eitaa logo
مجموعه فرهنگی بیّنات کاشان
289 دنبال‌کننده
445 عکس
888 ویدیو
0 فایل
برگزار کننده‌ی کلاس‌های آموزش قرآن، صداسازی، مداحی، فوتسال، خوشنویسی، طراحی نقاشی، زبان انگلیسی ویژه دختر و پسر مدیریت: سلمان رزاقی ارتباط با ادمین👇 https://eitaa.com/Salman_razzaghi
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 🌖اگر انتقاد می‌کنی، به فکر اصلاح هم باش فردی چندین سال شاگرد نقاش بزرگی بود و تمامی فنون و هنر نقاشی را آموخت.روزی استاد به او گفت: تو دیگر استاد شده‌ای و من چیزی ندارم که به تو بیاموزم. شاگرد فکری به سرش رسید. یک نقاشی فوق‌العاده کشید و آن را در میدان شهر قرار داد. مقداری رنگ و قلمی نیز کنار آن گذاشت و از رهگذران خواهش کرد اگر جایی ایرادی می‌بینند یک علامت × بزنند. غروب که برگشت دید تمامی تابلو علامت خورده است. بسیار ناراحت و افسرده به استاد خود مراجعه کرد. استاد به او گفت: آیا می‌توانی عین همان نقاشی را برایم بکشی؟شاگرد نیز چنان کرد و استاد آن نقاشی را در همان میدان قرار داد و رنگ و قلم را نیز کنار آن گذاشت. اما متنی که در کنار تابلو قرار داد این بود: «اگر جایی از نقاشی ایراد دارد با این رنگ و قلم اصلاح بفرمایید.» وقتی غروب برگشتند، دیدند تابلو دست‌نخورده مانده است. استاد به شاگرد گفت: همه انسان‌ها قدرت انتقاد دارند، ولی جرئت اصلاح نه.‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎.. 🆔️ @bayenat_kashan
💠 👈چراغى كه از پشت سر آيد نور و جلا ندارد! مردى پس از عمرى تلاش و جمع آورى ثروت دنيا مريض شد و به بستر بيمارى افتاد. مرض روز به روز شدت گرفت و او را در آستانه مرگ و سفر به جهان آخرت قرار داد. دستور داد فرزندانش حاضر شدند تا وصيّت نمايد. او خطاب به پسر بزرگش گفت: پسر جان من دارم مى ميرم و ديگر اميدى به زنده ماندنم نيست. امروز به خود آمده ام و مى بينم دستم خالى است و بايد با كوله بارى از معصيت و شرمندگى به سوى خدا بروم. ثروت و مال زيادى جمع كرده ام و در اختيار شماست. سعى كنيد از اين پولها بدهيد تا برايم نماز بخوانند و روزه بگيرند و از ثروتم در اين راه خرج كنيد و احسان نمائيد، كه من شديداً بدان نيازمندم. لذا مقدارى كه براى واجبات لازم بود تفكيك و در اختيار وى قرار داد. او از تاريكى راه خود نگران بود و مرتّب مى گفت چراغى از پشت سرم بفرستيد. از قضا مرد شفا پيدا كرد و نمرد. روزى او را به ميهمانى دعوت كردند. او به فرزندش گفت پسرم چراغ همراه خود بياور. پسر اطاعت كرد. پدر و پسر راه افتادند اما در ميانه راه پسر چندين قدم از پدر عقب افتاد. در اين حال پدر دچار مشكل شد و زبان به شكوه گشود و گفت: پسر چرا عقب ماندى، بايد چراغ جلو حركت كند راه را نمى بينم و مى ترسم بيفتم و دست و پايم بشكند. پسر از فرصت استفاده كرد و گفت: پدر جان يادتان هست كه آن روز وصيت مى كردى و مى گفتى راه آخرت سخت است و خطرناك!! چراغ از پس من بفرستيد، خودت چراغ نبردى و از قبل نفرستادى و چراغ را از پشت سر خواستى، آرى پدر، چراغى كه از پشت سر آيد نور و جلا ندارد. ديوان تجليات استاد منعم اردبيلى. ♦️ 🆔️ @bayenat_kashan