آسیاب بچرخ با محوریت سوره حمد
شعر زیر را به سبک آسیاب بچرخ می خواندیم و بچه ها به صورت نمایشی نقش باد و خورشید و ابر و.... را ایفا می کردند.
مثلا در نقش باد🌬🌬🌬🌪🌪
دستها را باز کرده و در فضای باز می چرخیدند و به هر طرف می رفتند.
یا در نقش ابر ☁️☁️☁️🌨🌦🌧
دستها را از بالا به پایین به شکل شکل بارش باران می آوردند.
در نقش کوه 🗻🏔⛰🗻🗻🌄
دستها را بالای سر به شکل قله به هم می رساندند.
در نقش پروانه 👐👐👐👐
با دستها شکل پرواز به خود می گرفتند.
#آسیاب_بچرخ
بادم می چرخم. تو دشت و صحرا
ابرم میبارم. بر روی گل ها
کوهم بلندم. در زیر برفها
خورشید میتابم. بر باغ و صحرا
آسیاب بچرخ می چرخم
آسیاب بشین می شینم
آسیاب پاشو پامیشم
بنده شاکر میشم
شکر خدا می کنم نعمتاشو میشمرم.
دشتم وسیعم. در سبزه زارها
پروانه هستم آزاد و رها
رنگین کمانم. هفت رنگ زیبا
ماهم سپیدم. روشن تو شبها
آسیاب بچرخ می چرخم
آسیاب بشین می شینم
آسیاب پاشو پامیشم
بنده شاکر میشم
شکر خدا می کنم
نعمت هاشو میشمرم
🌺🌼🌼💐🌷🌺💐🌹🌺🌷💐🌺
[ مامان جونیا این یه بازی عالی و جذابه واسه بچه ها😍]
#بازی
#قرآن_راهِ_بهشت💕
@mamanogolpooneha☘
02.Baqara.065.mp3
1.57M
هر آزمایشی برای امتحان اراده و توان شماست☘
تغییر چهره دین تغییر انسانیت است ..💔
💕استراحت توی دین خیلی ارزش دارد .
روز قیامت آدما با چهره های متفاوت میان توی میدان...
#تفسیرِ_نور🌟
@mamanogolpooneha☘
#داستان_140
#کلاغِ_نرسیده
#جالب
🌃🌌🌃🌌🌃🌌🌃🌌🌃🌌🌃🌌
شب شد. قصه گوها آخر قصه شان گفتند: قصه ما به سر رسید، کلاغه به خانه اش نرسید.
اما کلاغه می خواست به خانه برسد. باید یک نفر را پیدا می کرد تا قصه بگوید. ماه توی آسمان بود. کلاغه پرید روی درخت کاج. گفت: آهای ماه! یک قصه بگو به سر نرسد. تا من برسم خانه.
🌲🌲🌲🌲🌲🌲🌲🌲🌲🌲🌲🌲
ماه گفت: هیس! آن موقع که برای ستاره ها قصه می گفتم، تو کجا بودی؟ برو پیش یکی دیگر برایت قصه بگوید.
🌛🌛🌛🌛🌛🌛🌛🌛🌛🌛🌛🌛
کلاغه رفت روی تیر چراغ برق. گفت: آهای چراغ! یک قصه بگو به سر نرسد. تا من برسم خانه.
چراغ برق گفت: هیس! آن موقع که برای شاپرک ها قصه می گفتم، تو کجا بودی؟ برو، یکی دیگر برایت قصه بگوید.
کلاغه پر زد. رفت روی یک گهواره. کلاغه گفت:
آهای گهواره! یک قصه بگو به سر نرسد. تا من برسم خانه.
گهواره گفت: هیس! آن موقع که برای بچه قصه می گفتم، تو کجا بودی؟
برو پیش یکی دیگر تا برایت قصه بگوید.
کلاغ از این طرف به آن طرف رفت. هیچ کس برایش قصه نگفت. خسته و غمگین نشست لب یک پنجره. یک مداد پشت پنجره بود. مداد گفت: آهای کلاغه! یک قصه بگو من بنویسم.
✏️✏️✏️✏️✏️
کلاغه گفت: من خودم، دربه در دنبال یکی می گردم برایم قصه بگوید. یک قصه که به سر نرسد.
مداد گفت: اما همه قصه ها به سر می رسند.
کلاغه گفت: من چه کار کنم؟ من هم می خواهم به خانه برسم.
مداد با خوشحالی گفت: قصه ام را پیدا کردم! قصه کلاغی که به خانه اش نرسید!
کلاغه گرد گرد نگاهش کرد. مداد گفت: همین جا بمان، قصه ات را بگو، من بنویسم.
شروع کرد به نوشتن: یکی بود، یکی نبود. شب شد. هممه قصه ها به سر رسیدند؛ اما کلاغه می خواست به خانه اش برسد.
مداد گفت: بقیه اش را بگو!
🐦
کلاغ بِر بِر نگاهش کرد. یک دفعه فکری به کله اش زد؛ چنگی زد و قصه را از نوک مداد قاپید. تندی پرید. مداد داد زد: آهای کجا؟! برگرد! این جوری قصه من به سر نمی رسد!
کلاغه همان طور که می پرید، گفت: عوضش من به خانه ام می رسم.
و رفت به خانه اش رسید.😄😌😴
#قصه_شب😴
@mamanogolpooneha☘
#منبر_مجازے |≡📜≡|
.
.
🌿⇦با عبادت، با عمل، با حرف،
آدمها مشخص نمےشوند و اندازه
هایشان نمودار نمےگردد،
آنچه نهفته ها را مشخص مےكند
و حالتها و آدمها را از يكديگر جدا مےسازد، "بلاء" است.
#استاد_علی_صفایے_حائرے
#حَسبُنَا_الله💚
@mamanogolpooneha☘
مواظب نگاه پرمهر آقاجون به زندگیت باش ....💕
#دعای_فرج☘
@mamanogolpooneha☘
دوست داشتن تو؛
زیباترین گُلی است
که خدا آفریده!
گفته بودم؟🌱
- عباس معروفی
#دلبرانه💕
@mamanogolpooneha☘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
''چشمان تو''
زیباتر از آن است كه روزی
''چشم دگری''
خیره كند ديده ی ما را
#رضا_پناهیان_الواسی
#دلبرانه💕
@mamanogolpooneha☘
مامان جونا امروز یه کاردستی ساده ولی جذاااب داریم😍
حیوانات خوشگل کوچولو با استوانه کردن مقواهای رنگی🐥
#کاردستی
@mamanogolpooneha☘
برج بازی ☘
یکی از بازی های جذاب و سرگرم کننده برای بچه ها "برج سازی" هستش ...
◾️◽️◾️
◼️◻️◼️◻️
این بازی با چینه های مختلفش میتونه ساعت ها بچه هارو سرگرم کنه😍
#بازی
#خونگی
#برج_سازی
@mamanogolpooneha☘
میتونیم با کوچولوهامون از این جاگذاری های ساده انجام بدیم☺️
#بازی
@mamanogolpooneha☘