eitaa logo
بیان بازیار
678 دنبال‌کننده
230 عکس
67 ویدیو
8 فایل
رضابازیارمنصورخانی #عَلَّمَهُ_الْبَيَانَ 📲ارتباط: @Ymirani 🔹مشاوره: 🔸حقوقی 🔸خانواده_ازدواج 🕓 الی 🕔ساعت ۱۶ الی ۱۷هر روز فقط با تماس 📱۰۹۱۷۱۴۳۳۳۱۷ ➡⬅
مشاهده در ایتا
دانلود
حدود۵سال قبل سال حمله ها و نیرنگ ها بر من بود.از هر طرف می خوردم!آبرویم در خطر بود و بویژه اینکه مسءله من با آرامش خاطر رابطه تنگاتنگ داشت.دیگر کاری نمی توانستم بنمایم راهی قم شدم و ساعاتی را درحرم کریمه به گریه و التماس نشستم ؛دیگر رمقی نمانده بود تکیه به دیوار زل زده بودم به ضریح که پیرمردی خسته آمد مقابلم ایستاد. ابتدا فکر کردم فقیر هست و پول میخواهد!اما باصدای آهسته که گویا ایشان هم خیلی التماس کرده بود و گریه؛با لبان خشک و گلوی خسته گفتند آب دارید؟در یک پلک به هم زدن به ذهنم گذشت دیگر التماس لازم نیست اینجاست؛ بازیار! چاره است ! گفتم پدر جان من نوکرتم دست بوسم؛بنشین الان برای شما آب می آورم دویدم و در کنج شبستان امام لیوان آب سردی گرفتم و آوردم دادم نوش جان نمود نگاهی نمود و دعایی کرد دعا همانا و اینکه تمام وجود مرا آرامش بگیرد همانا! گویا همان لحظه مقام اول کشور به تو بگوید غصه نخور مشکلت حل شد بلکه بالاتر گویا در همان لحظه صدای فاطمه معصومه! نه ؛بلکه صدای خدا در گوشم که !برو رد کارت رضا! بر گشتم دیدم دیگر خبری نیست و همه چیز فراموش شده است مشکلی نیست و روال عادی زندگی!معجزه از نگاه پر از دعای در آمد! ✍رضابازیارمنصورخانی http://eitaa.com/joinchat/1502281752C7ca74b8cc2
می گفت تماس گرفت گفت پسرم میدونی چند وقته باهام تماس نگرفتی؟!گفتم:مادر جان درس و بحث هام زیاد شده سرم شلوغه وقت نشد ببخشید! گفت پسر جان درس را همیشه هست ولی برا همیشه نیست! می گفت ای کاش درس نخونده بودید و بیسواد می ماندید تا ازم جدا نمی شدید!چوپانی و یا کشاورزی بودید ولی کنارم بودید! بعضی از ما چه کردیم با ! اشکم در آمد یکباره دیدیم عصا به دست شده از بس که خیلی نبودیم !کی پیر شد!؟ چه زیبا درک نمود حق را پیامبر مهربانیها که فرمود: اگر به عدد ریگ های بیابان و قطره های باران در خدمت بایستید معادل با یک روزی که در شکم او بوده اید نخواهد بود. 📚 مستدرک الوسایل،ج۱۵،ص۲۰۴ 🌹 http://eitaa.com/joinchat/1502281752C7ca74b8cc2
حتما میدانید و دیدید و خدا کند که نشوید و دیگر نبینید را! ۲۱ ساله بودم که در آن زمان هر چه از یاد داشتم فشار اعصاب بود !دکتر به دکتر و نسخه های زیاد!خانه ما داروخانه بود!آخرین بار که نزد متخصص رفتند؛تشریف آوردند به در مدرسه ام و فرمودند : متخصص نوبت ۲۰روز بعد راداده که جراحی شوم.آن روز یاد سخن دوست طلبه ای افتادم که گفته بودند "آیت الله بهجت فرموده هر کی میخواد جمعه ها بیاد "منظور ایشان همان روضه هفتگی بود که صبحهای جمعه در برگزار می شد!از شهر من تا قم ۱۲ساعت راه بود و آن روز روز پنج شنبه!بلافاصله ترمینال رفتم و سوار اتوبوس تا اینکه وقت اذان صبح رسیدم قم ! خواندم و سراغ مسجد آیت الله را گرفتم؛بلکه زرنگتر شدم و آدرش منزل ایشان را!نزدیک ساعت ۹ صبح یک از نور از منز ل خارج شد و هیبتش مرا گرفت!دست به سینه ایستادم و صدا در گلویم ایست نمود حتی سلام! پشت سرش راهی مسجد شدیم الله رو به مردم نشستند و دست خود را کنارش مثل یک تکه گوشت رها نمودند بعضی ها دست بوسی می نمودند اما جای دیگر بود و بی توجه به این تشریفات! آن روزها مثل سالهای بعد خیلی دور شلوغ نبود.دو زانوی ادب در محضرش زمین گذاشتم و دست بوسی نمودم .سرم به نزدیک گوش مبارک بردم و گفتم مادرم مریض است شفا میخواهم .یک دست بالا آورد و نگاهی کوتاه به آسمان حرفی آهسته با خدا گفت؛ که البته نمی دانم چه گفتند! دست را پایین آورد باز آهسته گفتم حاجتی دیگر دارم ؛با صدایی شبیه ولی آهسته گفتند بگذار یکیش مستجاب بشه ببینی بعد یکی دیگه بخواه! گفتم چشم مثل گفتن غلط کردم! برگشتم روز موعود رسید مادر نزد متخصص رفت باز عکس گرفت جواب شنید که : دفعه قبل در یکی از رگها بود اکنون نیست!آری از آن به بعد مادرم نور چشمم را آرام می بینم. از آن روز معنای این روایت قدسی را خوب فهمیدم که خودش یعنی خدای من و شما فرموده :بنده من تو مرا اطاعت کن من تو را خودم قرار می دهم من به هرچه بگم بشو می شود تو هم به هر چی بگی بشو می شود(حرکت لخته خون که چیزی نیست را دوباره می دهی) . 🌹 ✍رضا بازیار http://eitaa.com/joinchat/1502281752C7ca74b8cc2
﴿ -الْمَفَرُّ﴾ کجافرار کنیم! منم مثل خیلی طلبه های دیگه ساکن قم هستم و تصمیم داشتم ۱۷اسفند به دیارم یاسوج بروم!هم از فرار کنم هم تعطیلات رابگذرانم! در کمال تعجب مادرم دقت کنید تماس گرفت و فرمود (عزیزم) میگن یاسوج پلاک قم راه نمیدهد گفتم نگران نباش از بیراهه میام😂 فرمودند در روستا نگاهای مردم و حرفای مردم داره ؛نیا!خلاصه سفر کنسل شد. این روزا برای ما تصویری است از این صحنه قیامت که:يک عده با اغلاق(زنجیر) و مانند آن برمي‌خيزند با اشتعالی از آتش برمي‌خيزند مي‌خواهند فرار کنند در درجه اول، از همه بستگانشان مي‌خواهند فرار کنند مي‌بينند راه نيست مي‌گويند: ﴿ -الْمَفَرُّ﴾ کجا فرار کنیم!شهرهایی بسته شده حتی راه دیار خودت نیز نیش دارد!امروز به راستی همه از هم گریزانند فاصله ها باید رعایت شود اگر باشی حتی عزیزترین ها هم از تابوتت فاصله می گیرند که در پست های قبلی دیده بودم که نوشتم! ﴿يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخيهِ ٭ وَ أُمِّهِ وَ أَبيهِ﴾ آری اینگونه است که میبینیم و تنها راه همان است که خود نشان داد:﴿فَفِرُّوا إِلَی اللَّهِ﴾ به سوی خدا فرار کنیم به خدا پناه ببریم شوخی ،جُک،طنز،مسخره دین،استفاده سیاسی؛توهین و تحقیر قم مقدسه و روحانیت و...همه و همه یعنی اینکه خیلی پَرتیم!قصه پر ماجرای برخی اقوام که با بلاء وعذاب نابود شدند را می خوانیم که وقت عذاب به آسمان دست بلند می کردند یا به پیامبرشان پناه می بردند اما ما بلاء عالم گیر را می بینیم هی بدتر و بدتر می شویم!عزیزانم به دعا شویم! ✍️