روشـــツــنی خونه [🌙]
#مامان_کدبانو🍡 ميوه دلخواهتون رو داخل ميكسر بريزيد و بسته به ميزان علاقتون شكر بهش اضافه كنيد وق
○#مامان_کدبانو🍱○
#ترشی_مخلوط_قرمز 😋
گل کلم ، هویج، خیار ، کرفس ، لبو، سیر ، فلفل تند ، سبزی معطر
اول همه مواد رو بشورین و خورد کنین بزارین کامل خشک بشه بعد همه رو باوهم مخلوط کنین یهش نمک و پودر گلپر و کمی شکراضافه کنین بعد ترکیب مساوی سرکه و اب جوشیده سرد بریزین.
🥕میتونین هویج و لبو رو خیلی کم جوش بزنین و همون اب رو بعد سرد شدن با سرکه مخلوط کنین و تو مواد بریزین
#خوشمزه_جاتی
@mamanogolpooneha☘
🌱مامان جون
کارها رو ول کن ...
وضـــــو بگیر ✨
سجاده رو پهن کن ...
اینجورے تمام اهل خونه
نماز اول وقت 🌺
عادتشون میشه ...
و چه خوب عادتیه این کار ...
#قࢪاࢪچندنفࢪه
@mamanogolpooneha☘
﴾~🖤💫~﴿
.
منعـٰآشقآنرهـبرنـورانـےخویشم :)
آندلـبروآرستهـعرفانـےخویشم🌿˘˘!
.
#رَهبرٰانھ🦋'!
#رهبࢪمونھ♥️✨🌿)-
@mamanogolpooneha☘
روشـــツــنی خونه [🌙]
■#رزق_معنوے🌺■ 🌸آیت الله مجتهدی (ره) ⚠️تقوا یعنی چه؟ تقوا یعنی.. اگر یک هفته مخفیانه از همهی کا
•#رزق_معنوے🌱•
آیت الله مجتهدی تهرانی (ره):
🌺دو چیز است که ثواب آن و دو چیز هم که عقوبت آن سریع به انسان میرسد !
🌱پیامبر خدا فرمودند:
دو چیز است که ثواب آن زود به انسان می رسد. دوچیز هم هست که عقوبت آن سریع به انسان می رسد. آن دوچیز که ثواب آن زود می رسد:
🔸⇦اول صِلَةُ الرَّحِم(دیدار با خویشاوندان)
🔸⇦دوم اِعانَةُ المَظلوم، (کمک کردن مظلوم)
بیچاره ای مظلوم شده، شما به او کمک می کنید
خداوند سریع به او ثواب میدهد.
💔و دو چیز هم هست که عقوبت آن سریع و به عجله و زود به انسان میرسد، یعنی به آخرت نمی کشد.
💔⇦اول: قَطعُ الرَّحِم،
با خواهرت قهر کنی، به دیدنش نروی و ... در همین دنیا سی سال از عمرت کم میشود.
بترسید از قطع رحم!
💔⇦ دوم: الظُّلم، به کسی ظلم بکنید.
📚بررسی گناهان کبیره در مواعظ و کلام آیت الله مجتهدی تهرانی ،ص۱۶۳ و ۱۶۴
#آیت_الله_مجتهدے
@mamanogolpooneha☘
روشـــツــنی خونه [🌙]
□#مامان_هنرمند🌱□ چه خوبـــــه بتونیم به جاے نواربهداشتی هاے صنعتی و مضر 🚫 خودمون توے منزل درستش
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
°#مامان_هنرمند✂️°
امروز قراره
مثل روزهاے اول
براے خودمون و بچه ها
ماسک بدوزیم ...😷
خیلے ساده اس
و میتونیم از پارچه هاے
خوشگل استفاده کنیم 🌺
براے گوش دادن به حرف رهبـــــر عزیزمون
بزن بریم براے دوخت ماسک های خوشگل 😍
#ماسک
@mamanogolpooneha☘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞|نماهنگ بسیار زیبا ویژه محرم
⚜نِعمَ الاَمیر⚜
🏴هدیه به ساحت مقدس حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام و شهدای کربلا
🌀کاری از:
💠گروه تواشیح بین المللی تسنیم💠
⭕️با حضور:
🔅نوجوانان و نوگلان حسینی
#کلیپ
@mamanogolpooneha☘
*قصه شب پنجم*
کاروان امام حسین علیه السلام به طرف کوفه میرفتند💐
اونا به دنبال یک جایی برای استراحت بودند🌷 ولی همه جا صحرا بود و خشکی😔
یکدفعه چیزهایی دیدن🥀
فکر کردن نخلستان هست🌴 ولی وقتی نزدیک شدن بجای درخت و سایه و خرما سرنیزه های هزاران مرد جنگی رو دیدن🏹 در اونجا هزار سوار مسلح نزدیک میشدند🏇 ولی فرماندشون مردی خوب و جوانمرد بنام حر بود😍 با اینکه جوانمرد بود اما یکی از فرمانروایان اون حاکم قلدر بود 😔اومده بود تا امام و یارانشون رو پیش حاکم قلدر ببره😱 اما سربارهاش تشنه و خسته بودن
امام وقتی تشنگی اونها رو دید از یارانش خواست به اونها آب بده تا سیراب بشند🌷
اونها از آبی که همراه کاروان امام حسین علیه السلام بود نوشیدند💦 و سیراب شدن 😊
اونشب حر به خیمه های امام و یارانش نگاه کرد و با خودش گفت😇
داخل این خیمه ها چه اتفاقی میفته بچه های کوچکی که باهاشون هستن چکار میکنن 🤔
خسته اند ؟
خوابیده اند ؟
غذا دارند ؟
مریض نیستن ؟
حر به این چیزها فکر میکرد و ناراحت بود 😞
فردای اون روز یکی از سربازهای حاکم قلدر برای آقای حر یک نامه آورد📜
حاکم قلدر 😡نوشته بود
حر وقتی نامه به دستت رسید امام رو داخل یک بیابون بی آب و علف نگه دار😨 این سرباز هم پیشت میمونه که ببینه دستورم رو انجام میدی یا نه😰
آقای حر پیش امام حسین علیه السلام رفت و نامه رو خوند📜
امام گفت بگذار ما به یکی از دهکده هایی که همین نزدیکی ها هست بریم🏝
امام میخواست خانواده و یارانش رو به جایی ببره که پناهگاهی داشته باشه🌹 اما حر گفت حاکم برام جاسوس گذاشته نمیتونم بگذارم شما برید😔.
حر به همون سربازی اشاره کرد که کنارشون ایستاده بود و داشت به حرف هاشون گوش میداد🧐
کاروان امام حسین علیه السلام رفتن تا به یک سرزمین خشک و بی آب و علف رسیدن🥀.
یکی از یاران امام ایستاد و دور ها رو نگاه کرد نه پناهگاهی بود😔 نه سایه بانی😔 نه آبی💦 به امام گفت اگر درگیری و جنگ شروع بشه اینجا جای مناسبی برای زن ها و بچه ها نیست😱
دشمن خیلی راحت ما رو محاصره میکنه😱 حالا بهترین موقع هست به دشمن حمله کنیم 👌
اگر سربازهای اونا بیان، جنگیدن باهاشون خیلی سخت میشه😱
امام نگاهی به سپاه حر انداختن و گفتن🌹 من جنگ رو شروع نمیکنم🌷 چند دقیقه بعد یک سرباز دیگه از طرف حاکم قلدر اومد😡 ایندفعه نامه ای برای امام حسین علیه السلام آورده بود📜
حاکم قلدر 😡توی نامه نوشته بود
ای حسین یا با من بیعت میکنی یا تو رو میکشم😔.
امام وقتی نامه رو خوندن نامه رو انداختن پایین📜
سرباز که منتظر جواب نامه بود به امام گفت جواب نامه رو میدید🧐
امام گفتن این نامه جواب نداره🌹
وقتی حاکم قلدر 😡شنید که امام به نامه اش جواب نداده نمیدونست چکار کنه😏 با خودش گفت او با خانواده و یاراش داخل صحرای بی آب و علف محاصره شده اما حاضر نیست با حاکم بزرگ بیعت کنه که جون سالم به در ببره خیلی عجیبه😱
حاکم قلدر 😡 سریع به فرمانده جنگ گفت برو و حسین و یارانش رو بکش😱
سپاه دشمن به طرف اردوگاه امام حرکت کرد😔وقتی به اونجا رسیدن اولین کاری که کردن این بود که ۵۰۰ سرباز همراه با اسب🏇 به طرف رود آب شیرین🏝 فرستاد و نگذاشت یاران امام حسین علیه السلام آب بردارن💦 سپاه دشمن داشت خودشو برای حمله آماده میکرد😔
امام حسین علیه السلام برادرش عمو عباس رو فرستادن تا جلو حمله اونها رو بگیره🌷
امام به برادرش گفتن به اونها بگو امشب رو به ما فرصت بده 🌷نماز بخونیم و دعا کنیم🌷 فردا یا تسلیم میشیم یا می جنگیم 😔
فرمانده جنگ پیام امام رو شنید قبول کرد که صبر کنه و جنگ رو به فردا بندازه 🥀
فردای اون روز وقتی حر دید که فرمانده میخواد جنگ رو شروع کنه 🏇ازش پرسید واقعا میخوای با امام بجنگی؟😱با امام حسین علیه السلام ؟ با پسر پیامبر؟😔
فرمانده جنگ گفت بله که میجنگم🏇 توی جنگ همشون رو میکشم🏇 حر به خیمه های امام حسین علیه السلام نگاه کرد🥀 به خیمه هایی که انگار هم رو بغل کرده بودن و مثل دهکده کوچک منتظر حمله گرگ ها بودن😔
حر از کنار فرمانده دور شد و به صف سربازها نگاه کرد🌷سی هزار نفر مرد جنگی😭 بعد به یاران امام حسین علیه السلام نگاه کرد فقط ۷۲ نفر بودن و چندتا خیمه که داخلش زنها و بچه ها بودن😭 که از تشنگی بیقرار بودن😔.
نگاه حر به آسمون و پرنده هاش بود🕊 که انگار یک نفر داشت بهش میگفت جنگ به زودی شروع میشه چه بلائی سر اونها میاد😔
صدای یکی از سربازها بود که باهاش حرف میزد 🏇حر با شنیدن حرف های او نگران شد و نگاهش به پرنده ای بود که بالای سر سپاه امام بال میزد🕊
دلش لرزید و گفت چه بلائی سر بچه ها میاد 😔
این سوال آرامش رو ازش گرفته بود و خیلی نگرانش کرد 🌷 حر از یکی از سربازها پرسید امروز به اسبت آب💦 دادی؟
اون سرباز فهمید آقای حر میخواد تنها باشه خندید و گفت الان میرم بهش آب میدم💦 .
سرباز از یک طرف رفت و حر از یک سمت دیگه🌹
حر به سپاه امام نزدیک شد یک نفر از یاران امام حسین علیه السلام اون رو دید و گفت اینجا چکار داری☺️
میخوای با ما حمله کنی
حر لرزید نمیتوانست درست حرف بزنه😔
اون مرد بهش گفت چی شده تو که شجاع ترین مرد کوفه هستی اما حالا داری میلرزی چی شده؟ 🌷
آقای حر لرزان و بریده بریده گفت
اِاِاِحساااس میکنم که بِبِین بهشت و جهنم گیر کردم
اگه منو بسوزونن من بهشت رو انتخاب میکنم😍
حر این حرف ها رو زد و سریع سوار اسبش شد به سرعت به طرف امام حسین علیه السلام حرکت کرد🏇
توی راه میگفت یعنی خدا توبه من رو قبول میکنه ؟🤲
یعنی امام حسین علیه السلام من رو میبخشه من امام رو ناراحت کردم😔
حر به امام رسید به امام گفت سرور و مولای من🌷من همون کسی هستم که نگذاشتم شما برگردید😔
فکر نمی کردم کار به اینجا برسه😔فکر نمی کردم جنگ بشه😔
حالا از کاری که کردم خیلی پشیمونم
آیا خدا توبه من رو قبول میکنه😔
امام حسین علیه السلام گفتن توبه تو قبول میشه🌷
حر از شنیدن حرف امام حسین علیه السلام خیلی خوشحال شد 🌹بلافاصله رفت داخل سپاه امام حسین علیه السلام ایستاد😍 سربازهای دشمن وقتی دیدن که حر رفته توی سپاه امام حسین علیه السلام و خیلی هم خوشحاله خیلی تعجب کردن و تازه فهمیدن که چه اتفاقی افتاده
کمی که گذشت فرمانده جنگ یک تیر داخل کمانش گذاشت و به طرف سپاه امام حسین علیه السلام رها کرد🏹 بعد از اون هم همه سربازها شروع به تیراندازی کردن🏹 مثل این بود که بارون تیر بر سر و روی امام حسین علیه السلام و یارانش میبارید🏹حر به امام گفت من اولین نفری بودم که مقابل شما ایستادم😔اولین نفری بودم که به شما ستم کردم😔
الان میخوام که اولین نفری باشم که از شما محافظت میکنه😍 میخوام اولین نفری باشم که در راه شما و خدا شهیدمیشه🌹
حر با اجازه امام حسین علیه السلام به میدان رفت اولین کسی بود که فورا با سربازهای دشمن جنگید🌷
سربازهای دشمن یکی یکی به سمت حر اومدن حر همه اون ها رو کشت وقتی فرمانده جنگ این اوضاع رو دید کلی از سربازهاش رو جمع کرد و گفت برید حر رو بکشید😔
یکی از یاران امام حسین علیه السلام به کمک حر رفت 🌹دوباره گروهی از دشمن به سمت او حمله کردن و اون رو روی زمین انداختن😭 یاران امام حسین علیه السلام به سمت میدان دویدن و بدن زخمی حر رو بردن🌷 امام حسین علیه السلام کنار حر نشستن خون رو از صورت حر پاک کردن و گفتن تو جوانمرد و آزاده هستی🌹 حر نگاهش به پرنده توی آسمون بود🕊 در همون لحظه روح حر همراه پرنده پرواز کرد و در آسمان آبی بالا رفت🕊