eitaa logo
بیان بازیار
658 دنبال‌کننده
231 عکس
67 ویدیو
8 فایل
رضابازیارمنصورخانی #عَلَّمَهُ_الْبَيَانَ 📲ارتباط: @Ymirani 🔹مشاوره: 🔸حقوقی 🔸خانواده_ازدواج 🕓 الی 🕔ساعت ۱۶ الی ۱۷هر روز فقط با تماس 📱۰۹۱۷۱۴۳۳۳۱۷ ➡⬅
مشاهده در ایتا
دانلود
! ! تو می بخشی من گناه می کنم! اللَّهُمَّ أَنْتَ أَنْتَ وَ أَنَا أَنَا أَنْتَ الْعَوَّادُ بِالْمَغْفِرَةِ وَ أَنَا الْعَوَّادُ بِالذُّنُوبِ 😭همین دو سه جمله از اعمال مقام زین العابدین در مسجد کوفه برای بسه! یاد اون روزی که برا اولین در این فراز راخوندیم و بعد از اون ساعتها کردیم! ببین من (بله باخود شما هستم )باید باشیم چطور کنیم باید بلد باشیم چطور خودمونو ! وقت حرف گفتن با خدا جوری حرف نزنیم که اینگار هستیم؛خیلی برا زیباست و مورد ! http://eitaa.com/joinchat/1502281752C7ca74b8cc2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
انشاءالله بعد از این👆زیارت و تعقیاباتش پست منتشر می شود.خیلی داغ و حرکت دهنده برا اهلش😔
روزی که فکر کنم جمعه هم بود بعد از نماز جمعه با خانواده به نخلستانی رفتیم که ناهار را در طبیعت باشیم؛سفره پهن شد و مشغول شدیم از کنار ما رد شد پسرم تکه استخوانی را با مهری پرت کرد اونم خورد و نگاهی کرد دمی به رسم تشکر تکان داد! نیم ساعتی گذشت همه رفتیم بالای کوهی که در کنار بود !پسرم خسته شد گفت بابا من میرم بزغاله های این چوپان را ببینم؛دقایقی گذشت دیدیم و شنیدم دویدن پسرم و ناله اورا که سگی او را دنبال می کند که تازه مادر شده بود و می کرد و پسرم از کنارش رد شده بود! و چند سگ دیگر که همه یه جورایی باباهای توله سگها بودند!!!همه اتفاقات در کمتر از یک دقیقه که من از بالای بلندی بدوم و مادرش نزدیک غش کردن و باز من که میدانم نمی رسم مگر معجزه ای شود! برسد و پسرم بیفتد زمین که ناگاه از لای نخلها آن که استخوان از پسرم گرفته بودجستی زد و جلوی سگان ایستاد و مانع شد! من رسیدم و سگا را فراری دادم اما...😭 دو دستی به سرم زدم که خاک بر سرم ! یک تکه استخوان این سگ را کرد این سگ را غیرتی کرد !وای بر من که به اندازه این سگ برای خدای خودم که یک عمر همه جوره بهم رسیده وفادار نبودم و نداشتم هر چه از او به من رسید و خوبی بود هر چه از من به او رسید بود و بدی !وای بر من حیا😔 https://eitaa.com/joinchat/1502281752C6fd84a776f
اگر پاسخ پیامهای محبت آمیز همه عزیزان رانمیدم بذارید رو حساب ضیق وقت ؛شما دوستان خوبی برابنده هستید مطالب قابل شمارانداره
😘 خودت میدونی حتی وقت کردن با حریم تو را شکستم و گناه کردم!امید داشتم به اینکه من کنم و تو !حالا هم ناامیدم نکن امید منو محقق نما یا http://eitaa.com/joinchat/1502281752C7ca74b8cc2
#منجی ۱۲۴هزار پیامبر آمد از طرف #خدا هم آمدند!!!!!هیچکدام تاکید می کنم هیچکدام جرات نداشتند #ادعا کنند من شما را #نجات میدهم!نجات همه از همه ی #ظلم ها و #ناکامیها! اما همه این ۱۲۴هزار؛یک حرف مشترک داشتند که #یک_مرد می آید و همه را نجات می دهد #او باید بیاید #مهدی باید بیاید! (پ ن پ این کدام پیامبر بود وعده 100 روزه داد!؟اشتباه نگیر پیامبر خدانبود پیام آور #برجام بود) تا آن مرد نیاید #آباد نمی شویم!قبل از آمدنش هر که رفت بنویسید و بگویید #ناکام رفت. هرکجاهستیم همین الان به نیت فرج صلوات #نشر_پیام_صدقه_جاریه_است #جهت_عضویت_به_روی_آدرس_کلیک_کنید http://eitaa.com/joinchat/1502281752C7ca74b8cc2
وقتی بچه هاتونو دیدید خیلی هستند؛ دارند و شادهستند؛ مطمءن باشید در دارنداز رابطه صمیمی پدر و مادرشون لذت می برند و در واقع از این رابطه صمیمی گرفته اند؛پدران و مادران خجالت نکشید از اینکه جلوی بچه ها ابراز به همدیگر داشته باشید . http://eitaa.com/joinchat/1502281752C7ca74b8cc2
سلام امیدوارم که همتون خوب باشید امشب ساعت۲۱ مستند تقدیم چشاتون می شود الهی دورتون بگردم!اتفاقی واقعی از زندگی خودم مثل داستان که خیلی بابتش منو مورد لطف قرار دادید.پیامهای محبت آمیزتون را فراموش نمیکنم.
"فرهاد خسروی" بر ۱۴ساله زد و مرد!خدا رحمتش کنه!خب اینهمه گفتند و نوشتند :اول بعد کار!ما کوله بر های هم داشتیم که کوله سنگین بردند و آب از شکمشون تکون نخورد! نمونه اش آقای خاوری بود و خیلیهای دیگه! یکی نبود بگه پسرجان ببر نیار ! کوله بر داریم تا کوله بر و این کجا و آن کجا! به خانواده فرهاد خسروی عرض تسلیت دارد. ✍رضابازیارمنصورخانی http://eitaa.com/joinchat/1502281752C7ca74b8cc2
۲۱_سر_قرارم_هستم👆
حدود۵سال قبل سال حمله ها و نیرنگ ها بر من بود.از هر طرف می خوردم!آبرویم در خطر بود و بویژه اینکه مسءله من با آرامش خاطر رابطه تنگاتنگ داشت.دیگر کاری نمی توانستم بنمایم راهی قم شدم و ساعاتی را درحرم کریمه به گریه و التماس نشستم ؛دیگر رمقی نمانده بود تکیه به دیوار زل زده بودم به ضریح که پیرمردی خسته آمد مقابلم ایستاد. ابتدا فکر کردم فقیر هست و پول میخواهد!اما باصدای آهسته که گویا ایشان هم خیلی التماس کرده بود و گریه؛با لبان خشک و گلوی خسته گفتند آب دارید؟در یک پلک به هم زدن به ذهنم گذشت دیگر التماس لازم نیست اینجاست؛ بازیار! چاره است ! گفتم پدر جان من نوکرتم دست بوسم؛بنشین الان برای شما آب می آورم دویدم و در کنج شبستان امام لیوان آب سردی گرفتم و آوردم دادم نوش جان نمود نگاهی نمود و دعایی کرد دعا همانا و اینکه تمام وجود مرا آرامش بگیرد همانا! گویا همان لحظه مقام اول کشور به تو بگوید غصه نخور مشکلت حل شد بلکه بالاتر گویا در همان لحظه صدای فاطمه معصومه! نه ؛بلکه صدای خدا در گوشم که !برو رد کارت رضا! بر گشتم دیدم دیگر خبری نیست و همه چیز فراموش شده است مشکلی نیست و روال عادی زندگی!معجزه از نگاه پر از دعای در آمد! ✍رضابازیارمنصورخانی http://eitaa.com/joinchat/1502281752C7ca74b8cc2