شب جمعه
ده مرتبه بگويد👇
يَا دَائِمَ الْفَضْلِ عَلَى الْبَرِيَّةِ يَا بَاسِطَ الْيَدَيْنِ بِالْعَطِيَّةِ يَا صَاحِبَ الْمَوَاهِبِ السَّنِيَّةِ
صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ خَيْرِ الْوَرَى سَجِيَّةً وَ اغْفِرْ لَنَا يَا ذَا الْعُلَى فِي هَذِهِ الْعَشِيَّةِ
ترجمه👇
اى خدايى كه فضل و كرمت بر خلق دايم است و دو دست عطا و بخششت به جانب بندگان دراز است اى صاحب بخشش هاى بزرگ
درود فرست بر محمد و آلش كه در اصل خلقت و فطرت بهترين خلقند اى خداى بلند مرتبه در همين شب گناه ما را ببخش.
https://eitaa.com/bavelayat_ta_shahadat_ir
اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج
هدایت شده از شمارش معکوس ظهــ🌺ــور
🔴«روحالله کاظمی» کوهنورد قمی در یک رکورد بینظیر طی ۲۴ ساعت موفق به فتح قله لوتسه و بعد قله اورست شد و نامش را در صدر کوهنوردان دنیا نشاند. بربام جهان ایستاد و مقتدرانه عکس حاجقاسم را روی دستانش بالا برد.
➖➖➖➖➖➖➖
⏰ @Shomareshmakooszohor
هدایت شده از شمارش معکوس ظهــ🌺ــور
5.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 پرچم ایران در قطب جنوب برافراشته میشود
🔹فرمانده نیروی دریایی ارتش گفته که ایران درحال برنامهریزی برای تاسیس پایگاه در قطب جنوب است. ۳۰ کشور در سردترین نقطهٔ زمین پایگاه دارند و حالا ایران هم میخواهد سهمی از منابع دنیای یخی داشته باشد. اما قطب جنوب چه دارد و ناوگان ایران چطور راهی آنجا خواهد شد.
➖➖➖➖➖➖➖
⏰ @Shomareshmakooszohor
مرحوم علامه طهرانی میگوید: دوستی داشتم از اهل شیراز به نام حاج «مومن» که به رحمت ایزدی واصل شده است، مرد بسیار روشندل , با ایمان و با تقوایی بود و با او عقد اخوت بسته بودم .
میگفت؛ مکرر خدمت حضرت حجتبن الحسنالعسکری(عج) رسیدهام و مطالب بسیاری را ازایشان نقل میکرد و از بعضی هم ابا مینمود.
از جمله این که میگفت: یکی از ائمه جماعات شیراز روزی به من گفت؛ بیا با هم به زیارت حضرت علیبن موسیالرضا(ع) برویم، یک ماشین دربست اجاره کرد و برخی از تجار نیزدر معیت او بودند، حرکت نموده به شهر قم رسیدیم و در آنجا یکی دو شب برای زیارت حضرت معصومه(س) توقف کردیم و برای من حالات عجیبی پیدا میشد و ادراک بسیاری از حقایق را مینمودم، یک روز عصر در صحن مطهر آن حضرت به یک شخص بزرگی برخورد کردم و وعدههایی به من داد.
به تهران رسیدیم و سپس به طرف مشهد مقدس راه افتادیم از نیشابور که گذشتیم، دیدیم مردی عامی در حالیکه فقط یک خورجین داشت از کنار جاده به طرف مشهد میرود، اهل ماشین گفتند، این مرد را سوار کنیم ثواب دارد.
ماشین توقف کرده من و چند تن از دوستانم پیاده شدیم و از او خواهش کردیم سوار ماشین ما شود، قبول نمیکرد تا بالاخره پس از اصرار زیاد حاضر شد سوار شود، به شرط آنکه کنار من بنشیند و هر چه بگوید مخالفت نکنم.
سوار شد و کنار من نشست در تمام راه برای من صحبت میکرد و از وقایع بسیاری خبر میداد و آنچه را که در آینده تا زمان مرگم برایم پیش میآید گفت؛ من از اندرزهای او بسیار لذت میبردم و آشنایی با چنین شخصی را از موهبت پروردگار و ضیافت حضرت رضا(ع) دانستم، کمکم رسیدیم به قدمگاه به موضعی که شاگرد شوفر از مسافرین گنبدنما میگرفتند.
* رنگ و طعم غذای حلال و حرام
همه پیاده شدیم، موقع ظهر بود خواستم بروم و با رفقای شیرازی خود، مثل گذشته بر سر یک سفره ناهار بخورم گفت؛ آنجا مرو، بیا با هم غذا بخوریم، من خجالت کشیدم که پیش رفقای شیرازی نروم، زیرا پیوسته در کنارهم غذا میخوردیم، ولی چون ملزم شده بودم از حرفهای او سرپیچی نکنم، به ناچار با آن مرد موافقت کردم، گوشهای رفتیم و نشستیم از خرجین خود، سفرهای بیرون آورد، نان تازه در آن بود با کشمش سبز ، شروع به خوردن کردیم برایم آن نان و کشمش بسیار لذتبخش بود،پس از اینکه هر دو سیر شدیم گفت؛ حالا میخواهی به رفقای خود سربزنی و تفقدی کنی عیبی ندارد, من برخاستم و به سراغ آنها رفتم و دیدم کاسهای که مشترکاً از آن غذا میخورند، پر از خون است و دست و دهان آنها به خون آلوده شده و خود اصلا متوجه نیستند که چه میخورند، هیچ نگفتم چون مامور به سکوت در همه احوال بودم نزد آن مرد بازگشتم گفت؛ بنشین دیدی رفقایت چه میخورند؟
تو هم از شیراز تا اینجا غذایت از همین چیزها بوده، اما تا به حال نمیدانستی، غذای حرام و مشتبه چنین رنگ و طعمی دارد در مهمانسرا و آشپزخانههای بین راه غذا مخور، غذای بازار کراهت دارد.
درادامه گفت:حاج مومن وقت مرگ من رسیده، من از این تپه بالا میروم و آنجا می میرم، این دستمال بسته را بگیر،در آن پول است،صرف غسل و کفنم کن، و هر جا که آقا سید هاشم صلاح بداند (آقای سید هاشم همان امام جماعت شیرازی بود که در معیت او به مشهد آمده بودند) همانجا دفن کن. گفتم: ای وای! تو میخواهی بمیری! گفت: ساکت باش من میمیرم و این را به کسی نگو.
سپس رو به مرقد مطهر حضرت رضا(ع) ایستاد و سلام عرض کرد و بسیار گریه کرد و گفت: تا اینجا به پابوس آمدم، ولی سعادت بیش از این نبود که به کنار مرقد مطهرت مشرف شوم.
از تپه بالا رفت و من حیرتزده و مدهوش بودم، گویی زنجیر فکر و اختیار از کفم بیرون رفته بود، به دنبال او از تپه بالا رفتم دیدم به پشت خوابیده و پاهایش را رو به قبله دراز کرده و با لبخند جان داده است، گویی هزار سال است که مرده است.
از تپه پایین آمدم و به سرعت رفتم پیش آقای سید هاشم و سایر رفقا و داستان را گفتم، خیلی تاسف خوردند و مرا مواخذه کردند که چرا به ما نگفتی و از این اتفاقات مطلع ننمودی؟
گفتم: خودش دستور داده بود و اگر میدانستم که بعد از مردنش نیز راضی نیست، حالا هم نمیگفتم راننده ماشین و شاگرد حضرت آقا و سایر همراهان تاسف خوردند و همه با هم به بالای تپه آمدیم و جنازه او را پایین آورده و داخل ماشین قرار دادیم، و به سمت مشهد رهسپار شدیم.
حضرت آقا میفرمودند: حقاً این مرد یکی از اولیای خدا بود که خدا مشرب صحبتش را نصیب تو کرد و باید جنازهاش با احترام دفن شود.
وارد مشهد شدیم، حضرت آقا مستقیم به حضور یکی از علما رفت و این واقعه را توضیح داد، آن مرد عالم با جماعتی بسیار آمدند، جنازه را غسل داده و کفن نمودند و بر او نماز خواندند و در گوشهای از صحن مطهر دفن کردند و من مخارج را از دستمال میدادم، چون از دفن فارغ شدیم،پول دستمال نیز تمام شد، نه یک شاهی کم و نه یک شاهی زیاد، مجموع پول آن د ستمال دوازده تومان بود.»
هدایت شده از خوشخبر
🌐 حضورم در ایران و مشهد، تصورم را نسبت به مسلمانان تغییر داد
دومادیوس حبیب ابراهیم (کشیش کلیسای ارتدکس قبطی کشور مصر) در حرم مطهر امام رضا علیه السلام گفت:
تصورم با حضور در ایران و مشهد، نسبت به مسلمانان تغییر کرد و با اسلام واقعی در ایران آشنا شدم.
پیش از این، تصورم از مسلمانان، تکفیریهایی بود که کلیسا آتش میزنند و بر اساس تبلیغاتی که شنیده بودم گمان میکردم در ایران کشته میشوم. تصورم از عزاداری نیز آسیب به جسم و جان بود اما در دهه پایانی ماه صفر نظم و ارادت و خلوص و عشق را در مشهد دیدم.
سعی میکنم در آینده پایاننامه دکتری خود را با موضوع "همبستگی بین مسیحیان و اهل بیت(علیه السلام)" انجام دهم و پژوهش کنم و بنویسم و حقیقت مسلمانان را به جهانیان نشان دهم.
بیشتر بخوانید
📆 ۱۴۰۲/۶/۲۸
#بینالمللی
#فرهنگی
🇮🇷 خـــــ♥️ــوشخبـر 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3193438243C5161aeab75
ختم #صلوات به نیت:⏬
‼️سردار شهید احمد سلیمانی برادر شهید حاج قاسم سلیمانی‼️
#سالروز_شهادت🕊
هدیه به حضرت زهرا (سلام الله علیها) و برای سلامتی و تعجیل در ظهور امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)🌺
💐شادی ارواح طیبه شهدا صلوات
🌹اینجامعراج شهداست🌹
‼️سالروز شهادت شهید #احمد_سلیمانی برادر سردار شهید حاج #قاسم_سلیمانی که در منطقه میمک قبل از عملیات عاشورا در مهرماه سال ۱۳۶۳ گرامی میداریم .
شهید احمد سلیمانی مسئول اطلاعات و عملیات لشکر ۴۱ ثارالله بود.
@Rahrovanaeshohadaa
در طول جانشینی فرماندهی لشکر ثارالله هیچ گاه خود را در جایگاه فرمانده نشان نداد و هیچ کس احساس نکرد که او مسئولیتی در جبهه دارد.😢
با همه فرماندهها ارتباط داشت و حتی برای اینکه بتواند در عملیاتها به جبهه و صحنه جنگ نزدیک باشد، یک موتور سیکلت داشت که پیوسته خود را به آتشها میرساند.😍
وقتی که در شب شهادتش مشغول خواندن دعای کمیل بود، حال عجیبی داشت. از اول تا آخر دعا سر به سجده بود و انگار الهام شده بود که قرار است فردا 10 صبح به شهادت برسد.😭💔
چهره او را که پس از شهادت دیدم، نصف صورتش را خون پوشانده بود و نصف صورتش مثل مهتاب میدرخشید و حقیقتاً آرامش خاصی در چهره او پیدا بود که باعث شد دیدن این صحنه جزو دیدنیترین صحنه عمرم در دوران دفاع مقدس باشد...»😭💔
روایت یکی از فرماندهان واحدهای لشکر 41 ثارالله استان کرمان در ایام دفاع مقدس درباره سردار شهید احمد سلیمانی:
جایگزین یکی از فرمانده واحدها شده بودم. نیروها بی نظمی می کردند و خواستم قاطعیتم را به آنها نشان دهم.
دستور دادم در نقطه بادگیری برایم چادر بزنند با امکانات کامل.
داشتم حکومت می کردم که یک روز احمد سلیمانی جانشین ستاد لشکر وارد چادر من شد.
گفت: آقا بد که نمیگذره!
گفتم: ای برادر مسئولیت سنگینه!
با ناراحتی گفت: خجالت نمی کشی برای خودت کاخ سبز معاویه درست کردی؟ تا عصر که بر می گردم خبری از این اوضاع نباشد.
با خودم گفتم به راستی که فرماندهی بسیجیان برازنده این چنین آدم هایی است...»😍😢
@Rahrovanaeshohadaa
‼️حاج قاسم میگفت شهادت احمد کمرم را شکست😢💔
شهید احمد سلیمانی و حاج قاسم سلیمانی اهل یک روستا بودند و از همان دوران کودکی با هم عهد و پیمان بسته بودند که همیشه کنار هم باشند؛ در بازیهای کودکانه، مسجد، مکتب، مدرسه، فعالیتهای انقلابی و در آخر هم جبهه. هر دو شهید بر عهد خود ماندند تا اینکه شهادت احمد در ۲۶ مهر ۱۳۶۳ قرار این دو رفیق دیرینه را بر هم زد.
صغری خیلفرهنگ
شهید احمد سلیمانی و حاج قاسم سلیمانی اهل یک روستا بودند و از همان دوران کودکی با هم عهد و پیمان بسته بودند که همیشه کنار هم باشند؛ در بازیهای کودکانه، مسجد، مکتب، مدرسه، فعالیتهای انقلابی و در آخر هم جبهه. هر دو شهید بر عهد خود ماندند تا اینکه شهادت احمد در ۲۶ مهر ۱۳۶۳ قرار این دو رفیق دیرینه را بر هم زد. شهادتی که حاج قاسم را هم بیقرار کرد. حاج قاسم بر بالین خونین احمد حاضر شد، او درخصوص شهید احمد سلیمانی میگوید: «چهره او را که پس از شهادت دیدم، نصف صورتش را خون پوشانده بود و نصف دیگر صورتش مثل مهتاب میدرخشید و حقیقتاً آرامش خاصی در چهره او پیدا بود که باعث شد دیدن این صحنه جزو دیدنیترین صحنههای عمرم در دوران دفاع مقدس باشد.» شدت علاقه این دو رفیق آنقدر زیاد بود که حاج قاسم بعد از شهادت احمد و به نیابت از او یک سفر حج رفت و سنگ مزار احمد را هم عوض کرد و روی آن نوشت: شهید حاج احمد سلیمانی.😢💔@Rahrovanaeshohadaa