#تجربه_من ۳۷۲
#فرزندآوری
#رزاقیت_خداوند
#مخالفت_همسر
بچه اول من خدا خواسته بود و ما از لحاظ روحی و مالی آمادگی نداشتیم. یه کم سخت گذشت چون بی تجربه بودیم و بی پول مخصوصا برای همسرم...
فرزند دوم رو با اصرار برای تنها نبودن فرزند اولم آوردم و هر سری همسرم برای پول پوشک و مسائل دیگه نالان بود ...
بعد از فرزند دوم چند بار تصمیم به وازکتومی گرفتیم. حتی معرفی نامه گرفتیم ..ولی هر بار من می گفتم نکنه داریم کار حرام انجام میدیم و همین شک چند سال طول کشید تا اینکه آقا دستور جهاد فرزندآوری دادند.
خوشحال بودم که آن عمل عقیم کننده را انجام ندادیم و لطف خدا بود. من تصمیم به فرزند آوری داشتم ولی همسرم به علت خاطرات پر دردسری که داشت (که البته من هم دخیل بودم در آن...خب بی تجربه بودم... مثلا بارها نصف شب فرستادم برن پوشک یا پستانک بگیرن ... یا مدیریت خونه و بچه رو خوب انجام نمیدادم ...) اصلا موافقت نمی کردن.
یک سال طول کشید ولی بی فایده بود منم نشستم پای سجاده. گفتم خدایا دل دست توست، خودت تو دلش بنداز.(البته از تذکر های غیر رسمی و غیر مستقیم همچنان استفاده میکردم...مانند خواندن احادیث فرزند آوری به صورت کاملا تصادفی 😅😅، یا تعریف از خاطرات خوب بچه ها یا خیر و برکتی که بچه ها برای ما داشتن.. یا ارزش جهاد و نکات تربیتی و کلی سیاست زنانه ..)
الحمدالله یک دفعه همسرم از این رو به اون رو شد و گفتند حالا که قرار هست جهاد کنیم پس باید کامل به حرف رهبر گوش کنیم و رو ۶ تا بچه برنامه ریزی کردند. من که هاج و واج مونده بودم..
خدا رو شکر برای بچه سوم اقدام کردیم و از همون اولش همه چیز فرق داشت...
اولا پول پس انداز کردم تا برای هزینه ویزیت و آزمایش ها و بیمارستان و لباس بچه و... به شوهرم فشار نیاد...
خیلی روحیه ام رو بالا بردم و به طرز شگفت آوری همسرم که در بارداری های قبل بسیار بی تفاوت و نا همراه بود، کاملا همراهی میکردند. مثل پروانه دور من میچرخیدند... خودم تعجب میکردم چون اصلا اهل این کارها نبودند..
بچه که به دنیا اومد خیلی هوامو داشتند و الحمد لله خیلی از لحاظ مالی دچار مشکل نشدیم. به قدری در بچه داری کمک میکردند که نگو، سر بچه های دیگه بخاطر گریه بچه حتی گاهی دعوا هم میکردند اما سر سومی می گفتند تازه دارم میفهمم بابا یعنی چی ...
سر پول پوشک و ..شاید یه وقتایی کم میاوردیم اما همسرم با توکللللللل بسیییار زیاد میگفتند خدا بزرگه، مگه تا الان موندیم؟ اصلا یک ذره احساس سختی و پشیمانی نداشتیم...
چرا؟ چون اولا با نیت اطاعت امر ولی بچه آوردیم و خداوند هم جبران کرد و زاویه دید ما را اصلاح کرد که اصلا مشکلات به چشم ما نمی آمد. دوم باور داشتیم بچه رزق و روزی خوش رو با خودش میاره ... من فهمیدم رزق و روزی فقط پول نیست ...گاهی صبر، گاهی خنده، گاهی کمک دیگران، گاهی معنویات همه از رزق و روزی بچه هاست...
پس لطفا بخاطر اینکه اعصاب ندارید، تحمل ندارید، بدنتان ضعیف است، فرزند آوری را به تعویق نندازید.
سوم سعی کردیم اوضاع را بهتر مدیریت کنیم... پس انداز، مدیریت پول بیمارستان، پزشک خوب، روحیه دادن به همدیگه، تقویت بدن خود و تقویت اعصاب...اصلاح تغذیه... باید سعی خودمان را در اصلاح سبک زندگی داشته باشیم تا زندگی طبیعی با فرزندان زیاد و پر برکت نصیب ما شود. چهارم نگاه کنونی خود را از نگاه" اضافه کردن یک نان خور" به نگاه "اضافه کردن یک نان آور " تبدیل کردیم و میخواهیم بچه ها را زود به سر کار بفرستیم تا خودشان درآمد داشته باشند و از بچگی به پس انداز کردن و مستقل بودن تشویق شان کردیم... الحمدلله الان خودشان وسایل خودشان را میخرند...
به خدا اعتماد کنیم ...خداوند بندگان خود را تنها نخواهد گذاشت.
«دوتا کافی نیست»
#تجربه_من ۳۸۷
#سبک_زندگی
#مدیریت_اقتصادی
#فرزندآوری
#عبرتها
حتما سعی کنید قبل ازدواج مشاوره مزاج شناسی رو برین چون خیلی از طلاق ها و مشکلات زندگی برمی گرده به این مورد که طبع مرد سرد و زن گرم باشه یا طبع مرد گرم و زن سرد باشه.
اگر پدر و مادر، دوست، همکار و یا فامیل پیشنهادی بهتون میدن، خوب بهش فکر کنید و الکی رد نکنید. مامانم می گفت پول جهیزیه و پول همسرم رو بریم خونه بخریم. چون وسایل رو بعدا هم میشه یکی یکی خرید اما خونه رو نمیشه و ممکنه گرون بشه ولی به حرف ایشون گوش نکردیم و نتیجه اش ۸ بار تعویض خانه و مستاجری و سختی اسباب کشی های مداوم در این ۱۰ سال زندگی بود 😣
کاش می شد مراسم عروسی هم نمی گرفتیم و به عتبات عالیات می رفتیم اما به خاطر رسم و رسومات نشد و اینم یه هزینه اضافی بود و حسرت یه زیارت عاشقانه با همسرم همیشه با من هست.
هیچ وقت رهن زیاد برای خونه در نظر نگیرین و سعی کنید بیشتر اجاره بدین و پول رهنی که جمع کردید رو سرمایه گذاری کنید یا ماشین و طلا و ... بخرید. چون ارزش پول بالا نمیاد اما ارزش بقیه چیزها بالا میره که این اشتباه رو تا ۴ سال پیش انجام می دادیم.
۴ سال پیش با ۴۰ میلیون می تونستیم خونه بخریم اما الان با ۴۰ میلیون نمیشه حتی خونه رهن کرد.😐(اما خدا رو شکر به برکت وجود فرزندان خداوند یه خونه نقلی بعد ۱۰ سال زندگی نصیبمون کرد)
تا وقتی مستاجر هستین سعی کنید وسایل اضافه نخرید. چون هم تو اسباب کشی دچار مشکل می شید زیرا ممکنه از یه خونه بزرگ به یه خونه کوچک برین دیگه وسایل رو نمی دونید کجا نگه داری کنید. مجبور می شید وسایلی رو که با قیمت زیاد خریدین رو با قیمت کم و یا رایگان رد کنید. هم اینکه خدا کمک کرد و خونه ای خریدین اون وسایل ممکنه لازمتون نشه. یعنی من که واقعا تو این یکی خیلی ضرر کردم😐
من ۳۳ سالمه و ۲ دختر ۳.۵ و ۷ ساله دارم خدا رو شکر می کنم اما کاش می شد از همون اول که ازدواج کردم، اقدام به بارداری می کردم تا لااقل ۴ فرزند می داشتم اما الان خیلی بی حوصله شدم و می ترسم از فرزند آوری و اون نشاط قبل رو ندارم. اما در تلاشم😀
برای هیچ کدومشون تست غربالگری ندادم😊 الحمدالله سالم به دنیا اومدند.
خدا رو شکر بارداری های راحتی داشتم اما در بارداری دوم چون مراقب تغذیه نبودم، بعد زایمان به کم خونی مبتلا شدم و دچار افسردگی بعد از زایمان شدم و حتما توصیه می کنم مراقب باشید کم خونی نگیرید. خوشبختانه قرص شیمیایی نخوردم و با داروهای گیاهی و دعا کردن و مداوم به حرم امام رضا رفتن، خدا رو شکر طی ۶ ماه افسردگی من خوب شد.
برای بچه ها کتاب می خرم و می خوانم چون خیلی دوست دارند و خیلی چیزهای خوبی از کتاب یاد می گیرند. حتی کتابهای قرآنی و داستانهای مذهبی و ائمه اطهار.
چون ۲ دختر تقریبا پشت سر هم هستند اکثرا با هم بازی می کنند و من از لحاظ بازی و رسیدگی به آنها راحتم 🙈. اما بعضی مادران کلافه رو دیدم که بچه هاشون اختلاف سنی زیادی دارن و مجبورا به هر دو بچه برسند و خیلی وقتشون گرفته میشه و ناراحتن.
لباسهای تقریبا نو اولی رو برای دومی استفاده می کنم. حتی وسایل اسباب بازی و کتاب داستان ها و دوچرخه اولی هم برای دومی استفاده میشه.
کلاس خیاطی رفتم و سعی می کنم خودم لباسهای مورد نیاز رو بدوزم حتی برای خانواده.
در شرایط اقتصادی الان نیازهای ضروری خانواده رو فراهم می کنیم مثل تغذیه مناسب و ارگانیک، روغن های محلی، عسل و ... و از بقیه نیازهای غیر ضروری کم خرید می کنیم مثل پوشاک و کفش و ...
درخواست های بچه ها رو مثل تبلت، دوچرخه، مسافرت، رایانه، و یا چیزهای دیگه رو با پاسخ های منطقی، در صورت لزوم رد می کنیم😁 لازم نیست همه خواسته های فرزندان رو اجابت کنید.
با هر خنده ای که می کنند، شاد می شوم و لذت می برم و خدا رو شکر می کنم. نوزاد های کوچک و تپل را که می بینم دلم غش میره براشون و امیدوارم خداوند ۲ فرزند سالم و صالح دیگر هم به من هدیه کند.
«دوتا کافی نیست»
#تجربه_من ۳۸۹
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#رزاقیت_خداوند
من وقتی ازدواج کردم به خاطر همین شعار مسخره دوتا بچه کافیه، شب عروسیم، دعا کردم خدایا به ما فقط دوتا بچه بده، اونم اهل و صالح🌸
فرزند اولم رو خدا در سن ۲۱ سالگی به ما داد در شرایط سختی... بچه دوممو، خدا درست وقتی فرزند اولمو از شیر گرفتم، به ما داد، خوشحال بودم که هم پسر دارم، هم دختر، ولی بلا فاصله بعد از اتمام شیردهی فرزند دومم، باز سومی رو باردار شدم، دنیا رو سرم داشت میچرخید.
به همسرم میگفتم: فقط باید سقط شه، حتی دکتر هم دیدیم که غیر قانونی، سقط می کرد. نوبت گرفتیم تا با مادر شوهرم بریم، اما من شدیدا به خونریزی افتادم، بس که بار سنگین بر میداشتم و دارو دوا و....
مادرم همیشه میگفت هر کار بکنی خدا اگه خواسته باشه و روزی خور دنیا باشه حفظش میکنه...
خوشحال به همراه مادرم به خیال اینکه مخواد سقط بشه بیمارستان رفتم، دکتر گفت: هیچ نشانه ای از سقط نیست🙈
خیلی بهم ریختم ولی روز بعد سر نماز حسابی گریه، کردم😭😭 و توبه کردم، گفتم خدایا فقط بچم سالم باشه، خدایا صبر بهم بده، آخه بچه ها پشت سر هم بودند و از اوخواستم یک خونه هم بهمون بده، اونجا صاحب خونه ها، معمولا به ۲تا بچه به بالا، خونه نمیدادند.
هم خدا صبر داد، هم دختر سالم و هم خونه...
الحمدلله با ۲میلیون ۵۰۰، شانزده سال پیش، تونستیم یک خونه ۱۸ میلونی رو قسطی بخریم. صاحب خونه گفته بود هر چقدر میتونی، ماه به ماه بهم بده تا تموم شه
الان هم ۵ فرزند دارم، با یک نوه
خیلی هم راضیم الحمدلله
سختی های فراوانی کشیدم ولی خیلی شادم که فرمان رهبر انقلاب را خدا تو زندگیم، پیاده کرده
اینها همه لطف خداست و شاکرش هستم
ازش میخوام خودش به همه هم وطنانم فرزند اهل و صالح فراوان عطا کنه تا شیعه واقعی پرور در ایران باشیم🌹🌹
«دوتا کافی نیست»
#تجربه_من ۳۹۵
#محاسن_چندفرزندی
#سالخوردگی
#کرونا
خانواده ی ما ۵ نفره ست، ۲ تا خواهریم و ۱ برادر، الحمدلله هر ۳ تامون هم ازدواج کردیم، خواهر و برادرم بعد از ازدواج شون، شهر محل زندگیشونو تغییر دادن و فقط من که دختر ته تغاری هستم نزدیک خانواده هستم و هیچ فامیل پدری یا مادری هم توی این شهر نداریم.
تقریبا ۱ ماهه که مادرم به شدت مریض شدن و حالش خیلی خیلی بد بود. به خاطر مشغول بودنم به مراسمات فوت پدر همسرم، کمتر سر میزدیم به مادرم و ایشون هم نمی گفت حالش چقدر بده و ما فکر کردیم آنفولانزاست، ۱۵ روز گذشت تا متوجه شدیم که بیماری مادرم کروناست. با تب و لرز و کاهش اکسیژن شدید خون ...
خواهرم یک دختر ۸ ساله داره که به خاطر تک فرزند بودن به شدت به مادرش وابسته ست و اگه خواهرم برای مراقبت مادرم می آمد اینجا، دخترش نمی تونست دوری مادرشو تحمل کنه، از طرفی به خاطر ناقل بودن مادرم نمیشد خواهرزاده ام در کنار خواهرم بمونه.
برادرم هم درگیر پیدا کردن منزل جدید و زایمان خانمش بود و با سر زدن و تماس تلفنی حال مادرمو میپرسید. البته ما هم ترجیح میدادیم تعداد کمتری درگیر بیماری مامان بشن تا خدای نکرده افراد بیشتری مبتلا نشن. پدرم هم توانایی مراقبت کامل و رسیدگی به امور منزل رو نداشت و من دیدم فرصت مناسبیه برای جبران لحظه ای از زحماتی که برام کشیدن، با رضایت همسرم ۲ هفته پیششون موندم تا مامانم الحمدلله کمی بهتر شد.
حجم کار منزل و رسیدگی همزمان به مادرم، زیاد بود، اما چیزی که منو بی رمق میکرد، کارها نبود، تنهایی بود ..
خواهر و برادر و عروس و داماد بسیار خوبی داریم الحمدلله و مدام ازم تشکر میکردن، با اینکه من این کارا رو وظیفه ی خودم میدونستم. اما احساس بی کسی و تنهایی توی این مدت دست از سرم بر نداشت.
با اینکه ما ۳ تا بچه بودیم، اما توی این مدت مدام دلم میخواست که کاش بیشتر بودیم و اونا هم نزدیکتر بودن. چون هر بار که برادرم سر میزد، حال مادرم به شدت بهتر میشد، یا هر بار که خواهرم زنگ میزد، مامانم پر انرژی تر میشد ...
تنها زنی که کنار مامانم بود ، من بودم و من گاهی دلم میخواست یک همراه دیگه هم داشتم. خصوصا توی لحظاتی که نصفه شب اونقدر حالش بد میشد که ممکن بود از دست بدمش😭 با پدرم روزهای سختی رو پشت سر گذاشتیم...
به لطف خدا الان بهتره و چون دیگه ناقل نیست، خواهرم و دخترش اومدن تا ادامه ی مراقبتا رو انجام بده.
همزمان با مادرم، مادر همسرم هم مبتلا شدن، ایشون ۶ تا فرزند داره، با اینکه تقریبا ۱۳ سال بزرگتر از مادرم هستن و بیماری های زمینه ای دارن، اما به خاطر نزدیک بودن ۴ تا از بچه هاشون، خیلی زودتر و بیشتر از مادرم بهش رسیدگی شد و الحمدلله خیلی زودتر هم خوب شد. ۴ تا فرزندشون هر کدوم ۲ ساعت یکبار سر میزدن و بهش میرسیدن. و تقریبا مدت نقاهتشون نصف مادرم بودم.
کم بودن تعداد فرزندان، اولین ضربه ش رو به خود خانواده و بچه ها میزنه ..
واقعا هیچ کس مثل خانواده ی خود آدم نیست، چون بدون توقع و با محبت میتونن بهت کمک کنن و توی شرایط سخت، درکت کنن و این باعث میشه قوی باشی و سرپا بمونی... هر چی تعداد بیشتر، احساس غم و تنهایی کمتر، حل مشکلات سریعتر و گذروندن بحران ها آسون تر میشه ..
برای همه دعا کنید، برای تعجیل در ظهور و برای مشکلات زندگی همه دعا کنیم . خصوصا زندگی جوونا و سلامتی بیمارا.
محتاج دعاتونم ،ممنونم🍃🌹🍃
«دوتا کافی نیست»