eitaa logo
باور پروانگی🇵🇸🖤🇱🇧
161 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
690 ویدیو
23 فایل
🌷وقتی از باور پروانه شدن سرشاریم 🌷دل به تاریکی این پیله چرا بسپاریم 🍃🌸او که به جای فوروارد؛ کپی میکند ، لیلای دل ما را مجنون نیست او فقط به دنبال راه جنون است از بیراهه @Tabyinebavarha ⬅️کانال دوم ما🔴 @Fahim_55
مشاهده در ایتا
دانلود
قنوت های نمازم را به من ببخش یا اهل الکبریاءِ و العظَمه و یا اهل التقوی و المَغفره🌸🍃 🍃🌸 @bavareparvanegi
کاش بر مأذنه هایم ؛کسی از نای خسته خویش؛ اذن دخولم دهد هر صبح مصلایِ دلم به انتظار نماز است دلتنگِ اقامه جماعتی که از نورند و به سوی نور در حرکت!🌸🍃 🍃🌸 @bavareparvanegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
من تمام غربتم را بر کف دستانم میگذارم و همه فرصتهای برباد رفته ام را فردا به رخ همه خواهم کشید من در نمازی که اقامه نمی شود، به وسعت نُه قنوت از تو جبران میخواهم... 🍃🌸 @bavareparvanegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
الله اکبر الله اکبر لا اله الا الله و الله اکبر الله اکبر و لله الحمد الحمد الله علی ما هدینا و له الشکر علی ما اولینا. حتی برای حسرتهایم از تو تشکر میکنم 🍃🌸 @bavareparvanegi
کاش اجازه میدادی با تو بیشتر سخن بگویم کاش مرا دور نیندازی کاش به لطف خودت مرا راه بدهی من دلم برای زیبایی های تو تنگ می شود اگر چه وصله ی ناجورم اما ای کاش به شکرانه ی عید فطرت و پاکی، به سویم توبه کنی و مرا ببخشی... مرا ببخش که این همه دوستت دارم... @bavareparvanegi
ما که حسرت را با اشک لقمه پیچ کردیم و نزدیک به سه ماه پس از داغ عزیز سفر کرده مان ، مدام نان را به خونِ دل آغشته کردیم و خوردیم، بگو زکاتش چیست ، جز بذل جان؟! ما داغ بر دل نشسته را به کف دست میگذاریم و راهی می شویم تا فتح قدس راهی نمانده است! @bavareparvanegi
می شود عیدی من دیدار روی ماه تو باشد؟!🍃🌸 @bavareparvanegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
https://www.islamquest.net/fa/archive/question/fa10272 در رؤیت هلال ماه شوال مطلب سایت 👆رو بخونیم
دیگران را عید اگر فرداست ما را این دمست🌸🍃 روزه داران ماه نو بینند و ما ابروی دوست🍃🌸 🌸🍃 🍃🌸 @bavareparvanegi
دلم یک جفت بال میخواهد که به سویت پرواز کنم و بر شانه ستبر تو بنشینم و یکی یکی غمهایت را از چشمِ بیدارت پاک کنم @bavareparvanegi
با خودت چه می کنی؟ دلم برای آینه ی زلال چشمانت شور می زند ممکن است آینه غبار بگیرد اما تو دوست داری آینه ات را غبار بگیرد و این لجاجت با خودت کار دستت می دهد آرام باش آرام باش خودت باش و طوفان به پا مکن @bavareparvanegi
هدایت شده از خلوت دل...
~•~ آن زمان ها را خوب به یاد دارم .. دایی حمید خسته از سرکار برمی گشت ، پاهایش را با جوراب ول می داد در حوض ؛ می گفت جانم آتش می گیرد انگار.. این را که می گفت ، عزیز جان سر می رسید شربت آبلیمو را دستش می داد و می گفت: برمی گرده مادر . صبور باش . دایی جان دوباره بیشتر پاهایش را می کرد توی حوض ... عزیز می گفت ؛ دایی وقتی که سی سالش بوده عاشق دختری می شود همه چیز تمام . دلبر ♥️ اما دلبر یکدفعه نیست می شود.‌‌... می رود و از همان موقع هر روز عصر جان دایی حمید به آتش می نشیند... حالا من سی سال دارم . دایی حمید پیر شده و دلبر نیامده . صدای غریبی در گوشم زنگ می زند: بچه حلال زاده به داییش می ره . جانم به آتش می نشیند. @shekvayeh
باور پروانگی🇵🇸🖤🇱🇧
کاش از پس این پیچ رُخِ تو رخ دهد... @bavareparvanegi
وَیَعلَمُ ضَمِیرَ الصَّامِتِینَ... تنها تو میدانی در پسِ این همه سکوت چه غوغایی نهفته است.... کاش من نیز زبان مادری ام سکوت بود.... @bavareparvanegi
باور پروانگی🇵🇸🖤🇱🇧
~•~ آن زمان ها را خوب به یاد دارم .. دایی حمید خسته از سرکار برمی گشت ، پاهایش را با جوراب ول می دا
|♥️| دقیقا همه چیز همان لحظه شروع شد که کاسه ی آش را توی دست هایم گذاشتی . تا مدت ها می رفتم مطبخ و دست هایم را دور کاسه ی آش گره می کردم . فکر می کردم باز هم باید داغ داغ باشد . خانوم جان کلافه شده بود . پاهایش درد می کرد و مدام می گفت: صادق ببر کاسه همسایه رو پس بده ، عیبه پسر . پشت گوش می انداختم . یک بار می گفتم نیستند ، یک بار می گفتم خسته ام و کلی بهانه دیگر... از آن روز عاشق چهار چوب در حیاطمان شدم . صندلی پلاستیکی آقاجان را می گذاشتم ‌پشت در و ساعت ها خیره به در می ماندم. عاشقی بود دیگر مثلا ، بلد نبودم که .... خلاصه که یک روز کاسه را برداشتم و راهی شدم . آمدم دم در خانه تان ... ولی... رفته بودید... عاشقی بود دیگر.... بلد نبودم .... @shekvayeh
باور پروانگی🇵🇸🖤🇱🇧
خیلی باید مراقب محبتهامون باشیم گاهی چیزی که از نظر ما محبت و عشق به حساب میاد در نظر اون کسی که بهش محبت می کنیم دردسر و التهاب باشه شاید اذیتش کنه شاید اونقدر اشباع شده که دیگه نمی تونه تحمل کنه استادی می گفت احساسات رو حتما باید بروز داد و باید به خودمون اجازه بدیم سریع از این احساسات عبور کنیم احساسات ما چهار دسته است خشم، شادی، غم، ترس باید بتونیم با بیرون ریختن اضافی از این چهار حس سریع ازشون عبور کنیم و برای ترمیم روحمون حس دیگری رو که حال مون رو خوب می‌کنه جایگزین کنیم مثلاً وقتی خیلی غمگین هستیم گریه کنیم و اگر کسی بتونه با ما توی اون لحظه همدردی کنه بهتر میتونیم از غم خالی بشیم و همدردی فقط مالیدن شانه ها و گفتن صبور باش نیست گاهی همدردی یعنی آتش اون حس رو شعله ورتر کردن و گفتن حرفهایی که طرف مقابل نتونسته به خاطر بغضش بگه گاهی همدردی یعنی خواندن و بلند خواندن دلِ طرف از توی چشماش و اگر طرف مقابل نمیتونه حسش رو بروز بده تو بتونی با گفتن اون حس براش بروز بدی به این میگن همدردی و وقتی از اضافی حس خالی شدیم باید جایگزینی براش بگنجانیم تا روح به تعادل برسه مثلاً بعد از گریه و خالی شدن غم یک شادی که بتونه روح طرف رو به تعادل برسونه جایگزین کنیم مثلاً گفتن خاطرات خوش یا با هم قدم زدن یا حتی خوردن بستنی یا گوجه سبز شاید بچگانه به نظر بیاد ولی روح ما با تعادل همین چهار حس هست که راحت تر و بهتر اوج میگیره ما به هر چهارتاش نیاز داریم و همه رو باید در روحمون داشته باشیم اما اضافاتش که روح رو از تعادل خارج می‌کنه اگر در ما بمونه و تلنبار بشه بعد از گذشت چند وقت مارو دچار عقده های روانی می‌کنه خشم و ترس و غم و شادی مون رو باید مدیریت کنیم اگر طالب باشید بیشتر درباره ی این موضوع حرف می‌زنیم.... @bavareparvanegi
حنجره ی قلمم خشک شده کاش کسی پیدا شود قطره ی جوهری به ذوق نوشتنم بچکاند! صفحه ی باورم بغض دارد تا می خواهم چیزی به رویش بنگارم ، ترک میخورد ، می شکند همه چیز بر صفحه مجازی دلم آوار می شود چیزی در من فرو ریخته است چیزی شبیه کوه نگاهت که دیگر ندارمش یخدانِ دلم مملو از نبودن توست و تو را میبینم که چمدان بسته ایی که بروی خستگی را بهانه کرده ایی تا من نفهمم تو همان پرستویی هستی که کوچ کردن بخشی از زندگی توست آهسته همه چیز را جمع کردی تا دلم ترک برندارد ولی این دل گواهی میداد روزی می روی و شاید شبی دیجور... @bavareparvanegi