عطر رازقی زلفهایت را روی صورت اردیبهشت میریزی
نمی گویی آنکه عاشق بهار توست چه کند با این همه دلبری؟
@bavareparvanegi
مثل یک مرغ بسمل
به دنبال گمگشته میگردد دل
و تو را کنج امامزاده ی دور افتاده ایی می یابد که سر بر زانو گذاشته و هر دو را در آغوش گرفته ایی سر و زانوهایت را!
دستم را بر ضریحِ دورافتاده ی امامزاده ی چشمانت تبرک میکنم و به صورتم می کشم
صورتم بوی گلاب میگیرد انگار که یک دشت قمصر کاشان توی چشمان تو جا خوش کرده است سر و زانوی غمت را می بوسم ولی تو دست از آغوشِ غمهایت برنمیداری
با اشکهایت وضو میگیرم و برای دفع بلاهای بزرگ از سر و زانوی غمت، اندکی دنیا گرو میگذارم در صندوقچه ی کوچک صدقات و باز هم به ضریح چشمانت متوسل می شوم تا شاید حاجتم را بدهند و دیدن روی ماه تو ، ممکن گردد
@bavareparvanegi
دوست دارم بیایم رو به قبله ی اتاق تو بر سر سجاده ی نیازت بنشینم و از پنجره ی رو به دلت منظره ی زیبای درختان عاشق پیشه را نگاه کنم🌸
من هیچگاه تو را ترک نمی کنم
@bavareparvanegi
هدایت شده از خلوت دل...
♥️♥️
مادر بزرگ هر چیزی را که با ارزش بود،اما از آن خاطره ی خوش نداشت لای دستمال می پیچید و توی گنجه های انباری پنهان می کرد.
مثل رادیوی آقاجان که لحظه ی مرگش دستش بود.
مثل عینک عمو حیدر که وقتی رفت خارج،لب حوض جا گذاشت.
یا عروسکِ عمه گلنار که زود شوهر کرد و رفت آن سر شهر.
من هم لنگه ی مادربزرگ چند خاطره و لبخند و دوستت دارم را لای درد پیچیده ام و توی دلم انبار کرده ام !
شاید بعدها ڪسے آمد پیِشان ...
مثل آقاجان
که مادربزرگ را بُرد ...!
@shekvayeh
من تو را میانِ هفت رنگِ یک رنگین کمان یافته ام که طولش به اندازه یک عمر خمیده میشد اما هر چه می تابید بیشتر می درخشید
تو نور انکسار یافته از میانِ زلالِ عاطفه بودی و من در پیِ انتشارِ تو بارها بارانِ اشک باریدم....
@bavareparvanegi
به چترهایی که بارانِ تو را بر سرم نمی بارند بگو بسته بمانند
@bavareparvanegi
باران؛ بخش کوچکی از توست
سخاوتِ چشمانِ تو اشک است
و اشک ؛ ملکوتِ باران است
@bavareparvanegi
اردیبهشت در پیچ و تاب زلف تو گم می شود و بهار رو به پایان است در نگاه دل انگیز تو شکوفه های گفتگو در تکاملند و من هنوز زبان سکوت را نیاموخته ام تابستان داغ از لابلای دستانت پیداست و تو یک به یک مانند یک تقویم تغییر می کنی و من وامانده ام در کدام روز از تقویم نگاه تو شکوفه خواهم کرد و یا در کدام لحظه از دستانت سیب خواهم رویاند و در کدام ثانیه مثل برگی زرد از پاییز نگاهت خواهم افتاد یا در کدام دقیقه مثل دانه های برف از عروق شاخه هایت نفوذ خواهم کرد
من در تقویم تغییرات تو گنگ ترین تاریخ معاصرم...
@bavareparvanegi
باور پروانگی🇵🇸🖤🇱🇧
یهو گفت: من به تو فکر نمیکنم اما تو دستاتو بشور! گفتم: قهوه میخوری یا میخوای بخوابی؟ گفت: نه طبیعت
گفت: حیف نیست برای بدرقه ی اردیبهشت با ماسک و دستکش بریم؟!
گفتم: اصلا مگه اردیبهشت اومد که حالا برای بدرقه اش بریم؟!
گفت: کجای کاری؟! تموم شد!
گفتم: منم تموم شدم انگار
گفت: کاش بهم یاد میدادی که بعد از رفتنت چجوری دلتنگت نشم و با قلبم کنار بیام که انگار هیچ وقت وجود نداشتی..
گفتم: چه ربطی داشت؟
گفت: نبودنت مثل رفتن اردیبهشته! غافلگیر کننده است!
گفتم: چیزی نتونستم بگم ولی با تمام وجودم توی دلم قربون صدقه اش رفتم
@bavareparvanegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«رژیم صهیونیستی ۲۵ (پنج سال گذشت) سال آینده را نخواهد دید.»
#القدس_مستقبلنا💛
#قدس_خونبهایت
t.me/del3da
بر سر چشمان تو جنگ است جنگی نابرابر میان من و دشمنی که بیست سال دیگر هرگز نخواهد بود تا؛ برق چشمان تو را ببیند که از آن من شده ایی و همه شاهد خواهند بود که شاخه های زیتون تو در میان زلف پریشان باد هلهله شادی مرا سر خواهند داد ای قدس شریف!
#روزقدس
#قدس_خونبهایت
@bavareparvanegi
باور پروانگی🇵🇸🖤🇱🇧
خدا کنه از چشم کسی که خیلی دوستش داری نیوفتی! خیلی حال بدی دست میده
و بدتر زمانی که بفهمی از اول هم در چشم او نبودی و چیزی جز وهم و خیال نبوده است عشق!
وَ التٌِینِ وَ الزٌَیتُون
شاید خدا به رنگ چشمهای سبز زیتونی تو قسم یاد کرده باشد
#قدس_خونبهایت
#روزقدس
@bavareparvanegi
هدایت شده از باور پروانگی🇵🇸🖤🇱🇧
بگذار زوزه های آخرش گوش عالم را پر کند یوسفهای کنعانی و ایرانی و افغانی و لبنانی و عراقی جامه دریدگانِ شهادتند ما را هراسی از چاه و زندان و مرگ نیست ما خواهان نبرد با اسرائیل هستیم
@bavareparvanegi
باور پروانگی🇵🇸🖤🇱🇧
جهاد اصغر در راه است
آنانکه هنوز در جهاد اکبر نجنگیده اند بپا خیزند
نبرد با اسرائیل جهاد اصغر است و تو باید قبل از آن در جهادی بزرگتر اسرائیل نفست را کشته باشی وگرنه در مصافی نابرابر شکست خواهی خورد!
#قدس_خونبهایت
#روزقدس
@bavareparvanegi