شرمندگی، آخرین سرمایه ای است که کربلایی ها با خودشان به عاشورا می برند. تا قبل از عاشورا شاید اصحاب به خودشان می بالیدند، که دارند پسر دختر پیامبرشان را یاری می کنند. افتخار می کردند که روی این کره ی خاکی، تنها لبیک گویان به دعوت ولیّ خدا هستند.
اما آن شب سرنوشت ساز ورق برگشت. حسینِ فاطمه، بیعتش را از گردن همه برمی دارد. تاریکی شب را بهانه می کند که مبادا کسی به چشم هایش نگاه کند و پایبند کربلا شود می گوید:شما چه باشید چه نباشید من کشته خواهم شد، جانتان را بردارید و بروید.
حالا همه به دست و پایش افتاده اند که حسین! حالا که به درد تو نمی خوریم لا اقل به ما رحم کن! به تنهایی مان ، به بی کسی مان بعد از تو. چه کار کنیم با دنیای بی تو؟ یک عمر بی تو چطور نفس بکشیم؟ و فردا روزی اصحاب عاشورا وقتی یکی یکی به خاک می افتند، همه شرمنده اند: که آقا! می خواستیم تو تنها نباشی، حالا داریم تنهایت می گذاریم. می خواستیم خیمه هایت بی پناه نمانند، حالا ...
تازه داغ خودمان هم داغی شده روی داغ های دلت. لابد اوج این شرمندگی، همان لحظه ای ست که حسین بالای سرشان می آید و سرشان را به زانو می گذارد.
حسین جان! ساعتی دیگر چه کسی سر خودت را ....
آن که در کربلا از همه عاشق تر است عاشورا از همه شرمنده تر است. یک عمر باید بازوهایش را تربیت کرده باشد برای عاشورا، حالا یک آب هم نتواند به خیمه ها برساند، شرمنده ی حسین که هیچ باید شرمنده ی علی اصغر هم بشود، باید کمر حسین هم از داغش بشکند ...
#تلک_الایام
#فنعم_الاخ_المواسي🖤
@tabtil_ir
@bavareparvanegi