبر صلی‌الله علیه و آله وارد شد و سلام عرض کرد و جواب سلام شنید پیامبر صلی‌الله علیه و آله فرمود: «چرا گریه می‌کنی؟» عرض کرد: «بر در مسجد جوانی خوش‌صورت و شاداب است، چنان بر خودش گریه می‌کند مانند زن جوان مُرده، می‌خواهد به حضور شما آید.» ☀️پیامبر صلی‌الله علیه و آله فرمود: عیبی ندارد. جوان آمد و سلام عرض کرد، پس از جواب سلام پیامبر صلی‌الله علیه و آله فرمود: «چرا گریه می‌کنی؟» گفت: «چطور گریه نکنم گناهانی انجام دادم که خدا مرا نمی‌بخشد و مرا داخل جهنم خواهد کرد.» ☀️پیامبر صلی‌الله علیه و آله فرمود: «آیا برای خدا شریک قرار دادی؟» گفت: نه فرمود: «نفس محترمی را کُشتی؟» گفت: نه. فرمود: «گناهت اگر به‌اندازه‌ی کوه‌ها باشد خدا می‌آمرزد.» جوان گفت: «گناهان من از کوه‌ها بزرگ‌تر است.» ☀️فرمود: «آیا گناهت مثل هفت زمین و دریاها و ریگ‌ها و اشجار و آنچه در آن است از مخلوقات و به‌قدر آسمان‌ها و ستارگان و به‌قدر عرش و کرسی می‌باشد؟» ☀️گفت: «گناهانم از همه این‌ها بزرگ‌تر است.» فرمود: «وای بر تو گناهان تو بزرگ‌تر است یا پروردگار تو؟» جوان روی خود به زمین زد و گفت: «منزّه است خدا، از هر چیزی او بزرگ‌تر است…» ☀️فرمود: «ای جوان یکی از گناهانت را برایم نمی‌گویی؟» عرض کرد: چرا، بعد گفت: «هفت سال کار من این بود که قبرها را می‌شکافتم و کفن مُرده‌ها را درمی‌آوردم و می‌فروختم. شبی دختری از دختران انصار مُرد وقتی نبش قبر کردم و کفن را از تن او جدا کردم، شیطان وسوسه کرد و با او مقاربت کردم، وقتی برمی‌گشتم شنیدم که مرا صدا کرد: ای جوان! از فرمانروای روز جزا نمی‌ترسی؟ وای بر تو از آتش قیامت!» ☀️جوان گفت: حال چه کنم؟ پیامبر صلی‌الله علیه و آله فرمود: «ای فاسق! از من دور شو، می‌ترسم به آتش تو بسوزم.» او رفت و به یکی از کوه‌ها پناه برد و دو دست خود را به گردن بست مشغول توبه و عبادت و مناجات شد. ☀️تا چهل روز، شب و روز گریه می‌کرد به نوعی که بر درنده‌ها و حیوانات وحشی اثر می‌گذاشت. بعد از چهل روز از خدا طلب آمرزش کرد تا در قیامت رسوا نشود. ☀️خدا بر پیامبرش آیه‌ی 129 سوره‌ی آل‌عمران را نازل کرد که آمرزش بهلول در آن بود. پیامبر صلی‌الله علیه و آله این آیه را با لبخند تلاوت می‌کرد و بعد فرمود: «کیست مرا به نزد آن جوان ببرد؟» ☀️ معاذ گفت: می‌دانم کجاست. پیامبر صلی‌الله علیه و آله همراه معاذ نزدش رفتند دیدند میان دو سنگ سرپا ایستاده، دست‌هایش به گردنش بسته، رویش از شدت آفتاب سیاه و تمام مژه‌های چشمش از گریه ریخته و مشغول مناجات است و خاک بر سرش می‌ریزد درندگان صحرا اطراف او را گرفته و پرندگان در اطراف بالای سر او صف کشیده به حال او گریه می‌کنند. ☀️پیامبر صلی‌الله علیه و آله نزدیک رفته دست‌های او را با دست مبارک خود گشودند و خاک از سر او پاک کردند و فرمودند: «بشارت باد تو را ای بهلول، تو آزادکرده‌ی خدایی از آتش.» ☀️پس به اصحاب فرمود: «این‌طور گناهان خود را تدارک و جبران کنید.» 📚(رساله لقاءالله، ص 62 -مجالس الصدوق) ✅ بدون تعارف باشید و بیاندیشید https://eitaa.com/joinchat/341180765C9a83778455