eitaa logo
روشـــツــنی خونه [🌙]
2.8هزار دنبال‌کننده
15.8هزار عکس
3.9هزار ویدیو
140 فایل
عشق یعنی دعای خیر حضرت زهرا(س)همراهت باشه😍 نشر مطالب=صدقه جاریه میتونید با ما در ارتباط باشید 😉 @haniekhanooom بادڵ و جوݩ گوش میدیم بہ حرفاتوݩ♥️ یہ گروه داریم پراز مامان هاے باحاڵ و پرانرژے 💕 هرکے دوست داشت واردش بشہ بہ این شخصی یه ویس بفرستہ 🎼
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کاغذی✈️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ مامان مهـــــربون 😍 خیـــــلے ساده مےتونید با مقوا و کاغذرنگے براے بچه ها وسایل نقلیه جالب بسازید💪 ♥⃢ ☘ @bayenatiha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌱🌸 صـــــبح زیبات بخیر مهربون😍 ایـــــنم چالش هاے امروزمون ...🌱 ♥⃢ ☘ @bayenatiha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سالاد کلم کلاسیک مواد لازم: 200 گرم کلم (مخلوط کلم سفید و بنفش) 100 گرم هویج پیازچه خرد شده به میزان دلخواه مواد سس👇 150 گرم ماست غلیظ کم چرب(یا ماست یونانی) 2 قاشق غذاخوری سرکه سیب یا آبلیمو(ویا سرکه بالزامیک سفید) 1/2 قاشق غذاخوری سیر رنده شده 1 قاشق غذاخوری سس مایونز یا سس خردل(اختیاری) نمک،فلفل به میزان لازم طرز تهیه: کلم و هویج را خرد کنید(هویج را به دلخواه میتونید رنده کنید) و در کاسه سرو بریزید،در یک ظرف جدا مواد سس را کامل با هم مخلوط کنید و روی سالاد ریخته و هم بزنید تا مواد با هم ترکیب شوند و با پیازچه خرد شده تزیین کرده و سرو کنید(برای اینکه سالاد طعم بهتری داشته باشد برای چند دقیقه یخچال گذاشته و بعد سرو کنید) ♥⃢ ☘ @bayenatiha
°•{🌱🌸}•° یکی از نکات مهم آشپزی اینه که نباید یادتون بره غذا رو گازه😬 ♥⃢ ☘ @bayenatiha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شده ام مثل مریضی که پس ازقطع امید در پی معجزه ای راهی مشهد شده است 😌 ♥⃢ ☘ @bayenatiha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♥🍃 عِندَما أَتَذكَّر أَن كُلَ شَئْ بِيَدَالله يَطمئِن قَلبى ‹‹ وقتى يادم ميفته كه همه چيز دست خداست قلبم آروم ميگيره ››♥️ ♥⃢ ☘ @bayenatiha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌱 ✅ درس سوم: آموزش مفاهیم دینی در قالب بازی آموزش مفاهیم دینی و اسلامی روش هایی دارد که در این درس به یکی از این روش ها پرداخته شده است. ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
3ـ آموزش مفاهیم دینی در قالب بازی.mp3
9.08M
✅ درس سوم: آموزش مفاهیم دینی در قالب بازی آموزش مفاهیم دینی و اسلامی روش هایی دارد که در این درس به یکی از این روش ها پرداخته شده است. ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یه قلب مبتلا تو این سینم.mp3
1.63M
|🎧| یه قلب مبتـــــلا تواین سینه اس مریضمو دوام ابالفضـــــله ❤️ 👌 ♥⃢ ☘ @bayenatiha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روشـــツــنی خونه [🌙]
[ #دلبـــــࢪباش🍋] #رفع_موی_زائد ازبين بردن موهاي پشت لب 😍باموم شكر🍚2 ق چ ليمو🍋1 ق چ عسل🍯1 ق
\ ⭐️\ 🌸💁🏻‍♀️ ⊹روغن کرچک🌧 • روی برس آرایشی مقداری روغن کرچک بریزید و با دقت به تمام مژه هاتون بزنید. بذارید شب تا صبح بمونه و روغن جذب مژه هاتون بشه 🌵• مقداری ژل آلوئه ورا رو با روغن کرچک مخلوط کنید ، با استفاده از برس آرایشی و یا قلم مو روی مژه هاتون بزنید ؛ بذارید شب تا صبح بمونه و صبح بشورید 😎 ♥⃢ ☘ @bayenatiha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روشـــツــنی خونه [🌙]
\ #دلبـــــࢪباش⭐️\ #زيبايےوپرپشت‌شدن‌مژه 🌸💁🏻‍♀️ ⊹روغن کرچک🌧 • روی برس آرایشی مقداری روغن کرچک ب
... از اتاق فرمـــــان توصیـــــه کردن که روغن کرچک نباید بره توچشم😌 و اگه بره توے چشــ👀ـــم تارےدید میاره مواظب باشید... 😘
به نام خدا آرزو شیر آب را باز کردم سر شلنگ را از کنار باغچه برداشتم کمی آب خوردم. انگشتم را جلوی شلنگ گرفتم. آب را با فشار بر روی گل‌ها و درختان باغچه پاشیدم. صدای داد و بیداد محمد بلند شد گفت: « اِااا.. زهرا داری چه کار می کنی؟! شیر آب را ببند!» ترسیدم. یک قدم به عقب برداشتم. گفتم: «ااای واای...» تند شلنگ را انداختم. آنرابستم. بلند شد. ایستاد. با ابروان گره کرده به من زل زد. زیر لب گفت: «زهرا... تو...» از سر و لباسش آب می‌چکید. دستم را جلوی دهانم گرفتم. با خنده گفتم: «ببخشید نمی‌دانستم تو باغچه قایم شدی!» محمد با عصبانیت داد زد: «نخیر تو دیدی من تو باغچه هستم منو خیس کردی!» مادر پنجره را باز کرد. گفت:« بچه‌ها دعوا نکنید!» دستانم را روی گوشم گرفتم. چشمانم را بستم. دستش را روی مچم گذاشت تا دستم را از روی گوشم بردارم. خودم را کنار کشیدم. همان‌جا نشستم. چشمانم را باز کردم. یک جفت کفش بزرگ دیدم. بلند شدم. سرم را بالا گرفتم. بابا بزرگ داشت می‌خندید. محمد گفت: «من را خیس کرده! تازه قهر هم می‌کند!» بابا بزرگ گفت:« محمد عاقل باش! اگر می‌خواهيد با من بیایید زود باشید. آماده شوید!» محمد رفت لباس‌هایش را عوض کند. من و بابا بزرگ هم شلنگ را جمع کردیم. دم در منتظر ایستادیم. محمد بدو بدو آمد. در را بست. با هم راه افتادیم. بابا بزرگ دست من و محمد را گرفت گفت: «موقع بازی باید با هم مهربان باشید محمد تو بزرگتری نباید سر کوچکتر از خودت داد بزنی!» هر دو چشم گفتیم. به کارگاه پدر بزرگ که یک کوچه بالاتر از خانه بود رسیدیم. اولین بار بود کارگاه را می‌دیدم. خیلی بزرگ بود. بابا وقتی بابا بزرگ را دید جلو آمد. با پدر بزرگ دست داد. دست مرا گرفت. رو به روی من نشست. موهایم را به پشتم ریخت ماسک را برایم زد و گفت:«زهرا ماسکت را برندار بو اذیتت می‌کند!» بابا بزرگ دستکش‌های بلندی را دستش کرد. هر کدام یک ظرف را برداشتند. روی تمام چوب‌هایی که در کارگاه بود از آن می‌پاشدند. همه با هم بلند بلند صلوات می‌فرستادند. دستانم را به هم زدم گفتم: «چرا نفت می‌پاشید؟ می‌خواهید آتش درست کنید!» محمد خندید گفت: «نفت نه گازوییل! آخه کی چوبهای به این بلندی را می‌سوزاند؟» بابا بزرگ چشمانش پر از اشک شد گفت: « نه دختر قشنگم! این چوب‌ها را خیلی سال است که با جان و دل نگهداری می‌کنم!» دستکش‌هایش را در آورد با هم از کارگاه بیرون رفتیم. به حیاط کارگاه رفتم. آب را باز کردم. دستهایم را شستم. شلنگ را برداشتم. محمد آمد با دست محکم به پیشانیش زد و گفت:« بابا بزرگ ببینید این دوباره با آب بازی می‌کنه!» بابا بزرگ خندید با هم دستهایمان را شستیم. رفتیم کنار حیاط روی صندلی نشستیم. پرسیدم:«این چوب‌ها برای چیست؟» بابا بزرگ باز هم چشمانش پر از اشک شد گفت: « این‌ها قرار است در بشوند برا یه جای خوب در مدینه!» تعجب کردم گفتم: « بابا بزرگ این چوب‌ها خیلی‌خیلی بلند هستند مدینه کجاست؟» بابا بزرگ مرا روی میز روبه روی خود نشاند گفت: «مدینه شهر پیامبر صل الله علیه وآله است. یک قسمت از شهر که امام دوم، امام چهارم، امام پنجم و امام ششم ما و خیلی از یاران پیامبر ص آنجا هستند. اسم آن بقیع است! آرزو دارم تا عمرم به آخر نرسیده برای آنجا در بسازم.» محمد که تا حالا ساکت بود گفت: «بابا بزرگ مگر بقیع چقدر است که این همه در می خواهد؟» بابا بزرگ خیلی گریه کرد نتوانست جواب بدهد. بابا گفت: «بقیع خیلی خیلی بزرگ و خیلی تنهاست.» اشک از چشمانش سرازیر شد. ♥⃢ ☘ @bayenatiha