.
#بسم_الله_الرحمن_الرحيم
#قربة_الی_الله
#روضه_ناگهان
#باب_الرجاء
-پاشو!
مثل وقتهایی که مامانفاطی شانههایم را تکان میداد،از خواب میپرم:
-آخ
پیشانیم به سنگ مینشیند.درد در تمام وجودم ریشه میدهد.پهلوبهپهلو میشوم.گونه راستم را گذاشتهاند روی خاک.بهعادت دست میبرم تا آب دهانم را پاک کنم.کسی در تاریکی صدایم میزند:
-پاشو
از هیبت صدا روپوش روی تنم را کنار میزنم.حس میکنم برهنهام.چقدر اینجا تنگ است،سرد،تاریک.من کجام؟مادرم کجاست؟پدرم؟آبجیساداتم؟برادرانم؟چیزی از روی تنم پایین میافتد.با دست لمسش میکنم.تسبیح است.بو میکنمش.بوی آشنایی دارد.خاک ماسیده کنار لبم را مزه میکنم.تمام گونه راستم را آغشته کرده.مزهاش آشناست.این مزه را هر صبح عیدفطر مامانفاطی به خوردَم میداد.
کم میآورم.از درد و تنهایی.جای درد را روی پیشانی میمالم و آرام اشک میریزم.
به قدر روشن شدن تاریکی به نور شمع،دور و برم روشن میشود.خودم را میبینم درچهاردیواری خاکوخلی.وحشت میکنم.بالاپوشم مثل کفن دور و برم تنیده شده.صدا خطابم میکند:
-اسمت چیست بنده؟
صدای موجودات غریبی را در تنه دیوار میشنوم.شبیه جویدن موش.
-خدایت کیست؟
نور نزدیکتر میشود.تسبیح در دستم زیر روشنایی دیده میشود.آخ!این تسبیح تربتی است که دوست داشتم با من دفن..
وحشت میکنم.دست بر زمین میگذارم تا بلند شوم.پیشانیام به سقف کوتاه سنگی بالا سرم میخورد.از درد صورت بر خاک میگذارم.صدا تکرار میکند:
-پیشوا و امامت کیست؟
به پهنه صورت اشک میریزم.پیشانیم درد میکند،گمانم شکسته.مثل حسین بن علی.خاک به دهانم فرو رفته،مثل حسین بن علی،برهنه به پهلو افتادهام بر خاک مثل حسین بن علی.بر حال رقتانگیز خویش ترحم میکنم و از سر عادت میان هقهق بلند میگویم:
-صلی الله علیک یا جدی، یا اباعبدالله
نور خاموش میشود.صداها میروند.همه چیز انگاری ساکن میشود.فقط صدای گریه من است و سلامهایی که جاری میشوند:
-سلام آقایی که برهنه بر خاک رها شدی
به هر سلام،همه جا سرخ میشود.جای سیاهی خاک،پارچههای عزا فرو میافتد.کسی با صدایی آرام میگوید:
-سلام و صلوات خدا بر شما آقازاده
بیتوجه از آنچه دور و برم میگذرد،با صدایی شبیه مردان جوانازدستداده گریه میکنم و بیتوقف سلام میدهم:
-سلام آقایی که تشنه رها شدی
سلام آقای تنها
به هر سلام ضرب سینهها دورم اوج میگیرد و سنگینی از روی سینهام کم میشود.بالاپوش سپیدم سیاه میشود و پیدرپی صاحب صدا جواب سلام میدهد؛کسی تکانم میدهد.چشم باز میکنم، سرگذاشتهام به دیوار هیئت و آقای روضهخوان مجلس دم گرفته:
بعد از شهادتین
لبیک یا حسین
.
.
.
شادی روح شهدای حادثه امروز باب الرجاء کربلا صلواتی و حمدی نثار بفرمایید
#دکتر_حمید_قادری
@drhamidqaderi
@bi_to_be_sar_nemishavadd
@bavareparvanegi
باور پروانگی ـ انا علی العهد🇮🇷
از خواب پرید بابا برایش آب آورد عادت داشت همیشه نیمه شب از دست مادر آب می نوشید مادرش وصیت کرد
به بهانه ی سالروز شهید مدافع حرم شهید والامقام محمودرضا بیضایی:
#بسم الله
#قربة_الي_الله
گفت محمود یکشنبه شهید شد.
گفتم خب؟
گفت هفته قبلش دوشنبه اومده بود پادگان ما. تو پادگان که دیدمش رفتم پیشش و بغلش کردم. بعد بهش گفتم محمود حلالم کن! گفت چی رو حلال کنم؟ گفتم یه کم فکر کنی میفهمی. محمود گفت واسه اون آب آوردنا میگی؟ خندیدمو گفتم آره همون شش ماهی رو که واسم آب میاوردی رو میگم. محمود هم با خنده گفت برو دیوونه حلاله حلالت.
پرسیدم قضیه آب آوردنا چی بود دیگه؟
گفت آموزشی تو پادگان که بودیم شبا زیاد تشنه ام میشد. شبای اول بود با غرولند از خواب بیدار شدم و گفتم، عه کی حال داره بره آب بخوره...خیلی دوره.
محمود که بیدار بود گفت من میرم واست آب میارم.
و بعد با یه پارچ برگشت و یه لیوان بهم آب داد. آخرش هم گفت: هر وقتی آب خواستی به خودم بگو واست میارم.
منم شش ماه تموم هرشب بهش میگفتم واسم آب میاورد.
گفتم اغراق نکن دیگه هر شب که واست آب نمیاورد.
با خنده گفت نه به جون خودم بیشتر شبا ساعت ۳ شب بیدارش میکردم و میرفت واسم آب میاورد.
.
.
.
با خودم میگم:
نه چلاق بوده که نتونه بره آب بیاره
نه آدم تنبلیه که نخواد کار کنه؛
اون فقط میخواست از دست محمود آب بگیره...میخواست محمود براش آب بیاره...میخواست خودشو واسه محمود لوس کنه...میخواست محمود نازشو بکشه...میخواست بیشتر با محمود باشه...میخواست محمود باهاش باشه...و گرنه آب میخواهد چه کار...
.
.
.
نمیدونم چرا یهو فکرم رفت دور و بر چادرا
وقتی سکینه و بچه ها مشک رو طرف عموشون عباس گرفتن و ازش طلب آب کردن...نه که چون دیگه هیچ یاری برای باباشون حسین نمونده بود نه! آخه وقتی اصحاب هم دور و بر باباشون حسین بودن باز هم میرفتن پیش عموشون عباس و از اون طلب آب میکردن.
آخه دوست داشتن عمو عباسشون براشون آب بیاره
آخه هیچکی مثل عمو عباس ناز بچه ها رو نمیخرید
آخه هیچکی مثل عمو عباس حواسش به بچه ها نبود
آخه عمو عباس یه دونه بود...
.
.
.
.
.
محمود جان
تشنمه
میشه بهم آب بدی.....
.
.
.
.
آب میخواهد چه کار؟ آب آورش را پس دهید
آی مردم زود عموی دخترش را پس دهید..
.
.
.
السلام علیک یاساقی العطاشا
#رفیق
#محمود
#تشنمه
#ساقی
#آب
#سربازان_آخرالزمانی_امام_زمان_عج
#فدایی_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#شهیدمحمودرضابیضایی
@bi_to_be_sar_nemishavadd