#همسرداری
مردها هنگام قهر کردن
به دو دسته تقسیم میشوند!
بعضی هایشان راهکارهای عاشقانه بلدند
برایتان گل میخرند
کادو میگیرند
دعوتتان میکنند به یک رستوران شیک،وعده سفر میدهند
خلاصه با هر کاری که میشود یک زن را خوشحال کرد از دلتان در می آورند...
اما عده ای دیگر...
نه اینکه نخواهند،فقط خدا میداند از هر لحظه طولانی تر شدن قهرتان چه عذابی میکشند،چقدر دلتنگ شنیدن صدایتان هستند...
این ها نه اینکه مغرور باشند فقط بلد نیستند
یا شاید زن ها را آنطور که باید
نمیشناسند
پس سکوت میکنند،در لاک خودشان
میروند
اینطور مواقع شما دست به کار شوید،کوتاه بیایید
سعی کنید دلتنگی را در چشمهایشان ببینید بگردید و بین حرفهایشان آنچه
میخواهید بشنوید را پیدا کنید
با طولانی کردن قهرها
با نصفه رها کردن رابطه ها
چیزی درست نمیشود...
شما...آموزگار مهربانی باشید
این مردها را دریابید.
💞 @bayann
🔞همـ👅ـ💋ـ👙ـسرداری🔞
#رقص_مرگ ۱۳ به قلم نگار مرادی با این حرف امید از جا بلند شد و گفت: منم میام. جلوی در منتظر شدیم تا
#رقص_مرگ ۱۴
به قلم نگار مرادی
تا شب استراحت کردم و همین باعث شد حالم خیلی بهتر بشه از جا بلند شدم به سمت سالن پایین رفتم همه دور هم جمع شده بودند و دوتادوتا صحبت میکردند. به سمت امید و نوید رفتم نوید با دیدنم لبخندی زد و گفت: بهتری؟
نگاه معناداری به امید انداختم و گفتم: اونقدر بهتر که میخوام روی بعضیها رو کم کنم. امید باتعجب گفت: باز چه نقشهای کشیدی؟
بالبخند گفتم: خودن قول داده بودی یه مبارزهی جانانه داشته باشیم نکنه باخت رو قبول کردی؟ نوید با جدیت گفت: بیخود چند ساعت پیش رو یادتون رفته؟ مامان هم به طرفداری از نوید گفت: بیخود اگه بپرین به هم پوستتون رو میکنم.
بابا به جانب من به صدا دراومد و گفت: تقصیر امیده که صبح واسش کری خوند حالا هم باید پاش وایسته.
امید از جا بلند شد و بالبخند گفت: شروع راند اول ده دقیقهی دیگه و به سرعت به سمت اتاقش رفت من هم به سمت اتاقمون رفتم و لباس رزمم رو پوشیدم همزمان از اتاق خارج شدیم نگاهی به کمربند سیاه دور کمرم انداخت و بالبخند گفت: همینِ که کری میخونی دلت رو به این قرص کردی هرچند که واسه من چندان فرقی نداره مطمئن باش به راند دوم نمیرسی.
پوزخندی زدم و گفتم: میبینیم. همراه هم از پلهها پایین رفتیم امید رو به آقاجون کرد و گفت: رخصت آقاجون.
آقاجون بالبخند نگامون کرد و گفت: رخصت پهلوونهای من. موهای بلندم رو به واسطهی کش و گیره مهار کردم و مقابل امید گارد بستم. عمه مهرنوش بانگرانی گفت: توروخدا مواظب باشید نزنید همو ناکار کنید. با سوت نوید مبارزه شروع شد امید پاشو به سمت ناحیه 3 بدنم بلند کرد که با یه ضربهی چرخشی حرکتش رو دفع کردم چندتا ضربهی دست بهم زد که حدالامکان بیجواب نذاشتم بعضی از ضرباتش اینقدر دقیق و محکم بود که در مقابلش نمیتونستم عکسالعمل خاصی نشون بدم اما از عرقهای روی پیشونیش میتونستم بفهمم نسبت به قبل پیشرفت داشتم با صدای نوید راند اول به پایان رسید نفس عمیقی کشیدم و رو به امید گفتم: چطور بود؟
در حالی که نفس نفس میزد صادقانه گفت: بیشتر از انتظارم بود، خیلی پیشرفت داشتی. به محض نشستن گل لبخند روی لبهام با بدجنسی اضافه کرد: اما بازم جوجهای.
@bayann
🔞همـ👅ـ💋ـ👙ـسرداری🔞
#رقص_مرگ ۱۴ به قلم نگار مرادی تا شب استراحت کردم و همین باعث شد حالم خیلی بهتر بشه از جا بلند شدم ب
#رقص_مرگ ۱۵
به قلم نگار مرادی
با شروع راند دوم مسابقه جدیتر و ضربات دقیق و کاریتر شدند به خوبی دقایق جلو میرفت اما در آخرین لحظات راند دو پام رو برای زدن ضربه بالا برده بودم که امید به سرعت در میانه راه پام رو گرفت و با یه حرکت سریع و پرقدرت محکم من رو به زمین زد قبل از اینکه بتونم حرکتی انجام بدم صدای سوت نوید پایان راند دوم و برنده شدن امید رو خبر داد. نفس تو سینهام حبس شده بود و انرژی زیادی از دست داده بودم همه برامون دست زدند با باقیموندهی انرژیم از جا بلند شدم و لیوان آب رو از دست نگار گرفتم و یه نفس سر کشیدم همگی از مهارت امید و پیشرفت من تعریف کردند. هرچند که این باخت برام گرون تموم شد اما تونستم قدرت دفاعی و سرعت خودم رو محک بزنم بعد از صرف شام اونقدر خسته بودم که بیتوجه به صحبتهای نگین و نگار به سمت رختخواب رفتم و به سرعت خوابیدم.
تقریباً یک هفته به همین منوال گذشت روزها به گردش و دیدن آثار تاریخی میرفتیم و شبها کنار هم به شوخی و خنده میگذشت اون روزها حس میکردم خوشبختی کنارمون خونه کرده و همیشه بهش دسترسی داریم. بالاخره بعد از یک هفته مجبور به برگشتن شدیم. همگی با آقاجون خداحافظی کردند و آقاجون با نگاهی نگران ما رو بدرقه کرد تا لحظهی آخر از اینکه دم غروب حرکت میکردیم شاکی بود و اصرار داشت آن شب هم بمونیم و فردا صبح زود عازم شیم اما بابا و عمو محمود کار زیاد رو بهانه کردند و همگی سوار ماشینها شدیم اما اینبار جوانترها با ماشین عمو محمود به رانندگی نوید که یک سالی میشد گواهینامه گرفته بود اما دست فرمون فوقالعادهای داشت عمو محمود و نسیم جون به ماشین عمه مهرنوش رفتند و بازهم لیلی و مجنون ما تنها شدند. عمو سعید جلوتر از ما و بابا پشت سر ما به راه افتادند و حسابی مواظب بودند نوید کار خطرناکی نکنه. مقداری از جاده به شوخی و خنده طی شده بود اما دیگه هیچکس حوصلهی حرف زدن نداشت و همگی در سکوت به صدای خواننده که از پخش ماشین به گوش میرسد گوش میدادند که نوید جو را شکست و گفت: بابا یه چیز بگین خوابم گرفت. امید چشمهایش را مالید و گفت: با این رانندگی بابای من بایدم خوابمون بگیره 60تا بیشتر نمیره.
نگین باهیجان گفت: راست میگه نوید ازش سبقت بگیر.
نوید که انگار فقط منتظر یک اشاره بود دنده عوض کرد و با فشردن پدال گاز به سرعت از کنار ماشین عمو سعید گذشت با افزایش سرعت و افزایش ترشح آدرنالین خون اون بیحوصلگی و خوابآلودگی از سرمون پرید عمو سعید با نور بالا زدن و بوقهای مکرر از نوید میخواست سرعتش رو کمتر کنه بابا هم که انگار منتظر همین بود باسرعت از کنار عمو سعید سبقت گرفت.
@bayann
#فرزند_پروری
❌والدینی که با پاسخ کوتاه فرزند را مجبور می کنند از آنها اطاعت کند، به هیچ عنوان روش درستی برای تربیت کودک خود انتخاب نکرده اند.
با گفتن عبارت: «برای اینکه من می گم!» باعث می شوید تا کودک هرگز به چرایی مسایل فکر نکند.
قدرت تحلیل و پرسشگرایی را از او می گیرید.
یا گفتن عبارتی همچون: «هر چه من می گویم را باید انجام دهی» به این مفهوم است که هیچ احترامی برای فرزند خود قایل نیستید و او نیز در مقابل به شما احترام نخواهد گذاشت.
برای تربیت صحیح فرزندان، برای پاسخ به سوالات او زمان بگذارید و با صبر کامل و مرتبط به او پاسخ بدهید.
💞 @bayann
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#آرایش_لب
همیشه خاص باش 😘
💞 @bayann
#دوقلو_زائــی
در ماهی که قصد بچه دار شدن است؛ یکی یا همه راهکارهای زیر را👇👇👇
💠فقط بانو انجام دهد💠
✅ برگ سنجد را مرتب دم کرده ؛ میل کند
✅ مربای شقاقل مرتب میل کند
✅ شلغم میل شود
✅ تخم مرغ محلـّــی دو زرده ؛ با روغن زیتون و کمی پیاز تفت داده ؛ میل کند
💞 @bayann