🔹آیت الله حائری شیرازی:
زندگی ما یک غواصی کوتاه است تا ته دریای وجود.
هر دُرّ و گوهری که بخواهی آنجاست.
موقعی که نطفه انسان منعقد میشود، مثل آن است که غواص داخل آب میپرد. وقتی میرسد به کف دریا و دُرّ و مروارید کف دریا را میبیند، همان پانزده سالگی و فصل بلوغ است و البته اول امتحان.
موقع مرگ وقتی است که جمع کرده یا نکرده، دیگر باید برود بالا، روی دریا.
این بدن همچون قطعه سنگی است که به غواص وصل میکنند تا برود به زیر آب، بعد که رفت زیر آب این قطعه سنگ را از او جدا میکنند تا سریع بیاید بالا.
میگوییم: «انّاللّه و انا الیه راجعون» برگشت قطعی است
مثل آن غواص که برگشت روی آب، نگاه کن ببین مروارید دارد یا نه؟ اگر مروارید همراهش بود جشن بگیر، اگر دست خالی بود، عزا بگیر.
#آیت_الله_حائری_شیرازی
@mamanogolpooneha☘
🌸 طرح | رهبرانقلاب: بايد كاری کنیم که بچهها حتما دست #مادر را ببوسند.
🌹
##سخنِ_آقا❤️
@mamanogolpooneha☘
[• #خانواده_درمانے💚 •]
.
.
همسرتون اولویت زندگی تون باشه☺️💚
اگر همسرتون بدونه
که اولویت اول زندگی شماست ،
آرامشش خیلی بیشتر میشه و بازخوردِ
این آرامش رو در زندگیتون میبینین ...
خانوما 🧕•°
واقعا فضای مجازی و دوستاتون براتون مهم تره یا همسری؟!
آقایون 🧔•°
واقعا فوتبال و جمع رفقاتون واستون مهم تره یا خانومی؟!
البته که اونا هم لازمه ولی همسر جان اولویته😌✋
من که شاهدم هیچ کدوم از اونا
به اندازه °•یار زندگیتون💑•°
نیاز به شما نداره و منتظرتون نیست😉
#دلبرانه
@mamanogolpooneha☘
#بازی
#هماهنگی_چشم_دست
🎾 نشانه گيری با توپ
با بطری های خالی بازی بولينگ درست کنيد.
✔️ مناسب 5 سال به بالا
@mamanogolpooneha☘
〰〰〰〰〰〰〰
#داستان_15
#حلزون_کوچولو
#قضاوت_عجولانه
روزهای اول فصل بهار بود ، هوا گرم و گرم تر می شد وحیوانات ، جنب وجوش و تلاش را از سر گرفته بودند .آقای چهار دست ، همین طور سوت زنان و شادی کنان به این طرف و آن طرف می جهید و می خندید . بعد با خودش می گفت : چه هوای خوبی بهتر است به دیدن دوستم بروم و با هم از این هوای خوب لذت ببریم .وقتی که به طرف خانه ی دوستش به راه افتاد ، توی مسیر پایش سر می خورد و نمی توانست درست راه برود و یک دفعه پرت شد روی زمین .عنکبوت از راه رسید و با دیدن ملخ که روی زمین افتاده و پهن شده بود ، حسابی خنده اش گرفت ، طوری که نمی توانست جلوی خند هاش را بگیرد ! ملخ خیلی ناراحت شد و گفت : عنکبوت زمین افتادن خنده دارد ؟عنکبوت خودش را جمع و جور کرد و گفت : نه دوست من ، تو را مسخره نمی کنم ، از من ناراحت نشو ! اصلاًبه من بگو ببینم چه کسی این جا را سُر کرده است تا خودم حسابش را برسم !یک دفعه خودِ عنکبوت هم سُر خورد و اُفتاد و هر دو با هر زحمتی که بود از زمین بلند شدند و به راه افتادند و با احتیاط قدم بر می داشتند . همین طور که می رفتند به جایی رسیدند که دیگر زمین سُر نبود .به جانور عجیبی رسیدند و گفتند : این دیگر چیست ؟او گفت : سلام ! اسم من حلزون است . بعد آن ها هم صدا گفتند : از کجا پیدایت شده ؟چرا برگ ها وسبزی های مزرعه ما را می خوری ؟ تا حالا از کجا غذا به دست می آوردی ؟حلزون گفت : صبر کنید دوستان من ! از اول هم من این جا بودم ، زمستان را داخل خانه ام خوابیده بودم ! حالا بهار شده از خواب بیدار شدم .آن ها گفتند : ولی ما که خانه ای نمی بینیم !حلزون گفت : خب همین صدفی که پشت من است ، خانه ی من است .آن ها با اخم گفتند اصلاً به ما مربوط نیست خانه ی تو چه شکلی و کجاست ؟ چرا زمین را سُر کرده ای و چه طوری این کار را انجام دادی ؟حلزون گفت : بله من این کار را کرده ام ولی دلم نمی خواست این طوری بشود و شما زمین بخورید ! من مجبورم برای حرکت کردن این مایع لغزنده را روی زمین بپاشم و روی آن بخزم ، چون مثل شما پا ندارم و این مایع لغزنده به من کمک می کند .آن ها گفتند : ما نمی دانستیم که تو با چه زحمتی مجبوری راه بروی !از تو معذرت می خواهیم که رفتارمان بد بود !حلزون گفت : نه ؛ این که گفتم مجبورم به خاطر این نبود که بخواهم بگویم دارم زحمت می کشم ، نه خدا مرا این طور آفریده است و این مایع لغزنده را هم در اختیار من قرار داده است ، وسیلۀ راه رفتن شما پاهای تان است و من برای حرکت کردن می خزم ! همیشه هم خدا را شکر می کنم .ملخ و عنکبوت گفتند : ما باید از این به بعد سعی کنیم اطراف مان را خوب ببینیم و جلوی پای مان را خوب نگاه کنیم و زمین نخوریم و بعد هم کسی را سرزنش نکنیم .آنها با تعجب پرسیدند :حلزون جان تو که دندان نداری ! چه طوری این همه برگ و سبزی را می جوی ؟ !حلزون جواب داد خدا به من بیش از پانزده هزار دندان داده است که در پشت زبانم مخفی شده است . آن ها از تعجب به هم نگاه کردند و گفتند : وای چه قدر دندان !خروس طلایی نوک زنان به طرف آن ها می آمد ، آنها پا به فرار گذاشتند ولی حلزون نتواست به تندی حرکت کند ، آنها پشت یک بوته پنهان شدند وبه حلزون نگاه می کردند . خروس به حلزون که رسید چند نوک به او زد و بعد هم از آن جا دور شد .آن ها نگاه کردند و دیدند ، خانه حلزون صحیح و سالم آن جاست ولی از خود حلزون خبری نیست .ناراحت شدند وشروع کردند به گریه ، حلزون فریاد زد : من اینجا هستم ،زنده و سلامت ! برای چی گریه می کنید ؟ فراموش کردید که این صدف از من محافظت می کند ؟عنکبوت گفت : تو چطور توی این صدف پر پیچ و خم جا می شوی ؟حلزون با لبخندی بر لب گفت : من بدن نرمی دارم ، خودم را به شکل صدفم در می آورم و راحت توی آن جا می شوم . می بینید این هم یکی دیگر از شگفتی های وجود من است . در آفریده های خداوند چیزهای عجیب و شگفت انگیزی وجود دارد .از آن روز به بعد عنکبوت و ملخ و حلزون دوستان خوبی برای هم شدند
#قصه_شب
@mamanogolpooneha☘
امشب دلم می خواهد
بی خیال ترین آدمِ رویِ زمین باشم
و با افکارِ شادِ کودکی ام بخوابم ...!
#شب_بخیر✨
@mamanogolpooneha☘
همه چیز منی
رو باید مثل؛
سجاد افشاریان
توصیف کرد؛
•••
تو
شُمال
وجُنوب
وشَرق
وغَربِمَنی...:)➖🌙♥️✨
#شبتون_عشقولانه
@mamanogolpooneha☘
اینم برای خانوم های خیرخواه و دست به احسانمون😍😍
#مروج_آداب_غدیر_باشیم
لبخندت میتونه یه دنیا آرامش رو بهت
هدیه بده،
منتظر نباش که یکی
پیدا بشه تا تورو شاد کنه و "اون یه نفر" خودت باش،
يادت باشه که هیچکس اندازه
خودت نمیتونه شادت کنه
✨😍🌸
#خودتو_باور_کن 🌿
#انگیزشی 🥑
@mamanogolpooneha☘
بعضی آدم ها انقدر خوبن که توقع مارو از آدما صد برابر بیشتر میکنن
🌿😌💚
#اِنِرجی
@mamanogolpooneha☘
به اونایی که دوستشون داریم
یه پیام بدیم و بگیم :
تو این دنیایِ شلوغ
سنجاقت کردم به دلم 💜😍
#دلبرانه
@mamanogolpooneha☘
••| من اَهل دِلو،
چایِ هِلو،
لَعلِ نِگارَم...:)^^♥️🖇
"یه چای قندپهلو کنار حضرت دلبر😊"
#دلبرانه
@mamanogolpooneha☘