eitaa logo
🚩 به سوی ظهور 🚩🌤
325 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
467 ویدیو
94 فایل
به یاد مظلوم عالم ؛ امام عصر و زمان ارواحنا له الفداء، و چشم انتظار و لحظه شمار دولت کریمه اش؛ ان شاءالله؛ به همین زودی شاهد دولت کریمه اش باشیم.... https://eitaa.com/basoyazoohor
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹یک هفته در خدمت امام زمان ارواحنافداه!! ▫️در تشرف شیخ حسن عراقی به محضر مبارک امام زمان ارواحنافداه... 👈قسمت 1⃣ از 3⃣ ▫️در کتاب شیفتگان حضرت مهدی علیه السلام مینویسد: مرحوم شیخ محمود تولایی در يكي از سخنرانيهايشان مي فرمودند: اين قصه را تاكنون نشنيده ايد، سني ها آن را نقل كرده اند. بعضي از آنها بافهم هستند و زيركانه ما را تأييد مي كنند و شايد از علني گفتن ترس دارند. نوع اهل سير و سلوك عامه با شيعيان موافق هستند و به وجود امام زمان عليه السّلام معتقدند. يكي از آنها شيخ عبدالوهاب شعراني صاحب كتاب «اليواقيت و الجواهر» است... . شعراني خيلي ملا بوده است، ايشان كتاب ديگري به نام ( لواقح الانوار) دارد. در آن كتاب اين قصه را نوشته است: ▫️ شيخ حسن عراقي كه از علماي سني اهل سير و سلوك بوده اين داستان را نقل كرده است. وي صد و سي سال عمر كرده و مرد پهلواني بوده است.‌‌ روزي شيخ حسن عراقي به شعراني مي گويد: رفيق دوست داري زندگينامه ي مرا بداني؟ شعراني گفت: بله. شیخ حسن گفت : من اوّل جوان خوش سیمایی بودم و به همین خاطر افراد نابابی رفقای من بودند و روزهای جمعه به تفریح و گردش می رفتیم و همه در یک سن و سال بین ۱۷ و ۱۸ سال بودیم. روزی از روزها که بیرون شهر رفته بودیم و سرگرم بازی و لهو و لعب بودیم. یک مرتبه مطلبی به دلم القا شد و در این فکر رفتم که راستی ما به خاطر همین کارها به دنیا آمده ایم؟ بازی و لهو و لعب و خوردن و مستی و .... ای خوش آن جلوه که ناگاه رسد ناگهان بر دل آگاه رسد یک مرتبه تکانی خورده و گفتم: «ما خُلِقْنا لِهذا»، برای این کارهای حیوانی ما نیامده ایم. از رفقا فاصله گرفتم و به سوی شهر برگشتم. هر چه رفقا صدایم کردند که کجا می روی؟ حسن آقا برگرد، توجّه نکردم، و چون اصرار کردند گفتم: من برای همیشه از شما کناره گرفته و رفتم. حال دیگری پیدا کردم که وصفش را نمی توانم بنمایم. ادامه دارد ...‌‌ @basoyazoohor
🔹یک هفته در خدمت امام زمان ارواحنافداه!! ▫️در تشرف شیخ حسن عراقی به محضر مبارک امام زمان ارواحنافداه... 👈قسمت 2⃣ از 3⃣ اين اولين برقي است كه به قلب مي خورد و انسان را زير و رو مي كند. در راه از مسجد جامع عبور كردم، انبوه جمعيت براي نماز جمعه جمع شده بودند، جمعيت مرا به طرف خود متوجه ساخت. وارد مسجد شدم و به تماشا ايستادم، خطيب جمعه مشغول خطبه خواندن بود. خطيب به مناسبتي سخن از « مهدي» به ميان آورد و شروع به برشمردن اوصاف او كرد. سخنان او درباره ي « مهدي» دلم را تكان داد. كم كم به « مهدي» محبت پيدا كردم فكر كردم آيا مي شود كه ما هم اين «مهدي» را ببينيم؟! آيا مي شود به لقاء او نايل شويم؟! كم كم گفتار خطيب در دلم سلسله جنباني كرد. (باید به این نکته توجه داشت که :) ▫️ اعتقاد به مهدي منحصر به ما شيعيان نيست، ملاهادي سني هم به «مهدي» اعتقاد دارند. روايات زيادي از پيامبر صلّي الله عليه و اله و سلّم راجع به حضرت مهدي عليه السّلام داريم كه از طرف عامه به ما رسيده است اختلاف ما با سني ها [ در اين زمينه] در دو چيز است: ▫️ اولاً آنها مي گويند: « مهدي» فرزند امام حسن عليه السّلام است ولي ما مي گوييم فرزند امام حسين عليه السّلام است. ▫️ ثانياً آنها مي گويند: در آخرالزمان متولد مي شود ولي ما مي گوييم: متولد شده و موجود است و البته بسياري از فضلاي سني در اين مطلب با ما هم عقيده اند. شيخ حسن گفت: در دلم سلسله جنباني محبت « مهدي» شده، اندك اندك از محبت به عشق رسيد نمي داني كه عشق چه اثري دارد؟! عشق همان محبت مفرط است، والله كليد هر مشكلي همين عشق است. كم كم محبتم زياد شد، بطوري كه در خواب و بيداري، در حال رفتن و نشستن، در حال سكوت و نطق به ياد « مهدي» بودم، به عشق او بودم، به آرزوي ديدارش بسر مي بردم. كم كم در وادي مسجد و محراب و نماز خواندن و تسبيح به دست گرفتن افتادم، آتشي در دلم مشتعل شده بود. 👈يك شب بعد از نماز مغرب درِ مسجد نشسته بودم و در عالم حال بودم، در حال يار بودم، يك وقت متوجه شدم كه از پشت دستي به شانه ام خورد و فرمود:« حسن!» گفتم: «بله؟» فرمود:« كه را مي طلبي؟» گفتم:« مهدي را» . فرمود:« من مهدي هستم، برخيز» برخيز بيا! من مي خواهم به خانه تو بيايم... ادامه دارد ...‌ @basoyazoohor