eitaa logo
قدمی هرچنداندک به وقت انتظار
2.3هزار دنبال‌کننده
30.8هزار عکس
30.6هزار ویدیو
727 فایل
﷽ 🇮🇷☫﷽☫🇮🇷 @basirshou اللهم بارک لمولانا صاحب‌الزمان وظیفه ی منتظردرزمان غیبت چیست؟ سعی کنیم درزمان غیبت غرق نشیم حواسمون به میدان نبرد وخاکریز درجنگ نرم باشه 🆑️eitaa.com/joinchat/1663238346C8015084ebc 🆔️ @shabeabi 👈راه ارتباطی
مشاهده در ایتا
دانلود
یادمه همیشه در حال کتاب بود و مخصوصا کتب دینی.... هروقت ازش پیگیر میشدیم متوجه میشدیم که در حال تمام کردن کتاب های مختلفه... خونشون که میرفتیم یه کتابخونه داشت که توش کتاب های مختلف و و دیده میشد... حتی قبل از متاهل شدنشم که یه خونه نقلی خودش داشت که اونجا به و گوش کردن سخنرانی و کارهای روزمره اش مشغول بود ، هروقت اونجا هم میرفتیم میدیدیم چندتا روی هم گذاشته شده... بعضی از کتاب ها که اونقدر سنگین بود فقط بود که میتونست با چندبار مطالعه متوجه اونا بشه... حتی یادمه یه مدت کتاب میگرفت و شروع میکرد حدیث انبیا و اهل بیت علیهم‌السلام را حفظ میکرد و به خاطر همینم بود که بار دینی و مذهبی بالایی داشت و چندباری هم برای سخنرانی به هیئتمون دعوتش کرده بودیم.... خیلی مردی شادی روح شهید بهروز واحدی 🆔 @shahid_behrooz_vahedi
یادمه چندین سال پیش بیکار نشسته بودم و فکر و خیال خیلی اذیتم میکرد... دیگه کلافه شده بودم که اومد،دید من کلافم و گفت : +چی شده چرا بی حالی ؟؟ _آقا بهروز ته جیبم خیلی خالیه... +چرا سرکار نمیری خو؟ _نیست و کار خوب گیر نمیاد.. دیدم یهو دستمو گرفت از جام بلندم کرد و گفت : +پاشو بریم سرکار !!! _آقا بهروز کجا آخه ؟! +پیش خودم ...! اون موقع ها شغلش برقکاری بود ... یادمه باهم رفتیم کار رو شروع کردیم؛ تو کارش خیلی ماهر بود و نیازی هم به من نداشت چون تکی کار رو در میاورد ولی به هرحال منو برد که یک روزم که شده بیکار نباشم . یادش بخیر... به هزینه خودش غذا گرفت و خلاصه خیلی حق گردنمون گذاشت... خواستم بگم تو پوست و استخونش بود ...🌹 من اینا رو نوشتم که از آقابهروز بگم ... ❤️ بگم که بود و عاشق $شهادت... 🖤 و در آخر به رسید و نصیبش شد .💚 نثار شادی روح و آقا عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌ .🌺 🆔 @shahid_behrooz_vahedi
یک روز که داشتم از باشگاه به سمت خونه برمیگشتم ، دیدم دم در مسجد وایساده و داره با گوشیش کار میکنه و فکرش انگاری مشغول یک چیزی شده بود رفتم جلو تا ببینمشون و یه سلامی عرض بکنم و احوالاتشون رو بپرسم. -سلام +سلام داداش خوبی انشاالله بهتری -ممنون شما خوبید؟ +شکر خدا -اقا بهروز کمک نمیخواید،انگاری که یه چیزی فکرتون رو مشغول کرده...؟! +نه داداش چیزی نیست ، قرآن گوشیم باز نمیشه. -اقابهروز میخواید بدید یه نگاهی بندازم +بیا داداش گوشیو از گرفتم و یه نگاهی به برنامه انداختم و متوجه شدم که این برنامه ، نیاز به بروزرسانی داره. -آقابهروز این برنامه باید بروزرسانی بشه ، بروزرسانی کنم؟؟ +باشه داداش مشکلی نیست ولی داخل این برنامه فقط میتونی صوت ۱۰ تا سوره رو دانلود کنی ، برنامه دیگه ای نمیشناسی؟ -چرا میشناسم میخواید براتون نصب کنم..؟؟ +آره نصب کن نصب کن برنامه رو برای آقا بهروز نصب کردم و شروع کردم به توضیح دادن برنامه و کارهایی که می‌شد توش انجام داد . +داداش بی زحمت برو توی قرآن این سوره هایی که میگم رو علامت بزن که همیشه دم دست باشن. -چشم بفرمایید +سوره یس ، سوره نور ، سوره واقعه ، سوره جمعه و ....... سوره ها رو که علامت زدم و کارم تموم شد ، کلی تشکر کردن و ، بابت این موضوع خوشحال شدن. اونقدر خوشحال شدن که حد و وصف نداشت.... چیزی که اونروز خیلی توجهمو جلب کرد این بود که خیلیامون شاید فضای مجازیمون به مشکل بخوره اونقدر ناراحت بشیم ولی شهید برای قرآن گوشیش داشت غصه میخورد... البته باید بگم که ما هرموقع رو دیدیم یه جایی فرصتی پیدا میکرد یه جیبی کوچیک هم داشت که باز میکرد و میخوند....🖤 شادی روح و صلوات...🌹 🆔 @shahid_behrooz_vahedi 💚
یادمه اوایل که برای دفاع از حرم میرفتن سوریه و میومدن هرکس ازشون میپرسید کجا بودین میگفت کرمانشاه توی آشپزخونه کار میکنم.... هرکس ام میفهمید که مشرف میشن سوریه باز زیر بار نمیرفت و میگفت ما لیاقت نداریم بریم سوریه که.... حالا اگه زیر بارم میرفت میگفت اونجا ما برای رزمنده ها غذا میپزیم و اینطور چیزا... حتی یادمه سرش زخم شده بود و ما هم میدونستیم تو جنگ این اتفاق افتاده ولی در جواب اینکه چه اتفاقی افتاده ؟ جواب میدادن توی آشپزخونه دیگ خورده بهش.. بچه ها هم باور میکردناااا... یه سری ازش پرسیدم آقابهروز چرا اینطوری میگی: گفتن اونی که باید بدونه خودش میدونه ،چرا باید همه بدونن؟! 🆔 @shahid_behrooz_vahedi
یادمه از دعوت میکردیم بیاد سخنرانی کنه تو هیئت... میخواستیم اطلاعیه طراحی کنیم که آقابهروز متوجه میشد اسمش تو بنر ها و اطلاعیه خورده میگفت اسم منو پاک کنید نزنید اسممو.... ما خیلی اصرار میکردیم ولی قبول نمیکرد... یه چند سری هم که راضی شد ما نوشتیم بهروز واحدی که گفت بابا این چیه ؟ (البته به زبان شیرین آذری ) میگفت بزنید ... وقتی ام میومد تو هیئت برا سخنرانی هیچ موقع رو منبر نشد بشینه و همش میگفت میشینم زمین... هیچ موقع بالا نمیشست.... در کل خیلی خاکی و ساده بود ... .... 🆔 @shahid_behrooz_vahedi
رفتم و نماز جماعت تموم شده،آقا بهروز هم انتهای مسجد به دیوار تکیه داده بود و قرآن دستش بود و داشت قرآن میخوند.... رفتم نشستم کنارش یه چند دیقه ای کشید تا قرآنش تموم شد و قرآن رو داد دست من و گفت: اینو میشه بزاری سرجاش ؟ گفتم:چشم اومدم بلند شم گفتن :بشین رفتنی میزاری سرجاش... ادامه داد گفت:نگاه کن بیا بهت یه چیزی بگم!.. _جانم +روزانه همیشه چندتا آیه بخون... حتی شده یک آیه... اولش یه آیه میخونی،فردا میکنی دو آیه ،بعد یه صفحه و همینطور ادامه میدی میبینی به جز در روز میرسی.. حتی اگه سختته عربی خوندن معنیشو بشین بخون... اصلا بیکار میشی بخون.... شادی روح شهدا ... 🆔 @shahid_behrooz_vahedi
یادمه رفقا رو هیئت خونگی خیلی حساسیت داشت و میگفت روضه های خونگی باید باشن... و به خاطر همینم بود که چندین سال هیئت های فاطمیه رو تو خونشون میگرفتن و برا سنگ تموم میذاشتن.... بارها شده بود که میگفتیم جمعیت زیاده ، اجازه بده مراسمو جای دیگه بگیریم ولی میگفت: یه نور و معنویت دیگه ای داره فرق میکنه با ها و های دیگه ،اونا سر جاشون ولی یه چیز دیگه است....🖤 🆔 @shahid_behrooz_vahedi 💚
شهداء نه خدمت به پدر و مادرمون درسته نه اهل تواضعیم نه خُلقمون خوشه نه اهل نماز شبیم نه اهل نماز اول وقت نه اهل اخلاص و عمل نه اهل قرآن و مناجات در دل شب نه اهل گره گشایی و انفاق نه اهل امر به معروف و نهی از منکر خودتون دعا کنید اهل شیم مثل خودتون بعدشم شهید شیم