باور پروانگی ـ انا علی العهد🇮🇷
#قسمتسوم #اتمامحجت مادر پسرک زیر لب با لبخندی ملیح گفت : و چه نیکو مولایی پسرک هم از لبخند مادرش
#قسمتچهارم
#فایدهایخواهدداشت؟
به یک گوشه از خانه خیره شده بود. تمام آن لحظات را به یاد داشت، با این حال که کودک بود اما انگار مصداق همان حدیث کَالنَّقشِ فی الحَجَر بود، خیلی خوب تمام تصاویر در ذهنش حک شده بودند.
نگاهی به نوشته هایش انداخت، بعد از این همه سال، فایده ای داشتند؟! حتی بعد از اینکه با هزاران توجیه، آن روز با اینکه هَل مِن ناصِرِِ یَنصُرُنی را شنید، اما همانجا ایستادو تکان نخورد و لحظات را در کاغذ های باقی مانده اش ثبت کرد!؟؟
آه اش با صدای شدید کوبیده شدن در چوبی خانه همراه شد، به سختی برخاست، حالا دیگر مانند گذشته قوی و جوان نبود.
+:آمدممم آمدمم
-: تو همان پیرمردی هستی که ادعا میکرد در غدیرخم حضور داشته است؟؟؟ همان که به تازگی اتفاقات آن روز را روایت کرد؟؟؟
+: آری خودم هستم
-:باید با ما بیایی خلیفه میخواهند تو را ببینند.
گفت که حاضر می شود و می آید. آیا حالا فایده ای داشت؟؟؟! پشیمانی دیرهنگامش پشیمان تَرَش کرده بود.
همانطور که در قُرُق ماموران در کوچه ها قدم می گذاشت، هر لحظه بیشتر از گذشته صداها در گوشش می پیچید:
مَن کُنتُ مَولاه.... ، هَل مِن ناصِرِِ یَنصُرُنی....، این علی مولای اوست.....
حالا فایده ای خواهد داشت؟؟؟؟
#فقطحیدرامیرالمومنیناست 😍
#داستانک
#غدیرخم
#عاشورا
@bavareparvanegi