#روایت_دیدار
امشب بعد نماز همراه تعدادی از دوستان عزیز مسجد صاحب الزمان عج رفتیم عیادت یکی از مادران بزرگوار مسجدی که به قول دختر بزرگوارشون بیش از ۵۰ سال پایه ثابت نماز جماعت این مسجد بودن اما ماه هاست بواسطه سکته ای که داشتند در بستر بیماری افتادند.
از محبت دختر و داماد بزرگوار این مادر که ذریه حضرت زهرا سلام الله علیها ست هر چی بگم کم گفتم ... بارها هم عرض کردم آن چه که از بزرگان به ما رسیده همین هست که : « دنیا میخواید ، آخرت می خواید اهل خدمت به پدر و مادر باشید »
دختر بزرگوار بی بی می گفت : «حاجی من ماه هاست نمی تونم بیام مسجد ، اما برا بی بی دعا می خونم ، قرآن می خونم و ... » گفتم خواهرم:
مسجد شما همین خونه است ، و دعا و توسلتون همین خدمت به مادر هست...
اما نکته قابل تأمل برام این بود که:
شنیدم چند وقتی هست شاید، این مادر نتونتن راحت حرف بزنن و حتی از یک سمت بدن در کل فلج هستند اما دیدم تسبیح دستشون بود و داشتن ذکر می گفتند با همین معذوریت نمازشون رو می خونن و به تعبیری بندگی خدا براشون ملکه ذهن شده!
ناخودآگاه یاد این داستان در حالات علامه طباطبایی ره افتادم که پزشک ایشون می گفت: روزهای آخر عمر آقا اگه یه لیوان آب دست آقا می دادی نمی دونستن این لیوان آب برای چی هست ؟! باید بهشون می گفتی آب بخورید و الا لب ها خشک بود و آقا نمی نوشیدند چون دچار تحیر عجیبی بودند اما دائم ذکر #لا_اله_الا_الله روی لبان مبارکشون بود!
بله، وقتی انسان در طول عمر اهل بندگی خدا باشه هر چند ممکنه در اواخر عمر کارهای روزمره زندگیش یادش بره اما آنچه که در مسیر بندگی ملکه شده همیشه همراهش هست .