🌟↻
#حرفقشنگ
اگر گرفتاری و حاجت داری
پدر و مادرت را خوشنود کن♥️
و اگر زنده نيستند برایشان صدقه بده
چون مردگان زندهاند
و ما توانایی ديدنشان را نداريم ...
#آیتالله_بهجت
♥⃢ ☘ @bayenatiha
☀️♡
ســــــــــــــــــــلامے به زنده بودݩ گل توے باغچه 😍سلام زنــــــــــــــــــــدگےهاے
پراز نشاط ...
الهی خورشید رحمت خدا بتابہ به زندگے قشنگتون همیشه و مستدام☀️
حال و احواڵ چطوࢪه؟
دماغا چاقہ؟
لبـــــا خندونہ؟
دلھاتون ڪه خدایی نڪرده
گرد ڪینه و ناراحتی هاے الڪی نداره ڪه ؟ 😌
خب الحمدللہ علے هذه النعمہ🌱
بگو ببینم
چقـــــــدر توے روز ڪتاب قرآن رو
مےخونے؟ باجون و دلا نہ الڪی 😘
چقدࢪ بہ معنےهاے قشنگش توجہ مےکنے؟
چقدر نڪتہ هاے خوشگل از توش درمیاری
و مےنویسی گوشه یہ دفتر ڪه هربار دلت گرفت بهش نگاه کنے ؟ 🌟
اینو بهت بگم ❗️
اگه ڪتاب قرآن رو با دقت بخونی
هیچ ڪدوم از مشکلات و دغدغه هات
بدون جواب نمیمونہ😍
بیا امروز بیشتر بهش فکر کنیم
#روزتپرازبرکت
♥⃢ ☘ @bayenatiha
06.Anaam.159.mp3
3.23M
♢🍏♢
#ســـــوࢪهانعام159
بعضیا نصف دین رو قبول دارن
نصف دین رو نہ
دین خودشون رو پاره پاره ڪردن
سلیــــــــــقه اے دیندارے مےکنن 🚫
قرآن چند بار گفته
واے برڪسی ڪه به بقیہ نسخه میده
ولے خودشون توے عمل نصفہ نیمه هستن 🍃
#حاجآقاقرائتے
♥⃢ ☘ @bayenatiha
بعضیا رفیق نمیشن
خون میشن میرن تو رگات :) 👌👌😌😌
#بفرستواسهبهترینرفیقت
♥⃢ ☘ @bayenatiha
روشـــツــنی خونه [🌙]
🌸➣ #خانوادهدرمانے♥️ متاسفانه یه سری از خانما هستن انقد درگیر زندگی و بچه و همسرشون میشن اصلا دیگه
🍎
#خانوادهدرمانے♥️
خانوم همہ چےتموم
بعضی از شب ها از همسرتون بخواین از بیست به هم نمره بدین به اخلاق و رفتارمون...
اینجوری باعث میشه راجع به
ضعف هاتون با هم صحبت کنید
وحلش کنید 😌
فقط قبلش به هم قول بدین
دلگیری و ناراحتی ممنوعه
میخوایم زندگےمون رو قشنگ تر کنیم ♥️
♥⃢ ☘ @bayenatiha
✖🍉✖
عصــــــــــرتوݩ بخیر مھربون خانوما😍
حالتون تا الآن چطوࢪ بوده؟
میدونم مثل همیشه ڪولاڪ کردین امروز رو 😎💪
بریم سراغ چالش هامون ..
🍓ツبابچہ ها
الآن ساعت نظافتہ
موافقید با بچه ها مسابقہ خونه تڪونی
بذاریم؟ 😍💪
مداحے رو روشݩ کن
یڪ...دو...سه ...
بریم خونه رو خوشگلش کنیم
بانشاط باش 😉
🍓ツجایزه شون چے
خب جایزه بچه ها .این باشه ڪه
باهم یه عالمه مدادࢪنگی و مدادشمعے
و دفتر نقاشی میذاریم وسط
و دستہ جمعے شرو؏ مےکنیم به کشیدن😍
ڪنارش خوراکے و عصرونہ هم هست😋
🍓ツیہ حال خوب
بعداز نماز مغرب و عشاء
براے خودت وقت بذار
بہ ڪارهایی ڪه دوست داری برس
یہ لیوان دمنوش
و ڪارهای شخصی مامان😌
#حالـــــتوسادهخوبکن
♥⃢ ☘ @bayenatiha
#تربیتدینےڪودڪ
✅درس اول : اهمیت مباحث تربیتی در زندگی
در این درس به میزان مباحث تربیتی در قرآن و روایات و اهمیت استفاده از آن پرداخته شده است.
#استادرمزےاوحدے
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
♥⃢ ☘ @bayenatiha
روشـــツــنی خونه [🌙]
\🐳\ #دلبـــــࢪباش یہ مــــــــــدل خوشگل بستن روســــــــــری براے خانوم هاے گل 😍 #مدل_روسری ♥⃢
🍬シ
#دلبـــــࢪباش
🍭ابتدا باید یک سفیدآب را در مقداری گلاب بیندازید. اجازه دهید یک شب تا صبح بماند.
سپس سفیدآب را له کنید و با گلاب مخلوط کنید و محلول را در حمام بعد از استحمام کامل به صورت بزنید.
باعث رفع جوش می شود
و درخشندگی و زیبایی پوست
را افزایش می شود
#زن_عفت_اقتدار
#مرد_غیرت_اقتدار
♥⃢ ☘ @bayenatiha
#قصه_کودکانه
#عنوان_قصه
#گلستان_آتش
آتش روی انبار کاه افتاد، همه ترسیده بودند و فریاد می زدند:«کمک… کمک… آتش… بیایید آتش را خاموش کنید»
آتش دلش گرفت با خودش گفت:«چرا همه از من فراری هستند؟»
زنی جلو آمد، سطل آبی را که در دستش بود روی آتش ریخت، آتش دستش را دراز کرد دامن زن را گرفت و گفت:«نرو از من نترس» اما زن صدای آتش را نشنید، فریاد زد:«سوختم ... سوختم... کمکم کنید»
روی دامن زن آب ریختند و دامن زن خاموش شد.
آتش عصبانی شد و شعله هایش را بلندتر کرد، به این طرف و ان طرف می رفت و می خواست با همه دوست شود اما همه می خواستند او را خاموش کنند.
یاد سال گذشته افتاد که توی دشت این سو و آن سو می رفت و می خواست با گل ها بازی کند اما آن ها می سوختند.
با خودش گفت:«کاش من گلستان بودم، یا جنگلی زیبا بودم، یا حتی دشتی سرسبز پر از پرنده های زیبا و خوش صدا بودم» آهی کشید و خاموش شد.
آتش صبح که از خواب بیدار شد خودش را روی یک تکه چوب دید. تکه چوب در دست مردی بود. مرد عصبانی و منتظر بود.
مردم دسته دسته چوب می آوردند و توی چاله می ریختند، همه پچ پچ می کردند. آتش با خودش گفت:«چه خبر شده؟ ماجرا چیست؟»
خوب به دور و برش نگاه کرد، پیامبر خدا ابراهیم علیه السلام را دید. دست و پای ایشان را بسته بودند.
آتش از پیرمردی که بسته ای چوب می آورد شنید:«باید او را بسوزانید، او بت های ما را شکسته»
آتش تازه فهمید قرار است چه اتفاقی بیفتد.
آهی کشید و گفت:«من دلم نمی خواهد پیامبر خدا را بسوزانم»
اما مرد عصبانی او را روی چوب ها انداخت، همه چوب ها آتش شدند و به آسمان شعله کشیدند.
آتش نگران بود به خدا گفت:«خدایا من نمی توانم کمکم کن، نباید پیامبرت در من بسوزد»
از سر و صدای مردم فهمید وقت پرتاب کردن حضرت ابراهیم علیه السلام رسیده، چشمانش را محکم بست و از ته دل دعا کرد.
یک دفعه صدای پرندگان را شنید، و دیگر داغی و گرمایش را حس نکرد. آرام چشمانش را باز کرد، او به آرزویش رسیده بود. آتش حالا گلستانی بود پر از گل های زیبا و پرندگانی رنگارنگ و خوش صدا.
#باران
#قصه_شب
♥⃢ ☘ @bayenatiha
📺 برنامه زنده #جهان_آرا
👈🏼 جنبش های اجتماعی یا شورش های مافیایی؟!
با حضور دکتر حسین کچویان، استاد علوم اجتماعی دانشگاه تهران
دوشنبه ١١ مهر ساعت ٢٢:٠٠
تکرار فردا ١٤:٣٠ و چهارشنبه ٠٣:٠٠
#اطلاعرسانے