#معجزات_اهل_بیت_علیهم_السلام
#معجزات_امام_رضا_علیه_السلام
#داستان_مذهبی
#همسر_گمشده ۳
🔹بازگرداندن همسر گمشده در دریا به آغوش خانواده
... به عنایت امام رضا علیه السلام
3⃣ قسمت سوم
.... پسران با شنيدم سخنان مادر، خوشحال شدند و با شوق تمام به طرف كوهي - كه در آن نزديكي بود - رفتند و سنگهاي سر تيزي كه مثل تيشه ي نجاري بود پيدا كرده، آوردند و خود را براي خالي كردن درخت آماده نمودند.
پسران مدت شش ماه با كار مداوم توانستند وسط درخت را خالي كرده، آن را به صورت كشتي كوچكي در آورند - كه دوازده نفر در آن بتوانند نشست.
ما نيز به داشتن چنين پسراني كاري، خوشحال بوديم؛ در اين هنگام به فكر جمع كردن عنبر اشهب - كه مومي از عسل مخصوص بود - افتاديم .
زيرا در آن جزيره كوه بسيار بلندي بود كه پشت آن كوه، جنگلي قرار داشت كه تمام اشجارش ميخك بود و زنبوران عسل، از شكوفه هاي ميخك مي خوردند و بر قله آن كوه، عسل مي ساختند و در موقع باران عسل، شسته مي شد و از كوه فرو مي ريخت؛ و شربت آن نصيب ماهيان دريا مي شد و مومش را - كه عنبر اشهب نام داشت و در پايين كوه باقي مي ماند - در كشتي گذاريم و با خود ببريم.
در حدود صد من از اشهب را جمع آوري كرديم و با آن مومها در كشتي حوضي در يك طرف كشتي ساختيم و ظرفهايي تهيه كرديم و با آن ظرفها آب شيرين آشاميدني آورده، حوض را پرآب نموديم.
و براي خوراك نيز چوب چيني - كه ريشه اي است كه در آن جزيره فراوان بود - تهيه كرديم و در كشتي نهاديم؛ دو ريسمان محكم از ريشه ي درختان بافتيم و يك سر كشتي را به ريسمان و سر ديگرش را به ريسماني ديگر و بعد سر هر دو ريسمان را به درخت بزرگي بستيم.
چون كارها تمام شد، در انتظار فرا رسيدن مد دريا نشستيم. مد دريا رسيد؛ و آب، زياد شد و كشتي ما روي آب قرار گرفت.
ما در حال خوشحالي حمد خداي تعالي رابه جا آورديم و بر كشتي سوار شديم با كمال تعجب ديديم كشتي حركت نمي كند.
علتش هم اين بود كه وقتي سر ريسمان را به درخت بسته بوديم قبل از سوار شدن بايستي باز مي كرديم؛ ولي ما از باز كردن آن غفلت كرده بوديم.
يكي از پسران خواست پياده شود، ريسمان را باز كند كه مادر جلوتر از او خود را به آب انداخت و سر ريسمان را باز كرد.
ناگهان موج دريا يكباره سر ريسمان را از دستش ربود و كشتي به سرعت به حركت در آمد و ميان دريا رسيد؛ و مادر در جزيره ماند و هر چه فرياد زد و گريه و زاري كرد و اين طرف و آن طرف دويد؛ سودي نبخشيد و كشتي از او دورتر شد.
ادامه دارد....
@basoyazoohor
#معجزات_اهل_بیت_علیهم_السلام
#معجزات_امام_رضا_علیه_السلام
#داستان_مذهبی
#همسر_گمشده ۴
🔹بازگرداندن همسر گمشده در دریا به آغوش خانواده
... به عنایت امام رضا علیه السلام
4⃣ قسمت چهارم
🔹پناه آوردن به آستان قدس رضوی
... چون نااميد شد بالاي درختي رفت و با ناله و حسرت به شوهر و فرزندانش نگاه مي كرد و اشك مي ريخت ما بالأخره از نظرش دور شديم.
پسران هم كه از مادر نااميد شدند گريه و زاري بسيار كردند و اشك ريختند و اشك آنان نمكي بود كه بر زخمهاي دل ريش و آزرده ام پاشيده مي شد؛ ولي همينكه به ميان دريا رسيديم خوف دريا آنان را فرا گرفت و ساكت شدند.
كشتي ما، هفت روز در حركت بود تا بالأخره به ساحل رسيد و فرود آمديم و از آنجا كه همه برهنه بوديم شرم داشتيم كه به جايي برويم.
ديري نپاييد كه شب فرا رسيد؛ من بالاي بلندي رفته، نگاه كردم با روي شهر و روشني آتشي را از دور ديدم؛ پسران را در آنجا گذاره، خود با نشانه ي همان آتش، رو به راه نهادم تا به خانه اي - كه درگاهي عالي داشت - رسيدم؛ در را كوبيدم.
مردي - كه بظاهر معلوم بود از بزرگان يهود است - بيرون آمد؛ من قدري از عنبر اشهب بدو دادم و در مقابل، چند جامه و فرشي را از او گرفتم و بازگشتم تا خود را به فرزندانم برسانم.
چون نزد فرزندان رسيدم، لباس بر آنان پوشاندم و صبح با هم وارد شهر شديم و در كاروانسرايي حجره اي گرفتيم و شبها جوالي برداشته، مي رفتيم و عنبرهايي كه در كشتي داشتيم مي آورديم.
وقتي تمام آنها را آورديم، از پول آنها وسايل زندگي تهيه كرديم و اكنون قريب يكسال است كه با پسرانم در اينجا به سر مي بريم و بظاهر تاجرم؛ ولي شب و روز از دوري آن زن و بيكسي و بيچارگي او در حزن و اندوهم.
▫️از شنيدن اين سخنان چنان رقت، مرا فرا گرفت كه بي اختيار اشكهايم جاري شد و به او گفتم:
👈اگر خود را به آستان قدس امام رضا عليه السلام برساني و درد دل خود را به آن حضرت بگويي اميد است كه دردت علاج شود و از ناراحتي بيرون آيي! زيرا هر كه تا به حال آن حضرت پناهنده شده، به مقصود خود رسيده است.
@basoyazoohor
#معجزات_اهل_بیت_علیهم_السلام
#معجزات_امام_رضا_علیه_السلام
#داستان_مذهبی
#همسر_گمشده ۵
🔹بازگرداندن همسر گمشده در دریا به آغوش خانواده
... به عنایت امام رضا علیه السلام
5⃣ قسمت پنجم
🔹سفر به مشهد و تشرف به محضر مبارک امام رضا علیه السلام...
سخن من، در او مؤثر واقع شد و با خداي تعالي پيمان بست كه از روي اخلاص، قنديلي از طلاي خالص ساخته، پياده به آستان قدس امام علي بن موسي الرضا عليه السلام مشرف شود و همسر خود را از آن حضرت بخواهد.
همان روز طلاي خوبي تهيه كرد و قنديلي ساخت و با دو پسر خود در كشتي نشست و رو به راه نهاد و پس از پياده شدن از كشتي، بيابان را پيمود تا به مشهد مقدس رسيد.
در شب همان روزي كه وارد شد متولي، حضرت رضا عليه السلام را در خواب ديد كه به او فرمود: فردا شخصي به زيارت ما مي آيد بايد از او استقبال كني.
صبحگاهان متولي با جمعي از صاحب منصبان از شهر به استقبال او رفتند. و آن مرد و پسرانش را با احترام تمام وارد كردند و در منزلي كه براي آنان تدارك ديده بودند سكني دادند. و قنديلي را هم كه آورده بود در محل مناسبي نصب نمودند.
آن مرد غسل كرد و به حرم مطهر مشرف و مشغول زيارت و دعا خواندن شد چند ساعتي كه از شب گذشت، خدام حرم، مردم را به خاطر بستن در بيرون كردند و فقط او را در آنجا گذاشته، درها را بستند و رفتند.
او وقتي حرم را خلوت ديد در مقابل قبر مطهر به تضرع و زاري و درد دل گفتن پرداخت و گفت: من آمده ام و زوجه ام را مي خواهم .
در همان حال تضرع بود تا دو ثلث از شب گذشت؛ ناگاه حالت خستگي و ضعفي به او دست داد و سر به سجده نهاد و چشمانش به خواب رفت.
ناگهان شنيد كه يك نفر مي گويد: برخيز! سر برداشته، نگاه كرد و ديد وجود مقدس امام علي بن موسي الرضا عليه السلام است كه مي فرمايد:
👈همسرت را آورده ام و اكنون بيرون حرم است از جا بلند شو و او را ملاقات كن.
ادامه دارد ....
@basoyazoohor
#معجزات_اهل_بیت_علیهم_السلام
#معجزات_امام_رضا_علیه_السلام
#داستان_مذهبی
#همسر_گمشده ۶
🔹بازگرداندن همسر گمشده در دریا به آغوش خانواده
... به عنایت امام رضا علیه السلام
6⃣ قسمت ششم (آخر)
گفت: عرض كردم: فدايت شوم، درها بسته است چگونه بروم؟
فرمود: كسي كه همسرت را از راه دور تا اينجا آورده است درهاي بسته را هم مي تواند بگشايد.
گفت: از جا برخاسته، بيرون رفتم و ناگاه چشمم به همسرم افتاد و او را وحشتناك به همان هيأتي كه در جزيره بود ديدم و يكديگر را در آغوش گرفتيم؛ از او پرسيدم: چگونه بدينجا آمدي؟
گفت: من از درد فراق و بسياري گريه، مدتي به درد چشم مبتلي شده بودم؛ يك شب در حالي كه در جزيره نشسته بودم و از شدت درد چشم مي ناليدم؛ ناگاه شخصي نوراني پيدا شد - كه از نور رويش تمام جاها روشن بود - دست مرا گرفت و فرمود:
چشمانت را بر هم گذار!
من چشمانم را بر هم نهادم، ديري نپاييد كه چشمانم را گشودم و خود را در اينجا ديدم .
آن مرد همسر خود را نزد پسران برد و به اعجاز امام علي بن موسي الرضا عليه السلام به وصال مادر رسيدند و مجاورت قبر حضرت رضا عليه السلام را اختيار نمودند تا از دنيا رفتند.
@basoyazoohor
#امام_رضا_علیه_السلام
#معجزات_اهل_بیت_علیهم_السلام
#معجزات_امام_رضا_علیه_السلام
🔹حکایت جالب دو برادر خوب و بد؛ و زیارت حضرت رضا علیه السلام و عنایت آن بزرگوار ....
👌به مناسبت ۲۳ ذیقعده ؛ سالروز شهادت حضرت امام رضا علیه السلام (به روایتی)
.
👇👇👇👇
خاطرم را قصه ای بس جانفزاست
داستانی از کرامات رضاست
.
داستان دو برادر در سفر
او سراپا خیر و این یک بود شر
.
آن یکی دارای تقوا و عفاف
این یکی سرتا قدم غرق خلاف
.
هر دو بودند از محبان رضا
هر دو زوار خراسان رضا
.
آن یکی در بین ره محو خدا
این یکی مست گناه از ابتدا
.
از قضا دست قدر در کار شد
آنکه بود اهل گنه بیمار شد
.
لحظه لحظه گشت حال او خراب
قطره قطره همچو شمعی گشت آب
.
نخل عمرش بی بر و بی برگ شد
روحش از پیکر برون با مرگ شد
.
با کتابی خالی از حسن عمل
عاقبت افتاد در کام اجل
.
زائرین با محنت و رنج و فسوس
رحم آوردند و بردندش به طوس
.
در حریم خسرو گردون مطاف
با دو صد امید دادندش طواف
.
در خراسان گشت مدفون پیکرش
کس ندانستی چه آمد بر سرش
.
با چنان جرم و گناه بی شمار
بود بر حالش برادر غصه دار
.
کای برادر با چنین جرم عظیم
چون کند با تو خداوند کریم؟
.
از قضا در خواب دید او را شبی
صورتش همچون درخشان کوکبی
.
عفو حق گردیده او را سرنوشت
قبر او گردیده باغی از بهشت
.
گفت ای جان برادر این جلال
با چنان اعمال می بودت محال
.
آن عمل، این باغ زیبا، قصه چیست؟
فاش برگو این کرامت لطف کیست؟
.
گفت این لطف امام هشتم است
آنکه جرم خلق در عفوش گم است
.
فاش می گویم که با مقراض مرگ
شد چو اعضای وجودم برگ برگ
.
ز آتش خشم اجل افروختم
پای تا سر شعله گشتم سوختم
.
آب غسل و دست غسالم به تن
گشت آتش وای بر احوال من
.
می زدندم تازیانه دو ملک
آتش از تابوت می شد بر فلک
.
چون مرا بردند در صحن رضا
غرق رحمت گشتم اندر آن فضا
.
شعله های خشم بر من گل شدند
رعدها آوازه ی بلبل شدند
.
تا بگردانند جسمم را همه
دور قبر آن عزیز فاطمه
.
دیدم آن مولا ستاده در حرم
سوی زوارش بود چشم کرم
.
هاتفی گفت ای گرفتار و اسیر
دامن فرزند زهرا را بگیر
.
ورنه چون بیرون روی از این مزار
باز گردی بر عذاب حق دچار
.
چشم بگشودم سوی آن مقتدا
اشک ریزان می زدم او را صدا
.
کای به سویت خلق آورده پناه
روسیاهم روسیاهم روسیاه
.
رحم بر حال تباهم یا رضا
بی پناهم بی پناهم یا رضا
.
هر چه آوردم برون آه از نهاد
یوسف زهرا جوابم را نداد
.
هاتفم گفت ای سراپا اضطراب
گر که می خواهی تو از مولا جواب
.
نام زهرا را ببر در محضرش
ده قسم او را به حقّ مادرش
.
لاجرم آهی کشیدم از جگر
گفتم ای ریحانه ی خیرالبشر
.
تا نرفتم از درت دستم بگیر
جان زهرا مادرت دستم بگیر
.
نام زهرا را چو بردم بر زبان
اشک مولا گشت بر صورت روان
.
برد سوی آسمان دست دعا
گفت ای عفو تو فوق هر خطا
.
بارالها بنده ات در این حرم
بر زبان آورد نام مادرم
.
بگذر از جرم و گناه او همه
عفو کن او را به جان فاطمه
.
نام زهرا عاقبت اعجاز کرد
حق ، در رحمت به رویم باز کرد
🔹🔹🔹🔹
.
یا رضا عبد گنهکار توأم
مجرمی در بین زوار توأم
.
من هم ای سر تا قدم جود و کرم
در حضورت نام زهرا می برم
.
ای همه چشم امیدم بر درت
یک نگاهم کن به جان مادرت
.
حیف، زهر قاتلت، بی تاب کرد
پیکرت را قطره قطره آب کرد
.
چشم در راه جوادت دوختی
سوختیّ و سوختیّ و سوختی
.
بر فلک می رفت آهت یا رضا
حجره ات شد قتلگاهت یا رضا
.
در درون حجره ی دربسته ات
حبس می شد ناله ی آهسته ات
.
کاش بالای سرت معصومه بود
نقل بزمت اشک آن مظلومه بود
.
دیده ها لبریز اشک غربتت
گریه ی «میثم» نثار تربتت
📗شعر از : حاج سازگار
🔹به امید روزی که قلب مبارک حضرت رضا علیه السلام با مژده ظهور موفور السرور فرزند عزیزشان ؛ حضرت بقیة الله ارواحنا فداه، خوشحال و مسرور شود... 🔹
🤲اللهم عجل لولیک الفرج والنصر و العافیه
@basoyazoohor
#معجزات_اهل_بیت_علیهم_السلام
#معجزات_امام_رضا_علیه_السلام
🪴اینها به امید من آمده اند، خودم باید به آنها برسم....
🔅در کتاب داستانهای شگفت آمده است :
🔹 حیدر آقا تهرانی گفت: در چند سال قبل، روزی در رواق مطهر حضرت رضا علیه السلام مشرف بودم پیرمردی را که از پیری خمیده و موی سر و صورتش سفید و ابروهایش بر چشمانش ریخته بود - دیدم؛ حضور قلب و خشوعش مرا متوجه او ساخت.
وقتی که خواست حرکت کند دیدم از حرکت کردن عاجز است؛ او را در بلند شدن یاری کردم؛ آدرس منزلش را پرسیدم تا او را به منزلش رسانم؛ گفت:
حجره ام در مدرسه خیرات خان است او را تا منزل همراهی کردم و سخت مورد علاقه ام شد؛ به طوری که همه روزه می رفتم و او را در کارهایش یاری می کردم نام و محل و حالاتش را پرسیدم.
گفت: نامم ابراهیم و از اهل عراقم و زبان فارسی را هم خوب می دانم؛ ضمن بیان حالاتش گفت: من از سن جوانی تا حال هر سال برای زیارت قبر حضرت رضا علیه السلام مشرف می شوم و مدتی توقف کرده، باز به عراق بر می گردم؛
در سن جوانی که هنوز اتومبیل نبود دو مرتبه، پیاده مشرف شده ام؛ در مرتبه اول سه نفر جوان، که با من هم سن و رفاقت ایمانی بین ما بود و سخت به یکدیگر علاقه داشتیم؛مرا تا یک فرسخی مشایعت کردند و از مفارقت من و این که نمی توانستند با من مشرف شوند، سخت افسرده و نگران بودند؛ هنگام وداع با من می گریستند و گفتند: تو جوانی و سفر اول پیاده و به زحمت می روی؛ البته مورد نظر واقع می شوی؛ حاجت ما از تو این است که از طرف ما سه نفر هم سلامی تقدیم امام علیه السلام نموده،در آن محل شریف، یادی هم از ما بنما.
پس آنها را وداع نموده،به سمت مشهد حرکت کردم. پس از ورود به مشهد مقدس با همان حالت خستگی و ناراحتی به حرم مطهر مشرف شدم. پس از زیارت، در گوشه ای از حرم، و حالت بیخودی و بی خبری به من عارض شد؛ در آن حالت دیدم حضرت رضا علیه السلام به دست مبارکش رقعه های بیشماری بود که به تمام زوار، از مرد و زن، حتی به بچه ها هم رقعه ای می داد؛ چون به من رسیدند، چهار رقعه به من مرحمت فرمود: پرسیدم چه شده است که به من چهار رقعه دادید؟
فرمود: یکی از برای خودت و سه تای دیگر برای سه رفیقت؛عرض کردم این کار، مناسب حضرتت نیست خوب است به دیگری امر فرمائید تا این رقعه ها را تقسیم کند.
حضرت فرمود: این جمعیت همه به امید من آمده اند و خودم باید به آنها برسم. پس از آن یکی از رقعه ها را گشودم دیدم چهار جمله در آن نوشته شده بود:
👈 برائة من النار
👈و امان من الحساب
👈 و دخول فی الجنة
👈 و انا بن رسول الله صلی الله علیه و آله
👈 خلاصی از آتش جهنم و ایمنی از حساب و داخل شدن در بهشت منم فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله
📚منبع : داستانهای شگفت انگیز ص ۱۶۵
🤲اللهم عجل لولیک الفرج والنصر و العافیه
@basoyazoohor
#معجزات_اهل_بیت_علیهم_السلام
#معجزات_امام_رضا_علیه_السلام
🔹امام رضا علیه السلام و شفای کودک آلمانی در آلمان ....
▫️یکی از خادمان حرم مطهر رضوی خاطره خود را پیرامون شفای یک کودک آلمانی به عنایت امام رضا علیه السلام در آلمان این گونه نقل کرد:
در یکی از شبها، متوجه سروصدایی در یکی از بخشهای نذورات حرم شدم. برای پیگیری موضوع به آنجا رفتم. با فردی غیرایرانی که مبالغی دلار در دست داشت مواجه شدم.
وی اهل یکی از شهرهای آلمان بود. موضوع دلارها را جویا شدیم. شروع به توضیح دادن کرد و گفت:
▫️تنها پسرم به بیماری سختی گرفتار بود و قادر به حرکت نبود. تمامی پزشکان خبره آلمانی از درمانش قطع امید کرده بودند و گفتند دیگر امیدی به زنده ماندن او نیست و باید با واقعیت از دست دادن فرزندتان کنار بیایید.
بسیار ناراحت و غمگین و ناامید بودیم. در شهر محل زندگی با خانوادهای ایرانی آشنایی داشتیم.
در همین ایام سخت، طی دیداری که با این خانواده داشتیم آنها از دلیل ناراحتی من و خانوادهام سوال کردند و برای آنها توضیح دادم که با چه مشکلی روبرو هستیم.
این خانواده ایرانی گفتند:
👈 در ایران یک نفر هست که میتواند پسر شما را درمان کند. از او بخواهید تا این کار را انجام دهد.
بسیار خوشحال شدم و از آنها آدرس مطب و چگونگی مراجعه به وی را خواستم.
آنها با کمال تعجب گفتند این آقای ما مطب خاصی ندارند باید دلت را به ایشان وصل کنید و خالصانه و با اعتقاد از او بخواهید تا پسرتان را درمان کند.
من گفتم چگونه این کار را انجام دهم؟ گفتند آقای ما امام رضا(علیه السلام )، امام هشتم شیعیان است که حرم آن در مشهد قرار دارد و شما برای پسرتان نذر کنید و از همین آلمان رو به حرم بایستید و از ایشان طلب شفا و درمان کنید.
گفتم اما من مسلمان و معتقد به دین شما نیستم.
گفتند ایشان به همه کمک میکنند.
در منزل رو به سوی حرم نذر کردم و با گریه به ایشان گفتم: "ای آقایی که من شما را نمیشناسم اما میگویند به همه کمک میکنید، من تنها یک پسر دارم که تمامی پزشکان از وی قطع امید کردهاند. از شما میخواهم درمانش کنید تا از دستش ندهم. تنها امیدم به شماست کمکم کنید".
۲۴ ساعت از این موضوع نگذشته بود که خانمم با عجله آمد و شگفت زده گفت "سریع بیا، پسرمان در حال راه رفتن است".
با عجله و شگفت زده رفتم و دیدم پسرم از جایش بلند شده و با سلامت کامل راه میرود.
😳 باورم نمیشد. گفتم پسرم چه اتفاقی افتاده؟
گفت: پدر زمانی که خواب بودم. دیدم که در اتاقم باز شد و آقایی وارد اتاق شد.
با ورودش، نوری تمام اتاق را فرا گرفت. کنارم آمد و گفت "از جایت بلند شو" گفتم من بیمار هستم و قادر به حرکت نیستم نمیتوانم بلند شوم. گفت "شما میتوانی حرکت کنی، بلند شو. پدر و مادرت خیلی ناراحت و نگران شما هستند. بلند شو".
پسرم میگفت احساس کردم دست و پایم قادر به حرکت هستند و میتوانم راه بروم و بلند شدم و شروع به حرکت کردم.
پس از شفا و درمان پسرم، برای ادای نذر خود تصمیم گرفتم به ایران و شهر مشهد بیایم و اکنون آمدهام تا مبلغی را که نذر کردهام به حرم تحویل دهم.
@basoyazoohor
#معجزات_اهل_بیت_علیهم_السلام
#معجزات_امام_رضا_علیه_السلام
🍃✨🍃
✨گدای کوی رضا شو که آن امام رئوف
✨به سینه احدی دست رد نخواهد زد
🍃 صلهي امام رضا عليه السلام....
▫️مرحوم آيت الله حائري نقل مي كرد كه يك بار مشهد مقدس مشرف شدم و مدتي در آنجا اقامت گزيدم . پولم تمام شد و كسي را هم براي رفع مشكل خويش نميشناختم. از اين رو قصيدهاي در مدح حضرت رضا عليه السلام سرودم و فكر كردم كه بروم و آن را براي توليت آستان مقدس بخوانم و صله بگيرم با اين نيت حركت كردم، اما در ميان راه به خود آمدم كه چرا نزد خود حضرت رضا عليه السلام، نروم و آن را براي وي نخوانم ؟! به همين جهت كنار ضريح رفتم و پس از استغفار و راز و نياز با خدا، قصيدهي خود را خطاب به روح بلند و ملكوتي آن حضرت خواندم و تقاضاي صله كردم .ناگاه ديدم دستي با من مصافحه نمود و يك اسكناس ده توماني در دستم نهاد . بيدرنگ گفتم :« سرورم ! اين كم است » ده توماني ديگر داد باز هم گفتم : « كم است » تا به هفتاد تومان كه رسيد، ديگر خجالت كشيدم تشكر كردم و از حرم بيرون آمدم .
▫️كفشهاي خود را كه مي پوشيدم، ديدم آيه الله حاج شيخ حسنعلي تهراني، جد آيت الله مرواريد، با شتاب رسيد و فرمود :« شيخ ابراهيم ! » گفتم : « بفرماييد آقا !» گفت:«خوب با آقا حضرت رضا عليه السلام روي هم ريختهاي، برايش مدح ميگويي و صله ميگيريد. صله را به من بده » بيمعطلي پولها را به او تقديم كردم و او يك پاكت در ازاي آن به من داد و رفت وقتي گشودم ديدم دو برابر پول صله است يعني يكصد و چهل تومان .
📚منبع : کرامات الصالحین ، ص 216.
🤲اللهم عجل لولیک الفرج والنصر و العافیه
@basoyazoohor
#معجزات_اهل_بیت_علیهم_السلام
#معجزات_امام_رضا_علیه_السلام
✅ حکایتی جالب از عنایت امام رضا علیه السلام در شب اول قبر به مرحوم آیتالله حائری...
🍃مرحوم آیتالله العظمی سیدشهابالدین مرعشی نجفی(ره) فرمودند:
▫️بعد از فوت آیت الله حائری شبی اورا در خواب دیدم.
کنجکاو شدم که بدانم در آن طرف مرز زندگی دنیایی چه خبر است؟!
پرسیدم:
آقای حائری، اوضاعتان چطور است؟
آقای حائری که راضی و خوشحال به نظر میآمد، شروع کرد به تعریف کردن:
▫️وقتی از خیلی مراحل گذشتیم،همین که بدن مرا در درون قبر گذاشتند، روحم به آهستگی و سبکی از بدنم خارج شد و از آن فاصله گرفت.
درست مثل اینکه لباسی را از تنت درآوری. کم کم دیگر بدن خودم را از بیرون و به طور کامل میدیدم. خودم هم مات و مبهوت شده بودم، این بود که رفتم و یک گوشهای نشستم و زانوی غم و تنهایی در بغل گرفتم.
▫️ناگهان متوجه شدم که از پایین پاهایم، صداهایی میآید. صداهایی رعبآور وحشتناک!
به زیر پاهایم نگاهی انداختم. از مردمی که مرا تشیع و تدفین کرده بودند خبری نبود!
بیابانی بود برهوت با افقی بیانتها و فضایی سرد و سنگین و دو نفر داشتند از دور دست به من نزدیک میشدند.
تمام وجودشان از آتش بود.
⚡️آتشی که زبانه میکشید و مانع از آن میشد که بتوانم چشمانشان را تشخیص دهم. انگار داشتند با هم حرف میزدند و مرا به یکدیگر نشان میدادند.
ترس تمام وجودم را فرا گرفت و بدنم شروع کرد به لرزیدن. خواستم فریاد بزنم ولی صدایم در نمیآمد. تنها دهانم باز و بسته میشد و داشت نفسم بند میآمد.
▫️بدجوری احساس بیکسی غربت کردم: خدایا به فریادم برس! خدایا نجاتم بده، در اینجا جز تو کسی را ندارم….همین که این افکار را از ذهنم گذرانیدم متوجه صدایی از پشت سرم شدم.
💥صدایی دلنواز، آرامش بخش و روح افزا و زیباتر از هر موسیقی دلنشین!
سرم را که بالا کردم و به پشت سرم نگریستم، نوری را دیدم که از آن بالا بالاهای دور دست به سوی من میآمد.
💥هر چقدر آن نور به من نزدیکتر میشد آن دو نفر آتشین عقبتر و عقبتر میرفتند تا اینکه بالاخره ناپدید گشتند. نفس راحتی کشیدم و نگاه دیگری به بالای سرم انداختم.
✨آقایی را دیدم از جنس نور. ابهت و عظمت آقا مرا گرفته بود و نمیتوانستم حرفی بزنم و تشکری کنم،
اما خود آقا که گل لبخند بر لبان زیبایش شکوفا بود سر حرف را باز کرد و پرسید:
آقای حائری! ترسیدی؟
من هم به حرف آمدم که:
بله آقا ترسیدم، اگر یک لحظه دیرتر تشریف آورده بودید حتماً زهره ترک میشدم و خدا میداند چه بلایی بر سر من میآوردند.
❓راستی، نفرمودید که شما چه کسی هستید.
وآقا که لبخند بر لب داشت و با نگاهی سرشار از عطوفت، مهربانی و قدرشناسی به من مینگریستند فرمودند:
✨من علی بن موسی الرّضا(علیه السلام) هستم.
آقای حائری! شما 38 مرتبه به زیارت من آمدید من هم 38 مرتبه به بازدیدت خواهم آمد، این اولین مرتبهاش بود 37 بار دیگر هم خواهم آمد..
🤲اللهم عجل لولیک الفرج والنصر و العافیه
@basoyazoohor
#معجزات_اهل_بیت_علیهم_السلام
#معجزات_امام_رضا_علیه_السلام
از کرامات امام رضا علیه السلام, بمناسبت روز ۲۳ ذیقعده , روز زیارتی مخصوص حضرت اباالحسن علی بن موسی الرضا علیه السلام .....
🔰 شفاى سيد لال...
🔹جناب صديق محترم و ثقه معظم حاج سيد اسماعيل معروف به حميرى نجل مرحوم سيد محمد خراسانى كه از اهل منبر ارض اقدس رضوى است در كتاب آيات الرضويه نقل فرمود:
🔹حاج سيد جعفربن ميرزامحمد عنبرانى گفت كه من در محل خود قريه عنبران كه تا شهر مشهد مقدس تقريبا چهار فرسخ است ، در فصل زمستان بآب سرد غسل كردم و در اثر غسل بآب سرد حال جنون در من پيدا شد به نحوى كه چندى در كوهستان مى گرديدم تا لطف الهى شامل حالم شده و از ديوانگى بهبودى يافتم ، لكن زبانم از حركت و گفتار افتاد و هيچ نمى توانستم سخن بگويم تا پنج يا شش ماه گذشت كه به همراهى مادرم از قريه عنبران به شهر آمديم .
پس براى معالجه به مريضخانه انگليسى رفته و حال خودم را به طبيب فهماندم او به من گفت بايستى با اسباب جراحى كاسه سر ترا برداشته و مغز سر ترا معاينه نمايم تا مرض تشخيص داده شود.
🔹از اين معنى بسيار متوحش شدم و از علاج ماءيوس گرديدم و برگشتم والده ام بى خبر من بحرم مطهر حضرت امام رضا (علیه السلام ) پناهنده شده بود و منهم بى اطلاع او به حمام رفته و براى تشرف به حرم غسل زيارت نمودم و قصدم اين بود كه مشرف شوم و توسل بامام هشتم (علیه السلام ) بجويم و عرض كنم يا شفا يا مرگ وگرنه من به محل خود برنمى گردم و سر به صحرا مى گذارم .
سپس براه افتاده بكفشدارى صحن كهنه كه پهلوى ايوان طلا بود رسيدم كفشدار مرا مى شناخت و از لالى چند ماهه من با خبر بود پس كفش از پايم بيرون آوردم و چون قدم بايوان مبارك نهادم حالتى در خود يافتم كه نمى توانستم قدم از قدم بردارم يا اينكه خَم شوم يا اينكه بنشينم مثل اينكه مرا بريسمان بسته و نگاه داشته اند متحير بودم .
🔹ناگهان صدائى شنيدم كه يكى مى گويد بلند بگو بسم الله الرحمن الرحيم والده ام كجاست خواستم بگويم نتوانستم بار ديگر همين ندا را شنيدم باز خواستم بگويم نتوانستم دفعه سوم فرياد بلند شد بگو بسم الله الرحمن الرحيم والده كجاست در اين مرتبه گويا آب سردى از فرق تا پايم ريخته شد و فرياد كشيدم بسم الله الرحمن الرحيم والده كجاست .
تا اين فرياد را كشيدم ديدم والده ام ميان ايوان پيش من است تا مرا ديد و فهميد زبانم باز شده است از شوق بگريه درآمد و دست بگردنم در آورده و مرا بوسيد!!
گفتم : مادر جان كجا بودى ؟
فرمود: پشت پنجره فولاد بودم شفاى تو را از امام رضا ضامن غريبان (علیه السلام ) مى خواستم كه ناگاه صداى تو را شنيدم كه مى گوئى بسم الله الرحمن الرحيم والده ام كجاست صداى تو را كه شنيدم دانستم كه حضرت امام رضا (علیه السلام ) تو را شفا داده است لذا نزد تو آمدم .
💠💠💠💠💠
سيد مى گويد آنگاه مردم گرد من جمع شده جامه هاى مرا پاره پاره كردند پس مرا نزد متولى آستان قدس رضوى بردند و او پنج تومان بمن داد و نيز مرا نزد حكومت وقت شاهزاده نيرالدوله بردند او هم پنج تومان به من داد.
https://telegram.me/basoyazoohor
هدایت شده از 🚩 به سوی ظهور 🚩🌤
#امام_رضا_علیه_السلام
#معجزات_اهل_بیت_علیهم_السلام
#معجزات_امام_رضا_علیه_السلام
🔹حکایت جالب دو برادر خوب و بد؛ و زیارت حضرت رضا علیه السلام و عنایت آن بزرگوار ....
👌به مناسبت ۲۳ ذیقعده ؛ سالروز شهادت حضرت امام رضا علیه السلام (به روایتی)
.
👇👇👇👇
خاطرم را قصه ای بس جانفزاست
داستانی از کرامات رضاست
.
داستان دو برادر در سفر
او سراپا خیر و این یک بود شر
.
آن یکی دارای تقوا و عفاف
این یکی سرتا قدم غرق خلاف
.
هر دو بودند از محبان رضا
هر دو زوار خراسان رضا
.
آن یکی در بین ره محو خدا
این یکی مست گناه از ابتدا
.
از قضا دست قدر در کار شد
آنکه بود اهل گنه بیمار شد
.
لحظه لحظه گشت حال او خراب
قطره قطره همچو شمعی گشت آب
.
نخل عمرش بی بر و بی برگ شد
روحش از پیکر برون با مرگ شد
.
با کتابی خالی از حسن عمل
عاقبت افتاد در کام اجل
.
زائرین با محنت و رنج و فسوس
رحم آوردند و بردندش به طوس
.
در حریم خسرو گردون مطاف
با دو صد امید دادندش طواف
.
در خراسان گشت مدفون پیکرش
کس ندانستی چه آمد بر سرش
.
با چنان جرم و گناه بی شمار
بود بر حالش برادر غصه دار
.
کای برادر با چنین جرم عظیم
چون کند با تو خداوند کریم؟
.
از قضا در خواب دید او را شبی
صورتش همچون درخشان کوکبی
.
عفو حق گردیده او را سرنوشت
قبر او گردیده باغی از بهشت
.
گفت ای جان برادر این جلال
با چنان اعمال می بودت محال
.
آن عمل، این باغ زیبا، قصه چیست؟
فاش برگو این کرامت لطف کیست؟
.
گفت این لطف امام هشتم است
آنکه جرم خلق در عفوش گم است
.
فاش می گویم که با مقراض مرگ
شد چو اعضای وجودم برگ برگ
.
ز آتش خشم اجل افروختم
پای تا سر شعله گشتم سوختم
.
آب غسل و دست غسالم به تن
گشت آتش وای بر احوال من
.
می زدندم تازیانه دو ملک
آتش از تابوت می شد بر فلک
.
چون مرا بردند در صحن رضا
غرق رحمت گشتم اندر آن فضا
.
شعله های خشم بر من گل شدند
رعدها آوازه ی بلبل شدند
.
تا بگردانند جسمم را همه
دور قبر آن عزیز فاطمه
.
دیدم آن مولا ستاده در حرم
سوی زوارش بود چشم کرم
.
هاتفی گفت ای گرفتار و اسیر
دامن فرزند زهرا را بگیر
.
ورنه چون بیرون روی از این مزار
باز گردی بر عذاب حق دچار
.
چشم بگشودم سوی آن مقتدا
اشک ریزان می زدم او را صدا
.
کای به سویت خلق آورده پناه
روسیاهم روسیاهم روسیاه
.
رحم بر حال تباهم یا رضا
بی پناهم بی پناهم یا رضا
.
هر چه آوردم برون آه از نهاد
یوسف زهرا جوابم را نداد
.
هاتفم گفت ای سراپا اضطراب
گر که می خواهی تو از مولا جواب
.
نام زهرا را ببر در محضرش
ده قسم او را به حقّ مادرش
.
لاجرم آهی کشیدم از جگر
گفتم ای ریحانه ی خیرالبشر
.
تا نرفتم از درت دستم بگیر
جان زهرا مادرت دستم بگیر
.
نام زهرا را چو بردم بر زبان
اشک مولا گشت بر صورت روان
.
برد سوی آسمان دست دعا
گفت ای عفو تو فوق هر خطا
.
بارالها بنده ات در این حرم
بر زبان آورد نام مادرم
.
بگذر از جرم و گناه او همه
عفو کن او را به جان فاطمه
.
نام زهرا عاقبت اعجاز کرد
حق ، در رحمت به رویم باز کرد
🔹🔹🔹🔹
.
یا رضا عبد گنهکار توأم
مجرمی در بین زوار توأم
.
من هم ای سر تا قدم جود و کرم
در حضورت نام زهرا می برم
.
ای همه چشم امیدم بر درت
یک نگاهم کن به جان مادرت
.
حیف، زهر قاتلت، بی تاب کرد
پیکرت را قطره قطره آب کرد
.
چشم در راه جوادت دوختی
سوختیّ و سوختیّ و سوختی
.
بر فلک می رفت آهت یا رضا
حجره ات شد قتلگاهت یا رضا
.
در درون حجره ی دربسته ات
حبس می شد ناله ی آهسته ات
.
کاش بالای سرت معصومه بود
نقل بزمت اشک آن مظلومه بود
.
دیده ها لبریز اشک غربتت
گریه ی «میثم» نثار تربتت
📗شعر از : حاج سازگار
🔹به امید روزی که قلب مبارک حضرت رضا علیه السلام با مژده ظهور موفور السرور فرزند عزیزشان ؛ حضرت بقیة الله ارواحنا فداه، خوشحال و مسرور شود... 🔹
🤲اللهم عجل لولیک الفرج والنصر و العافیه
@basoyazoohor
هدایت شده از 🚩 به سوی ظهور 🚩🌤
#معجزات_اهل_بیت_علیهم_السلام
#معجزات_امام_رضا_علیه_السلام
🔹امام رضا علیه السلام و شفای کودک آلمانی در آلمان ....
▫️یکی از خادمان حرم مطهر رضوی خاطره خود را پیرامون شفای یک کودک آلمانی به عنایت امام رضا علیه السلام در آلمان این گونه نقل کرد:
در یکی از شبها، متوجه سروصدایی در یکی از بخشهای نذورات حرم شدم. برای پیگیری موضوع به آنجا رفتم. با فردی غیرایرانی که مبالغی دلار در دست داشت مواجه شدم.
وی اهل یکی از شهرهای آلمان بود. موضوع دلارها را جویا شدیم. شروع به توضیح دادن کرد و گفت:
▫️تنها پسرم به بیماری سختی گرفتار بود و قادر به حرکت نبود. تمامی پزشکان خبره آلمانی از درمانش قطع امید کرده بودند و گفتند دیگر امیدی به زنده ماندن او نیست و باید با واقعیت از دست دادن فرزندتان کنار بیایید.
بسیار ناراحت و غمگین و ناامید بودیم. در شهر محل زندگی با خانوادهای ایرانی آشنایی داشتیم.
در همین ایام سخت، طی دیداری که با این خانواده داشتیم آنها از دلیل ناراحتی من و خانوادهام سوال کردند و برای آنها توضیح دادم که با چه مشکلی روبرو هستیم.
این خانواده ایرانی گفتند:
👈 در ایران یک نفر هست که میتواند پسر شما را درمان کند. از او بخواهید تا این کار را انجام دهد.
بسیار خوشحال شدم و از آنها آدرس مطب و چگونگی مراجعه به وی را خواستم.
آنها با کمال تعجب گفتند این آقای ما مطب خاصی ندارند باید دلت را به ایشان وصل کنید و خالصانه و با اعتقاد از او بخواهید تا پسرتان را درمان کند.
من گفتم چگونه این کار را انجام دهم؟ گفتند آقای ما امام رضا(علیه السلام )، امام هشتم شیعیان است که حرم آن در مشهد قرار دارد و شما برای پسرتان نذر کنید و از همین آلمان رو به حرم بایستید و از ایشان طلب شفا و درمان کنید.
گفتم اما من مسلمان و معتقد به دین شما نیستم.
گفتند ایشان به همه کمک میکنند.
در منزل رو به سوی حرم نذر کردم و با گریه به ایشان گفتم: "ای آقایی که من شما را نمیشناسم اما میگویند به همه کمک میکنید، من تنها یک پسر دارم که تمامی پزشکان از وی قطع امید کردهاند. از شما میخواهم درمانش کنید تا از دستش ندهم. تنها امیدم به شماست کمکم کنید".
۲۴ ساعت از این موضوع نگذشته بود که خانمم با عجله آمد و شگفت زده گفت "سریع بیا، پسرمان در حال راه رفتن است".
با عجله و شگفت زده رفتم و دیدم پسرم از جایش بلند شده و با سلامت کامل راه میرود.
😳 باورم نمیشد. گفتم پسرم چه اتفاقی افتاده؟
گفت: پدر زمانی که خواب بودم. دیدم که در اتاقم باز شد و آقایی وارد اتاق شد.
با ورودش، نوری تمام اتاق را فرا گرفت. کنارم آمد و گفت "از جایت بلند شو" گفتم من بیمار هستم و قادر به حرکت نیستم نمیتوانم بلند شوم. گفت "شما میتوانی حرکت کنی، بلند شو. پدر و مادرت خیلی ناراحت و نگران شما هستند. بلند شو".
پسرم میگفت احساس کردم دست و پایم قادر به حرکت هستند و میتوانم راه بروم و بلند شدم و شروع به حرکت کردم.
پس از شفا و درمان پسرم، برای ادای نذر خود تصمیم گرفتم به ایران و شهر مشهد بیایم و اکنون آمدهام تا مبلغی را که نذر کردهام به حرم تحویل دهم.
@basoyazoohor