#تشرفات_
#داستان_مهدوی
🔹عنایت امام زمان ارواحنافداه به یهودی خیبری
🔰 #قسمت_دوم
▫️ ... تنها فکر و خیالمان پیدا کردن این فرستاده خدا بود، ولی چون سرزمین ما از راه عبور و مرور مردم دور و با خارج کمتر تماس داشتیم، چندی بدین منوال گذشت.
تا آن که چند نفر از تاجران مسلمان از مدینه برای خرید و فروش به شهر ما آمدند، از نزدیک با یکی دو نفر از آنها محرمانه پرسشهایی نمودم آنچه از احوال و نشانیهای حضرت رسول را بیان کردند همه را مطابق با نوشته آن تورات سابق الذکر میدیدیم. رفته رفته به حقانیّت دین مبین اسلام یقین کردیم ولی جرأت به اظهار مطلب را نداشتیم فقط یگانه امیدمان فرار از آن آبادی و دیار بود.
▫️من با برادرم دو به دو پیرامون فرار گفتگو کردیم، گفتم: «مدینه نزدیک است و ممکن است ما را گیر بیاورند و اسباب زحمت فراهم شود، بهتر این است که به یکی دیگر از شهرهای مسلمان نشین برای پیروی از اسلام فرار کنیم».
اسم موصل و بغداد را شنیده بودیم، پدرمان تازه مُرده بود، برای اولاد خود وصی و وکیل تعیین کرده بود، نزد وکیل رفتیم و دو مادیان با مقداری پول نقد از او گرفتیم، سوار شده به سرعت به سوی عراق طی مسافت میکردیم، سپس از موصل سراغ گرفتیم، راه را نشان دادند وارد شهر شدیم و در کاروانسرا شب را ماندیم.
▫️صبح شد، چند نفر از اهالی شهر آمده، گفتند: «مادیانها را میفروشید؟» گفتیم: نه، هنوز وضع ما در این شهر معلوم نیست. چون مادیانها از حیث چاقی و سلامت تحفهای بودند. اصرار در فروش کردند، ما هم به کلی خواهش آنها را رد کردیم، بالأخره گفتند: «اگر نفروشید به زور خواهیم گرفت.»
مجبور شدیم آنها را بفروشیم. با خود گفتیم: این شهر جای ماندن نیست، برویم بغداد. ولی اشکالی در آن بود و آن این که از دایی یهودیمان که از تجار با اعتبار بغداد بود میترسیدیم، اگر خبر فرار ما به او برسد ما را پیدا میکند.
▫️ به هر حال وارد بغداد شدیم و باز در کاروانسرایی منزل کردیم، صبح شد، این مرتبه دیگر چیزی نداشتیم که مورد طمع صاحب کاروانسرا باشد، از این رو پیرمردی که بعد از چند کلمه احوالپرسی معلوم شد همان صاحب کاروانسرا است وارد اتاق ما شد و از جریان حال ما سؤال کرد، قصه را مختصراً برای او تعریف کردیم و گفتیم: «از یهود خیبر هستیم، دین اسلام را اختیار نمودهایم. ما را پیش عالم مسلمین ببر تا به آیین اسلام هدایت شویم».
در اینجا پیرمرد مذکور این دو برادر را نزد قاضی بغداد برده و آنها بعد از بیان حال خود درخواست هدایت مینمایند، قاضی بعد از بیان خلاصهای از توحید و نبوت پیامبر اکرم (صلی الله علیه واله) شرح حال خلفاء آن حضرت را مطابق عقیده اهل سنت بیان مینماید که شیخ مذکور میگوید:
من گفتم:«عبداللّه کیست؟ این نام مطابق با آنچه من در تورات خواندهام و از روی آن نوشتهام نمیباشد».
▫️قاضی گفت: «او کسی است که دخترش زوجه پیغمبر (صلی الله علیه واله) است».
گفتم: «چنین نباشد، من در تورات خواندهام که خلیفه پیغمبر کسی است که دختر پیغمبر زوجه او است».
به مجرد شنیدن این گفتار رنگ صورت قاضی تغییر کرده با خشم و غضب برخاست و گفت: «این رافضی را بیرون کنید».
▫️شیخ تازه مسلمان در اینجا بعد از بیان حال خود و برادرش که از این رفتار حیران و سرگردان شده تا نیمههای شب در کاروانسرا بیدار و متحیر بودهاند دوباره با وساطت پیرمرد صاحب کاروانسرا نزد قاضی رفته و بعد از بیان صداقت خویش در هدایت به آیین مقدس اسلام میگویند: «ما چند سؤال داریم».
قاضی گفت: «بفرمایید هر چه میخواهید بپرسید».
گفتم: ...
👈 ادامه دارد....
@basoyazoohor
#تشرفات_
#امام_زمان_علیه_السلام
#داستان_مهدوی
#حکایت_مهدوی_
#هر_روز_با_امام_زمان_علیه_السلام
#معجزات_امام_زمان_علیه_السلام
#تبلیغ_از_امام_زمان_واجب_است
#صحیفه_سجادیه
🔹سفارش امام زمان ارواحنافداه به خواندن کتاب شریف "صحیفه سجادیه "
در تشرف مرحوم علامه مجلسی بزرگ خدمت امام زمان ارواحنافداه...
▫️مرحوم ملا محمد تقی مجلسی (مجلسی پدر،متوفی 1070 ه.ق) در کتاب "روضه المتقین فی شرح من لا یحضره الفقیه " داستان تشرفشان به محضر مبارک حضرت ولی عصر (عجل الله فرجه) را چنین نقل می نمایند:
در اوایل سن بلوغ بسيار به دنبال خودسازي بودم .
شبی از شبها بالای سطح خانه خود بین خواب و بیداری بودم، وجود نازنين بقية الله (عجل الله فرجه) را دیدم در بازار خربزه فروشان اصفهان در جنب «مسجد جامع»، با کمال شوق و شعف خدمت سراسر شرافت آن بزرگوار رسیدم و از مسائلی سؤال نمودم ...
بعد عرض نمودم: یابن رسول الله همیشه دستم به شما نمیرسد! کتابی به من بدهید که بر آن عمل نمایم.
فرمودند: برو از «آقا محمد تاجا» کتاب بگیر!
گویا من میشناختم او را. رفتم و کتاب را از او گرفتم، و مشغول به خواندن او بودم و میگریستم.
یک دفعه از آن حالت خواب و بیداری به خود آمدم. دیدم در بالای بام خانه خود هستم. کمال حزن و غصه بر من رو نمود.
در ذهنم گذشت که «محمد تاجا» همان «شیخ بهائی» است و «تاج» هم از باب ریاست شریعت است.
چون صبح شد وضو گرفتم و نماز صبح خواندم. خدمت ایشان رفتم و کیفیت حال را عرض نمودم.
فرمودند: انشا الله به آن مطلبی که قصد دارید خواهید رسید.
اين تعبير به دلم ننشست . آنگه محلی که حضرت - علیه الصلوه و السلام - را در آنجا دیده بودم، از باب شوق، خود را بدانجا رسانیدم، در آنجا «آقا حسن تاجا» را ملاقات نمودم .
مرا که دید گفت: ملا محمد تقی! بیا برویم در خانه بعضی از کتب که موقوفه مرحوم آقا قدیر هست، به تو بدهم!
مرا به خانه اش برد. گفت: هر کتابی که میخواهی بردار!
دست زدم و کتابی برداشتم. نظر نمودم دیدم کتابی است که حضرت «حجة الله» روحی فداه دیشب به من مرحمت فرموده بودند.
👈دیدم که «صحیفه سجادیه» است.
مشغول شدم به گریه و برخاستم.
گفت : كتب دیگر را هم بردار!
گفتم: همین کتاب کفایت میکند. پس شروع نمودم در تصحیح و مقابله و تعلیم مردم. و چنان شد که از برکت کتاب مذکور، غالب اهل اصفهان، (در آن زمان) «مستجاب الدعوه» شدند!!
📗منبع:
روضه المتقین فی شرح من لا یحضره الفقیه جلد چهاردهم صفحه 419 با اندكي تصرف
@basoyazoohor
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸
🔹به مناسبت ۱۷ ماه مبارک رمضان؛ سالروز تأسيس مسجد مقدس جمکران به دستور امام زمان ارواحنافداه...
💠تشرف حسن بن مثله جمکرانی به محضر امام مهربان ارواحنافداه
و دستور آن حضرت مبنی
بر ساختن مسجد مقدس جمکران...
⚜جناب حسن بن مثله جمکرانی در شب هفدهم ماه مبارک رمضان در سال 373 هجری قمری در بیداری کامل با حضرت بقیةالله روحی فداه ملاقات نموده و آن حضرت امر نمودند به ساختن مسجد مقدس جمکران، که اصل داستان اینگونه است:
⚜شیخ عفیف و صالح «حسن بن مثله جمکرانی» فرمود:
من در شب سه شنبه هفدهم ماه مبارک رمضان سال 393 هجری قمری در منزل خود در قریهی «جمکران» خوابیده بودم، ناگهان در نیمههای شب، جمعی به در خانه من آمدند و مرا از خواب بیدار کردند و گفتند:
⚜برخیز که حضرت بقیةالله امام مهدی روحی فداه تو را میخواهند.
من از خواب برخاستم و آماده شدم که در خدمتشان به محضر حضرت ولی عصر علیه السلام برسم و خواستم در آن تاریکی پیراهنم را بردارم گویا اشتباه کرده بودم و پیراهن دیگری را برمیداشتم و میخواستم بپوشم که از خارج منزل از همان جمعیت صدایی آمد که به من میگفت: آن پیراهن مال تونیست، به تن نکن! تا آنکه پیراهن خود را برداشته و پوشیدم، باز خواستم شلوارم را بپوشم، دوباره صدایی از خارج منزل آمد که: آن شلوار تونیست نپوش! من آن شلوار را گذاشتم و شلوار خودم را برداشته و پوشیدم. و بالأخره دنبال کلید در منزل میگشتم، که در را باز کنم و بیرون بروم، صدایی از همانجا آمد که میگفتند: در منزل باز است، احتیاجی به کلید نیست. وقتی به در خانه آمدم، دیدم جمعی از بزرگان ایستادهاند و منتظر من هستند! به آنها سلام کردم، آنها جواب دادند و به من «مرحبا» گفتند. من در خدمت آنها به همان جایی که الآن مسجد جمکران است، رفتم، خوب نگاه کردم،
⚜دیدم در آن بیابان تختی گذاشته شده و روی آن تخت فرشی افتاده و بالشهایی گذاشته شده و جوانی تقریباً سی ساله برآن بالشها تکیه کرده و پیرمردی درخدمتش نشسته و کتابی در دست گرفته و برای آن جوان میخواند و بیشتر از شصت نفر در اطراف آن تخت مشغول نمازند!
این افراد بعضی لباس سفید دارند و بعضی لباسهایشان سبزاست، آن پیر مرد که حضرت «خضر» علیه السلام بود مرا در خدمت آن جوان که حضرت بقیّة الله روحی فداه بود نشاند و آن حضرت مرا به نام خودم صدا زد و فرمود: «حسن مثله» میروی به «حسن مسلم» میگویی تو چند سال است که این زمین را آباد کرده و در آن زراعت میکنی، از این به بعد دیگر حق نداری در این زمین زراعت کنی و آنچه تا به حال از این زمین استفاده کردهای باید بدهی تا در روی این زمین مسجدی بنا کنیم!
و به «حسن مسلم» بگو: این زمین شریفی است، خدایتعالی این زمین را بر زمینهای دیگر برگزیده است و چون تو این زمین را ضمیمهی خود کردهای خدای تعالی دو پسر جوان تو را از تو گرفت ولی تنبیه نشدی و اگر از اینکار دست نکشی، خدا تو را به عذابی مبتلا کند که فکرش را نکرده باشی.
⚜من گفتم: ای سیّد و مولای من! باید نشانهای داشته باشم، تا مردم حرف مرا قبول کنند والاّ مرا تکذیب خواهند کرد، فرمود: ما برای تو نشانههایی قرار میدهیم، تو سفارش ما را برسان و به نزد «سیِد ابوالحسن» برو و بگو: با تو بیاید و آن مرد را حاضر کند و منافع سالهای گذشتهی این زمین را از او بگیرد و بدهد، تا مسجد را بنا کنند و بقیهی هزینه مسجد هم از«رهق» به ناحیهی اردهال که ملک ما است بیاورد و مسجد را تمام کنند و نصف «رهق» را وقف این مسجد کردیم تا هر سال درآمد آن را برای تعمیرات و مخارج مسجد بیاورند و مصرف کنند.
⚜و به مردم بگو: به این مسجد توجه و رغبت زیادی داشتهباشند و آن را عزیز دارند
⚜و بگو: اینجا چهار رکعت نمازبخوانند که دو رکعت اول به عنوان تحیّت مسجد است و دو رکعت دوم را به نیّت نماز صاحب الزمان علیه السلام بخوانند؛ سپس فرمود:
⚜«فمن صلیها فکأنّما صلّی فی بیت العتیق»
یعنی: کسی که این دو نماز را در اینجا بخواند، مانند کسی است که در کعبه نماز خوانده است.
📗منبع: کتاب وقایع الشیعه
#داستان_مهدوی
#معجزات_امام_زمان_علیه_السلام
#تشرفات_
#مسجد_مقدس_جمکران
#هفدهم_ماه_مبارک_رمضان
#اماکن_متبرکه
@basoyazoohor
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸
#داستان_مهدوی
#معجزات_امام_زمان_علیه_السلام
#مسجد_مقدس_جمکران
#معارف_مهدوی
💠 مسجد مقدس جمکران قم؛ جایگاه عشاق و منتظران امام زمان ارواحنا فداه
▫️حکایت کیفیت ساخت و تأسیس مسجد مقدس جمکران...
3⃣ بخش سوم و پایانی
💎 اول از من پرسیدند : تو اهل جمکرانی؟
گفتم: بله
گفتند: «سید ابوالحسن» از سحرگاه منتظر شما است.
من خدمتش رسیدم سلام کردم، جواب خوبی به من داد و به من احترام گذاشت و قبل از آنگه من چیزی بگویم فرمود: ای حسن مثله! شب گذشته در عالم رؤیا شخصی به من گفت: مردی از جمکران به نام حسن مثله نزد تو می آید، هر چه گفت حرفش را قبول کن و به او اعتماد نما که سخن او سخن ما است و باید حرف او را رد نکنی من از خواب بیدار شدم و از آن ساعت تا به حال منتظر تو هستم!
من جریان را مشروحا" به ایشان گفتم.
💎 او دستور داد اسبها را زین کنند و ما سوار شدیم و با هم حرکت کردیم و به نزدیک ده جمکران رسیدیم «جعفر چوپان» را دیدیم که با گله گوسفندانش در کنار راه بود من میان گوسفندان او رفتم، دیدم آن «بز» با جمیع خصوصیاتی که فرموده بودند در عقب گله ی گوسفندان می آید آن را گرفتم و تصمیم داشتم پول آن را بدهم و «بز» را ببرم. «جعفر چوپان» قسم خورد که من تا به امروز این «بز» را در میان گوسفندانم ندیده بودم و امروز هم هر چه خواستم او را بگیرم نتوانستم ولی نزد شما آمد و آن را گرفتید و این «بز» مال من نیست.
من «بز» را به محل مسجد فعلی بردم و او را طبق دستوری که فرموده بودند کشتم و «سید ابوالحسن الرضا» دستور فرمودند که: «حسن مسلم» را حاضر کنند و مطلب را به او فرمودند و او هم منافع سالهای گذشته ی زمین را پرداخت و زمین مسجد را تحویل داد.
💎 مسجد را ساختند و سقف آن را با چوب پوشانیدند و «سید ابوالحسن الرضا» آن زنجیرها و میخهائی که در آن زمین باقی مانده بود، در منزل خود گذاشت و به وسیله ی آن بیمارها شفا پیدا می کردند.
من هم از گوشت آن «بز» به هر مریضی که دادم شفا یافت.
«سید ابوالحسن الرضا» آن زنجیرها و میخها را در صندوقی گذاشته بود و ظاهرا" بعد از وفاتش وقتی فرزندانش می روند که مریضی را با آنها استشفاء کنند، می بینند که مفقود شده است!
@basoyazoohor
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
#داستان_مهدوی
#حکایات_مهدوی
#معجزات_اهل_بیت_علیهم_السلام
#معجزات_امام_زمان_علیه_السلام
#مسجد_مقدس_جمکران
💎عنایت امام زمان ارواحنافداه به زائران مسجد مقدس جمکران...
🔆تشرّف حسین آقا بابایی (معروف به عمو حسین ) محضر مبارک حضرت ولیّ عصر عجّل الله تعالی فرجه الشّریف در راه مسجد مقدّس جمکران....
🍀 «حسین آقا بابایی» نقل میکند: شبی در خواب دیدم که به مکّه معظّمه مشرّف شدم. صبح آن روز، در حالی که روزه بودم تصمیم گرفتم به مسجد مقدّس جمکران بروم، یکی از فرزندان من به نام محمّدباقر که هفت سال بیشتر نداشت گفت که: «مرا هم با خود ببر.» آنگاه همراه او در حالی که برف همه جا را پوشانده بود، پیاده راه افتادیم و در راه، جویهای بزرگ آب بود که من فرزندم را کول گرفته و از آب عبور میکردیم تا به باغ قلعه و آب انبار حاجی حسینعلی رسیدیم. بچّه گفت: «تشنه هستم.» از آب انبار به او آب دادم. هنگامی که از قلعه عبور کردیم ناگهان چشمم به یک سیّد بزرگوار و جلیلالقدری افتاد که تاکنون کسی را به آن زیبایی و نورانیّت ندیده بودم و در طرف راست صورت او خالی بود،
🍃وقتی نزدیک ما رسید سلام کردم و گفتم: «شما به مسجد تشریف میبرید یا از مسجد برمیگردید؟» فرمودند: «به مسجد میآیم.» پس از آن، در اثر تصرّف ولایتی، دیگر نتوانستم حرف بزنم. آقا از بلندی کنار جاده حرکت میکردند و ما از وسط جادّه، تا اینکه به خط آهن رسیدیم، زیرا پل عبوری راه آهن آب و گِل بود به آقا گفتم: ابتدا بچّه را کول میکنم و از آب زیر پل، عبور میدهم و بعد میآیم شما را کول میکنم و به آن طرف پل خط آهن میرسانم. آقا با عصایی که دستش بود اشاره کرد که شما با بچّه بروید! من بچّه را آن طرف راه آهن گذاشتم آقا تشریف نیاوردند. چند دقیقهای ماندیم ولی دیدیم از آقا خبری نشد. به طرف خط آهن آمدم، دیدم اصلاً نه آقا هست و نه ردّ پایی وجود دارد. من از شدّت ناراحتی شروع کردم به گریه کردن، بچّه از من میپرسید: «چرا گریه میکنی؟» گفتم بابا آنی که ما باید ببینیم (یعنی وجود مبارک حضرت ولی عصر ارواحنا فداه) دیدیم و نشناختیم،
🍃بعداً آمدم از باغ قلعه (یعنی جایی که آقا را همانجا زیارت کردیم و با آقا همراه شدیم) تا راه آهن مکرّراً شمارش کردم، 1724قدم بود که به برکت حضرت، این همه راه را به چند لحظه با طیّالارض رفته بودیم.
خوشا! خوشا! آن روز و آن خال زیبا که خداوند بحقّ محمّد و آل محمّد (صلوات الله علیه) دیدار حضرت را دوباره نصیب فرماید.
📗منبع : شیفتگان حضرت مهدی علیهالسّلام، ج 2 ص 289.
🤲اللهم عجل لولیک الفرج والنصر و العافیه
🌸🍃 @basoyazoohor
🌸
🌿🍂
🍃🌺🍂
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼
#تشرفات
#داستان_مهدوی
#هر_روز_با_امام_زمان_علیه_السلام
#معجزات_اهل_بیت_علیهم_السلام
#معجزات_امام_زمان_علیه_السلام
#حکایت_مهدوی
🔆 تشرف مرحوم آیةاللّه سیّد ابوالحسن اصفهانی و بحرالعلوم زیدی یمنی به محضر مبارک امام زمان ارواحنافداه....
🌦 قسمت 1
🌴 یکی از دانشمندان و رهبران مذهبی زیدیّه که به خاطر هوش سرشار و دانش بسیارش بدو عنوان بحرالعلوم داده بودند در مورد امام عصر علیهالسّلام چون و چرا داشت و وجود آن گرامی را انکار میکرد.
در یمن میزیست اما همان جا ضمن ایجاد شک و شبهه در این مورد به رهبران فکری و علمای بزرگ حوزهها نامه مینوشت و آنان را به بحث و مناظره میطلبید، و دلیل و برهان برای اثبات وجود گرانمایه کعبهٔ مقصود و قبلهٔ موعود امام عصر علیهالسّلام از آنان میخواست.
موجی از دلیل و برهان به سوی او ارسال شد اما او قانع نشد و ضمن نامهای به مرجع گرانقدر جهان تشیع آیه اللّه سیّد ابوالحسن اصفهانی، از او خواست تا در این مورد خود وارد عمل گردد و اگر پاسخ قانع کنندهای دارد برای او بنویسد.
آیه اللّه سیّد ابوالحسن طی پیام کتبی به یمن از عالم زیدی مذهب دعوت کرد تا به نجف و کنار تربت مقدس امیرمؤمنان علیهالسّلام سفر کند و در آنجا مهمان او باشد و پاسخ قانع کننده را به طور شفاهی و رویارو از سیّد دریافت دارد.
دانشمند یمنی دعوت رهبر شیعیان را پذیرفت و همراه با فرزندش که سیّد ابراهیم نام داشت و گروهی از پیروانش به سوی نجف - در فرصتی مناسب - به دیدار آیه اللّه اصفهانی شتافتند.
عالم زیدی مذهب گفت: «حضرت آیه اللّه! ما طبق دعوت کتبی شما راه طولانی میان یمن تا نجف را با شور و اشتیاق پیمودیم اینک امیدواریم جوابی قانع کننده در مورد وجود دوازدهمین امام نور به ما بیان کنید تا وجدان ما آرام گیرد و در این مورد به باور و یقین برسیم؛ در این صورت است که مسافرت ما ثمربخش بوده و به آرزوی قلبی خویش رسیدهایم.»
سیّد در پاسخ فرمود: «اینک خستگی راه را با استراحت، از خود برطرف کنید تا شب آینده پاسخ اشکال شما را به یاری خدا خواهم داد.» دانشمند یمنی و پسرش پذیرفتند و به استراحت پرداختند. فردا شب به منزل شخصی سیّد شتافتند و ...
(ادامه دارد) ...
🤲اللهم عجل لوليك الفرج والنصر و العافیه
@basoyazoohor
#تشرفات
#داستان_مهدوی
#حکایت_مهدوی
#هر_روز_با_امام_زمان_علیه_السلام
#معجزات_اهل_بیت_علیهم_السلام
#معجزات_امام_زمان_علیه_السلام
#سیدابوالحسن_اصفهانی 2
🔆تشرف مرحوم آیةاللّه سیّد ابوالحسن اصفهانی و بحرالعلوم زیدی یمنی به محضر مبارک امام زمان ارواحنافداه...
🌦 قسمت 2
🌴 ... دانشمند یمنی و پسرش پذیرفتند و به استراحت پرداختند.
فردا شب به منزل شخصی سیّد شتافتند و پس از صرف شام و پذیرایی از آنان، بحث و گفتگو در مورد وجود گرانمایهٔ خورشید فروزان رخ برکشیده در پس ابرها، آغاز شد. بحث به درازا کشید. پاسی از نیمه شب گذشته بود و بحث آن گونه که میباید به ثمر ننشسته بود که سیّد ابوالحسن به یکی از کارگزاران بیت خود فرمود: «مشهدی حسین! مشعل را بردار تا جایی برویم.» و آنگاه خطاب به عالم یمنی و پسرش فرمود: «برویم.»
پرسید: «کجا؟»
گفت: «برویم تا وجود گرانمایهٔ آن حضرت را به شما نشان دهم و شما با دیدگان خود جمال جهانآرای او را بنگرید تا هیچ تردیدی نماند و به اوج یقین نائل آیید.»
یکی از اندیشمندان بزرگ و پرواپیشه(1) که خود در آن نشست حضور داشته است میافزاید: ما با شنیدن سخنان آیه اللّه سیّد ابوالحسن شگفت زده برخاستیم تا همراه آنان برویم اما سیّد نپذیرفت و فرمود: «تنها بحرالعلوم یمنی و فرزندش سیّد ابراهیم با من میآیند.»
زیدی مذهب و پسرش را دیدم و از آن دو جریان شب گذشته را جویا شدم آنان با همهٔ وجود گفتند: «سپاس خدای را که ما را به مذهب خاندان وحی و رسالت رهنمون و به وجود گرانمایهٔ حضرت مهدی علیهالسّلام معتقد ساخت، اینک ما به مذهب شما روی آورده و از ارادتمندان و شیعیان امام عصر علیهالسّلام هستیم.»
پرسیدند: «چگونه و به چه دلیل؟»
گفت: «بدان جهت که در آن بحث و مناظره سیّد ابوالحسن وجود مقدس قطب دایرهٔ امکان را به ما نشان داد.»
گفتم: «چگونه سیّد، امام عصر علیهالسّلام را به شما نشان داد؟» پاسخ داد: ...
(ادامه دارد) ...
1- ایشان، علامه محقق حاج سیّد محمّد حسن میرجهانی بوده است.
🤲اللهم عجل لوليك الفرج والنصر و العافیه
@basoyazoohor
#تشرفات
#داستان_مهدوی
#حکایت_مهدوی
#معجزات_اهل_بیت_علیهم_السلام
#معجزات_امام_زمان_علیه_السلام
#هر_روز_با_امام_زمان_علیه_السلام
#سیدابوالحسن_اصفهانی 3
🌼 تشرف مرحوم آیةاللّه سیّد ابوالحسن اصفهانی و بحرالعلوم زیدی یمنی به محضر مبارک امام زمان ارواحنافداه....
🌴 ... گفتم: «چگونه سیّد، امام عصر علیهالسّلام را به شما نشان داد؟»
پاسخ داد: «دوست من! هنگامی که پس از نیمهٔ شب از خانه خارج شدیم ما نمیدانستیم که سیّد ما را به کجا میبرد، او از پیش و ما در پی او رفتیم تا به وادیالسلام نجف وارد شدیم در آنجا و در همان نقطهای که به مقام ولی عصر علیهالسّلام مشهور است
(و اکنون در وادی السلام نجف قبة و بارگاهی دارد و به مقام صاحب الزّمان علیه السلام معروف است)
آیه اللّه سیّد ابوالحسن ایستاد چراغ را از مشهدی حسین گرفت و آنگاه دست مرا در دست خویش قرار داد و با هم وارد «مقام» شدیم.
در آنجا تجدید وضو کرد و در حالی که پسرم سیّد ابراهیم خارج از «مقام» به کار او میخندید به نماز ایستاد.
چهار رکعت نماز در آنجا خواند و آنگاه دست نیاز به بارگاه آن بینیاز برد، نمیدانم چه گفت و چه زمزمه و نیایشی با آن بینیاز کرد، همان قدر میدانم که به ناگاه فضای آن مکان مقدس نور باران شد و من دیگر از خود بیگانه و از هوش رفتم.»
پسرش سیّد ابراهیم افزود: «در این هنگام من خارج از مقام ایستاده و پدرم همراه سیّد ابوالحسن داخل آن مکان مقدس بودند که پس از چند دقیقه صدای صیحهٔ پدرم را شنیدم، به سویش شتافتم که دیدم او غش کرده و آیه اللّه برای به هوش آمدن او شانههایش را ماساژ میدهد.
پدرم به خود آمد و گفت که: وجود گرامی امام عصر علیهالسّلام را دیده است و آن حضرت او را به مذهب خاندان وحی و رسالت مفتخر ساخته و بیش از این از ویژگیهای دیدار، سخن نگفت.»
بدین سان بحرالعلوم یمنی - آن عالم زیدی مذهب - به وجود امام عصر علیهالسّلام ایمان آورد و به یمن بازگشت و چهار هزار نفر از ارادتمندان خویش را به مذهب شیعه هدایت ساخت و سال بعد با اموال فراوانی که مریدان و دوستانش به عنوان خمس به او داده بودند، وارد نجف اشرف گردید و همه را به عنوان وجوهات به آیه اللّه العظمی سیّد ابوالحسن اصفهانی (قدس سره) تقدیم داشت.
او تا آخرین لحظات بر عقیده سخت و استوار خویش پای فشرد و در قلمرو دعوت تبلیغی خویش از مرزهای فکری و عقیدتی و اخلاقی و انسانی مکتب اهل بیت علیهمالسّلام قهرمانانه مرزبانی کرد.
📚منبع : کرامات صالحین: ۸۸ و کتاب عنایات حضرت ولی عصر علیهالسّلام، ص ۱۱۲.
🤲اللهم عجل لوليك الفرج والنصر و العافیه
@basoyazoohor
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸
🔹به مناسبت ۱۷ ماه مبارک رمضان؛ سالروز تأسيس مسجد مقدس جمکران به دستور امام زمان ارواحنافداه...
💠تشرف حسن بن مثله جمکرانی به محضر امام مهربان ارواحنافداه
و دستور آن حضرت مبنی
بر ساختن مسجد مقدس جمکران...
⚜جناب حسن بن مثله جمکرانی در شب هفدهم ماه مبارک رمضان در سال 373 هجری قمری در بیداری کامل با حضرت بقیةالله روحی فداه ملاقات نموده و آن حضرت امر نمودند به ساختن مسجد مقدس جمکران، که اصل داستان اینگونه است:
⚜شیخ عفیف و صالح «حسن بن مثله جمکرانی» فرمود:
من در شب سه شنبه هفدهم ماه مبارک رمضان سال 393 هجری قمری در منزل خود در قریهی «جمکران» خوابیده بودم، ناگهان در نیمههای شب، جمعی به در خانه من آمدند و مرا از خواب بیدار کردند و گفتند:
⚜برخیز که حضرت بقیةالله امام مهدی روحی فداه تو را میخواهند.
من از خواب برخاستم و آماده شدم که در خدمتشان به محضر حضرت ولی عصر علیه السلام برسم و خواستم در آن تاریکی پیراهنم را بردارم گویا اشتباه کرده بودم و پیراهن دیگری را برمیداشتم و میخواستم بپوشم که از خارج منزل از همان جمعیت صدایی آمد که به من میگفت: آن پیراهن مال تونیست، به تن نکن! تا آنکه پیراهن خود را برداشته و پوشیدم، باز خواستم شلوارم را بپوشم، دوباره صدایی از خارج منزل آمد که: آن شلوار تونیست نپوش! من آن شلوار را گذاشتم و شلوار خودم را برداشته و پوشیدم. و بالأخره دنبال کلید در منزل میگشتم، که در را باز کنم و بیرون بروم، صدایی از همانجا آمد که میگفتند: در منزل باز است، احتیاجی به کلید نیست. وقتی به در خانه آمدم، دیدم جمعی از بزرگان ایستادهاند و منتظر من هستند! به آنها سلام کردم، آنها جواب دادند و به من «مرحبا» گفتند. من در خدمت آنها به همان جایی که الآن مسجد جمکران است، رفتم، خوب نگاه کردم،
⚜دیدم در آن بیابان تختی گذاشته شده و روی آن تخت فرشی افتاده و بالشهایی گذاشته شده و جوانی تقریباً سی ساله برآن بالشها تکیه کرده و پیرمردی درخدمتش نشسته و کتابی در دست گرفته و برای آن جوان میخواند و بیشتر از شصت نفر در اطراف آن تخت مشغول نمازند!
این افراد بعضی لباس سفید دارند و بعضی لباسهایشان سبزاست، آن پیر مرد که حضرت «خضر» علیه السلام بود مرا در خدمت آن جوان که حضرت بقیّة الله روحی فداه بود نشاند و آن حضرت مرا به نام خودم صدا زد و فرمود: «حسن مثله» میروی به «حسن مسلم» میگویی تو چند سال است که این زمین را آباد کرده و در آن زراعت میکنی، از این به بعد دیگر حق نداری در این زمین زراعت کنی و آنچه تا به حال از این زمین استفاده کردهای باید بدهی تا در روی این زمین مسجدی بنا کنیم!
و به «حسن مسلم» بگو: این زمین شریفی است، خدایتعالی این زمین را بر زمینهای دیگر برگزیده است و چون تو این زمین را ضمیمهی خود کردهای خدای تعالی دو پسر جوان تو را از تو گرفت ولی تنبیه نشدی و اگر از اینکار دست نکشی، خدا تو را به عذابی مبتلا کند که فکرش را نکرده باشی.
⚜من گفتم: ای سیّد و مولای من! باید نشانهای داشته باشم، تا مردم حرف مرا قبول کنند والاّ مرا تکذیب خواهند کرد، فرمود: ما برای تو نشانههایی قرار میدهیم، تو سفارش ما را برسان و به نزد «سیِد ابوالحسن» برو و بگو: با تو بیاید و آن مرد را حاضر کند و منافع سالهای گذشتهی این زمین را از او بگیرد و بدهد، تا مسجد را بنا کنند و بقیهی هزینه مسجد هم از«رهق» به ناحیهی اردهال که ملک ما است بیاورد و مسجد را تمام کنند و نصف «رهق» را وقف این مسجد کردیم تا هر سال درآمد آن را برای تعمیرات و مخارج مسجد بیاورند و مصرف کنند.
⚜و به مردم بگو: به این مسجد توجه و رغبت زیادی داشتهباشند و آن را عزیز دارند
⚜و بگو: اینجا چهار رکعت نمازبخوانند که دو رکعت اول به عنوان تحیّت مسجد است و دو رکعت دوم را به نیّت نماز صاحب الزمان علیه السلام بخوانند؛ سپس فرمود:
⚜«فمن صلیها فکأنّما صلّی فی بیت العتیق»
یعنی: کسی که این دو نماز را در اینجا بخواند، مانند کسی است که در کعبه نماز خوانده است.
📗منبع: کتاب وقایع الشیعه
#داستان_مهدوی
#معجزات_امام_زمان_علیه_السلام
#تشرفات_
#مسجد_مقدس_جمکران
#هفدهم_ماه_مبارک_رمضان
#اماکن_متبرکه
@basoyazoohor
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸
#تشرفات_
#داستان_مهدوی
#معجزات_امام_زمان_علیه_السلام
#مسجد_مقدس_جمکران
#معارف_مهدوی
💠 مسجد مقدس جمکران قم؛ جایگاه عشاق و منتظران امام زمان ارواحنا فداه
▫️حکایت کیفیت ساخت و تأسیس مسجد مقدس جمکران...
2⃣ بخش دوم
💎 من گفتم ای سید و مولای من! باید نشانه ای داشته باشم، تا مردم حرف مرا قبول کنند و الا مرا تکذیب خواهند کرد.
فرمودند: ما برای تو نشانه ای قرار می دهیم، تو سفارش ما را برسان و به نزد «سید ابوالحسن» برو و بگو: با تو بیاید و آن مرد را حاضر کند و منافع سالهای گذشته این زمین را از او بگیرد و بدهد، تا مسجد را بنا کنند. و بقیه ی مخارج مسجد هم از«رهق» به ناحیه ی اردهال که ملک ما است (رهق اسم قریه ای بوده که اطراف اردهال است) بیاورد و مسجد را تمام کنند و نصف «رهق» را وقف این مسجد کردیم تا هر سال درآمد آن را برای تعمیرات و مخارج مسجد بیاورند و مصرف کنند.
💎 و به مردم بگو: به این مسجد توجه و رغبت زیادی داشته باشند و آنرا عزیز دارند و بگو: اینجا چهار رکعت نماز بخوانند که دو رکعت اول به عنوان تحیت مسجد است، به این ترتیب: در هر رکعت بعد از حمد هفت مرتبه «قل هو الله احد» و تسبیح رکوعها و سجودها هر یک هفت مرتبه است.
و دو رکعت دوم را به نیت نماز صاحب الزمان (علیه السلام) بخوانند، به این ترتیب در هر رکعت در سوره حمد جمله ی «ایاک نعبد و ایاک نستعین» را صد بار بگویند.
💎 و تسبیح رکوعها و سجودها را نیز هفت مرتبه تکرار کنند و نماز را سلام دهند، بعد از نماز تسبیح حضرت زهرا سلام الله علیها را بگویند و سپس سر به سجده گذارند و صد مرتبه صلوات بر پیغمبر و آلش بفرستند سپس فرمودند:
💥فمن صلیهما فکانما صلی فی البیت العتیق💥
یعنی: کسی که این دو نماز را در اینجا بخواند، مثل کسی است، که در کعبه نماز خوانده است.
وقتی این سخنان را شنیدم با خودم گفتم: که محل مسجدی که متعلق به حضرت صاحب الزمان (علیه السلام) است همان جائی است، که آن جوان با چهار بالش نشسته است.
به هر حال حضرت بقیة الله (علیه السلام) به من اشاره فرمودند که: مرخصی، من از خدمتش مرخص شدم، وقتی مقداری راه به طرف منزلم در جمکران رفتم، دوباره مرا صدا زدند و فرمودند:
💎 در گله گوسفندان «جعفر کاشانی چوپان» بزی است که تو باید آن را بخری، اگر مردم ده جمکران پولش را دادند بخر و اگر هم آنها پولش را ندادند، باز هم از پول خودت آن بز را بخر و فردا شب که شب هجدهم ماه مبارک رمضان است، آن بز را در اینجا بکش و گوشتش را اگر به هر بیماری که مرضش سخت باشد و یا به هر علت دیگری که داشته باشد، بدهی خدای تعالی او را شفا می دهد و آن بز ابلق، موهای زیادی دارد و هفت علامت در او هست که سه علامت در طرفی و چهار علامت دیگر در طرف دیگر
اوست.
💎 باز من مرخص شدم و رفتم، دوباره مرا صدا زدند و فرمودند:
ما هفتاد روز یا هفت روز دیگر در اینجا هستیم (اگر بر هفت روز حمل کنی شب بیست و سوم می شود و اگر بر هفتاد روز حمل کنی شب بیست و پنجم ذیقعده است ، که شب بسیار بزرگی است)
به هر حال مرتبه سوم از خدمتشان مرخص شدم و به منزل رفتم و تا صبح در فکر این جریان بودم صبح نمازم را خواندم و به نزد «علی المنذر» رفتم و قصه را برای او نقل کردم و علامتی که از امام زمان علیه السلام باقی مانده بود در محل مسجد فعلی زنجیرها و میخهائی بود که بر آنجا ظاهر بود دیدیم، سپس با هم خدمت «سید ابوالحسن الرضا» رفتیم، وقتی به در خانه ی آن سید جلیل رسیدیم، دیدیم خدمتگزارانش منتظر ما هستند.
اول از من پرسیدند: تو اهل جمکرانی؟
گفتم: بله
گفتند: «سید ابوالحسن» از سحر گاه منتظر شما است.
◀️ ادامه دارد......
@basoyazoohor
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸
🔹به مناسبت ۱۷ ماه مبارک رمضان؛ سالروز تأسيس مسجد مقدس جمکران به دستور امام زمان ارواحنافداه...
💠تشرف حسن بن مثله جمکرانی به محضر امام مهربان ارواحنافداه
و دستور آن حضرت مبنی
بر ساختن مسجد مقدس جمکران...
⚜جناب حسن بن مثله جمکرانی در شب هفدهم ماه مبارک رمضان در سال 373 هجری قمری در بیداری کامل با حضرت بقیةالله روحی فداه ملاقات نموده و آن حضرت امر نمودند به ساختن مسجد مقدس جمکران، که اصل داستان اینگونه است:
⚜شیخ عفیف و صالح «حسن بن مثله جمکرانی» فرمود:
من در شب سه شنبه هفدهم ماه مبارک رمضان سال 393 هجری قمری در منزل خود در قریهی «جمکران» خوابیده بودم، ناگهان در نیمههای شب، جمعی به در خانه من آمدند و مرا از خواب بیدار کردند و گفتند:
⚜برخیز که حضرت بقیةالله امام مهدی روحی فداه تو را میخواهند.
من از خواب برخاستم و آماده شدم که در خدمتشان به محضر حضرت ولی عصر علیه السلام برسم و خواستم در آن تاریکی پیراهنم را بردارم گویا اشتباه کرده بودم و پیراهن دیگری را برمیداشتم و میخواستم بپوشم که از خارج منزل از همان جمعیت صدایی آمد که به من میگفت: آن پیراهن مال تونیست، به تن نکن! تا آنکه پیراهن خود را برداشته و پوشیدم، باز خواستم شلوارم را بپوشم، دوباره صدایی از خارج منزل آمد که: آن شلوار تونیست نپوش! من آن شلوار را گذاشتم و شلوار خودم را برداشته و پوشیدم. و بالأخره دنبال کلید در منزل میگشتم، که در را باز کنم و بیرون بروم، صدایی از همانجا آمد که میگفتند: در منزل باز است، احتیاجی به کلید نیست. وقتی به در خانه آمدم، دیدم جمعی از بزرگان ایستادهاند و منتظر من هستند! به آنها سلام کردم، آنها جواب دادند و به من «مرحبا» گفتند. من در خدمت آنها به همان جایی که الآن مسجد جمکران است، رفتم، خوب نگاه کردم،
⚜دیدم در آن بیابان تختی گذاشته شده و روی آن تخت فرشی افتاده و بالشهایی گذاشته شده و جوانی تقریباً سی ساله برآن بالشها تکیه کرده و پیرمردی درخدمتش نشسته و کتابی در دست گرفته و برای آن جوان میخواند و بیشتر از شصت نفر در اطراف آن تخت مشغول نمازند!
این افراد بعضی لباس سفید دارند و بعضی لباسهایشان سبزاست، آن پیر مرد که حضرت «خضر» علیه السلام بود مرا در خدمت آن جوان که حضرت بقیّة الله روحی فداه بود نشاند و آن حضرت مرا به نام خودم صدا زد و فرمود: «حسن مثله» میروی به «حسن مسلم» میگویی تو چند سال است که این زمین را آباد کرده و در آن زراعت میکنی، از این به بعد دیگر حق نداری در این زمین زراعت کنی و آنچه تا به حال از این زمین استفاده کردهای باید بدهی تا در روی این زمین مسجدی بنا کنیم!
و به «حسن مسلم» بگو: این زمین شریفی است، خدایتعالی این زمین را بر زمینهای دیگر برگزیده است و چون تو این زمین را ضمیمهی خود کردهای خدای تعالی دو پسر جوان تو را از تو گرفت ولی تنبیه نشدی و اگر از اینکار دست نکشی، خدا تو را به عذابی مبتلا کند که فکرش را نکرده باشی.
⚜من گفتم: ای سیّد و مولای من! باید نشانهای داشته باشم، تا مردم حرف مرا قبول کنند والاّ مرا تکذیب خواهند کرد، فرمود: ما برای تو نشانههایی قرار میدهیم، تو سفارش ما را برسان و به نزد «سیِد ابوالحسن» برو و بگو: با تو بیاید و آن مرد را حاضر کند و منافع سالهای گذشتهی این زمین را از او بگیرد و بدهد، تا مسجد را بنا کنند و بقیهی هزینه مسجد هم از«رهق» به ناحیهی اردهال که ملک ما است بیاورد و مسجد را تمام کنند و نصف «رهق» را وقف این مسجد کردیم تا هر سال درآمد آن را برای تعمیرات و مخارج مسجد بیاورند و مصرف کنند.
⚜و به مردم بگو: به این مسجد توجه و رغبت زیادی داشتهباشند و آن را عزیز دارند
⚜و بگو: اینجا چهار رکعت نمازبخوانند که دو رکعت اول به عنوان تحیّت مسجد است و دو رکعت دوم را به نیّت نماز صاحب الزمان علیه السلام بخوانند؛ سپس فرمود:
⚜«فمن صلیها فکأنّما صلّی فی بیت العتیق»
یعنی: کسی که این دو نماز را در اینجا بخواند، مانند کسی است که در کعبه نماز خوانده است.
📗منبع: کتاب وقایع الشیعه
#داستان_مهدوی
#معجزات_امام_زمان_علیه_السلام
#تشرفات_
#مسجد_مقدس_جمکران
#هفدهم_ماه_مبارک_رمضان
#اماکن_متبرکه
@basoyazoohor
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸
#داستان_مهدوی
#معجزات_امام_زمان_علیه_السلام
#مسجد_مقدس_جمکران
#معارف_مهدوی
💠 مسجد مقدس جمکران قم؛ جایگاه عشاق و منتظران امام زمان ارواحنا فداه
▫️حکایت کیفیت ساخت و تأسیس مسجد مقدس جمکران...
3⃣ بخش سوم و پایانی
💎 اول از من پرسیدند : تو اهل جمکرانی؟
گفتم: بله
گفتند: «سید ابوالحسن» از سحرگاه منتظر شما است.
من خدمتش رسیدم سلام کردم، جواب خوبی به من داد و به من احترام گذاشت و قبل از آنگه من چیزی بگویم فرمود: ای حسن مثله! شب گذشته در عالم رؤیا شخصی به من گفت: مردی از جمکران به نام حسن مثله نزد تو می آید، هر چه گفت حرفش را قبول کن و به او اعتماد نما که سخن او سخن ما است و باید حرف او را رد نکنی من از خواب بیدار شدم و از آن ساعت تا به حال منتظر تو هستم!
من جریان را مشروحا" به ایشان گفتم.
💎 او دستور داد اسبها را زین کنند و ما سوار شدیم و با هم حرکت کردیم و به نزدیک ده جمکران رسیدیم «جعفر چوپان» را دیدیم که با گله گوسفندانش در کنار راه بود من میان گوسفندان او رفتم، دیدم آن «بز» با جمیع خصوصیاتی که فرموده بودند در عقب گله ی گوسفندان می آید آن را گرفتم و تصمیم داشتم پول آن را بدهم و «بز» را ببرم. «جعفر چوپان» قسم خورد که من تا به امروز این «بز» را در میان گوسفندانم ندیده بودم و امروز هم هر چه خواستم او را بگیرم نتوانستم ولی نزد شما آمد و آن را گرفتید و این «بز» مال من نیست.
من «بز» را به محل مسجد فعلی بردم و او را طبق دستوری که فرموده بودند کشتم و «سید ابوالحسن الرضا» دستور فرمودند که: «حسن مسلم» را حاضر کنند و مطلب را به او فرمودند و او هم منافع سالهای گذشته ی زمین را پرداخت و زمین مسجد را تحویل داد.
💎 مسجد را ساختند و سقف آن را با چوب پوشانیدند و «سید ابوالحسن الرضا» آن زنجیرها و میخهائی که در آن زمین باقی مانده بود، در منزل خود گذاشت و به وسیله ی آن بیمارها شفا پیدا می کردند.
من هم از گوشت آن «بز» به هر مریضی که دادم شفا یافت.
«سید ابوالحسن الرضا» آن زنجیرها و میخها را در صندوقی گذاشته بود و ظاهرا" بعد از وفاتش وقتی فرزندانش می روند که مریضی را با آنها استشفاء کنند، می بینند که مفقود شده است!
@basoyazoohor