🍂🥀♥️🍂🥀♥️🍂🥀♥️🍂🥀♥️🥀🍂
♥️🍂🥀♥️🍂🥀♥️🍂
🍂🥀♥️🥀🍂
♥️🍂
📕 #رمان_نامزدشهادت ♥️
🖍نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🥀 #قسمت_هشتم
💠 و نتوانستم مقابل احساس شکستن زنانه ام بیش از این مقاومت کنم که پیش چشمانش شکستم و ناله زدم :«اصلاً من زن ایده آل تو نیستم! پس ولم کن و برو!!!»
و گریه طوری گلویم را پُر کرد که نتوانستم حرفم را ادامه دهم و با دستپاچگی معصومانه ای از او رو گردانده و به سرعت به راه افتادم.
دیگر برایم مهم نبود که همه داشتند نگاه مان می کردند و ظاهراً برای او هم دیگر مهم نبود که با گام هایی بلند پشت سرم آمد و مثل گذشته #عاشقانه صدایم زد
:«فرشته جان، صبر کن یه لحظه!» سر راه پله که رسیدم، از پشت دستم را کشید و با قدرت مردانه اش نگهم داشت.
به سمتش چرخیدم و میان گریه گفتم :«دستمو ول کن! برو دنبال اون دختری که مثل خودت باشه، من به دردت نمی خورم!»
💠 دستش را مقابل لب هایش گرفت و با همان مهربانی همیشگی اش، عذر تقصیر خواست
:«من فعلاً هیچی نمیگم تا آروم بشی، من معذرت می خوام عزیزم!»
و من هم نمی خواستم عشقم را از دست بدهم که تکیه ام را به دیوار راه پله دادم و همچنان نگاهش نمی کردم تا باز هم برایم ولخرجی کند که با لحنی گرم و گیرا ادامه داد :«اگه این حرفا رو می زنم، واسه اینه که دوسِت دارم!
واسه اینه که دلم می خواد همیشه همون فرشته #نجیب و مهربون باشی!»
و همین عقیده اش بود که دوباره روی آتش دلم اسفند پاشید که مستقیم نگاهش کردم و با تندی طعنه زدم :«تا مثل همه این مردم ساده، گول مون بزنید و تقلب کنید؟!!!»
💠 سپس به نگاهش که دوباره در برابر آتش زبانم گُر گرفته بود،
دقیق شدم و مثل اینکه به همه چیز #شک کرده باشم، پرسیدم :«اصلاً شماها چی هستین؟ تو کی هستی؟ بچه ها میگن #بسیجی های دانشکده همه نفوذی ها و خبرچین های اطلاعاتی هستن!»
و واقعاً حرف های دوستانم دلم را خالی کرده بود که کودکانه پرسیدم :«شماها واقعاً گرای بچه ها رو میدید؟؟؟»...
ادامه دارد.....
🍂🥀♥️🥀🍂♥️🥀♥️🍂🥀♥️🥀🍂
❤با ولایت تا شهادت 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/669515836C92f967167c
@Ostad_Shojae4_5956074768498165769.mp3
زمان:
حجم:
4.04M
#تلنگری #عاشقانه 💌
در میدان مسابقهای به وسعتِ تاریخ،
به وسعتِ تمام عالَم،
نزدیکترین آدمها، به مقصدِ #خدا ؛
دورترینِ آنها، از #خودِ شانند ....
دورترینِ آنها از خودشان، یعنی چه کسانی؟
#استاد_شجاعی 🎤
#استاد_پناهیان