فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#یڪمحالخوب
ایام امتحانات در
حرم امام حسین علیه السلام
😍
♥⃢ ☘ @bayenatiha
📚کتاب بازی می کنم تا یاد بگیرم
🔹این کتاب تنها کتابی در ایران است که #جداول_سودوکوی آن دارای سوالات بسیار #هدفمند می باشد و در بالا بردن #هوش های هشت گانه، تقویت قدرت #حل_مسأله، تفکر #محاسباتی، تفکر #انتزاعی و افزایش #خودآگاهی در کودکان تاثیر بسزایی داشته و با دقت و مطالعه زیاد کتب داخلی و خارجی طراحی شده است.
🧒👦مخاطبان اصلی این کتاب، کودکان مقطع پیش دبستانی تا سال سوم دبستان(6 تا8 سال) است.
📗کتاب دارای ۶ سرفصل شامل :
(جدول سودوکو ، تقارن ، الگو یابی، مهارت دست ورزی ، قصه و رنگ آمیزی ) است.یعنی می توانید ۶ کتاب را در یک کتاب داشته باشید.
👌قابل ذکر است واحد کارهای پیش دبستانی مانند:(شناخت احساسات، وسایل نقلیه، طبقه بندی حیوانات، آبزیان، رنگ ها، کار با قیچی و شابلون) و مباحث مربوط به اول و دوم ابتدایی تقارن ،الگویابی ، جدول سودوکو در این مجموعه آورده شده است. همچنین به خاطر داشتن #قصه_های_آموزنده، #سوالات_هدفمند برای بالا بردن قدرت #حل_مساله، خودآگاهی و...، برای پایه های بالاتر نیز قابل استفاده است.
👌🔺قابل ذکر است در کمتر از سه ماه که از چاپ کتاب می گذرد، بیش از 500 جلد از کتاب به فروش رفته است.
✍نویسنده: رقیه وافی، علی خلیل زاده
📖تعداد صفحات: ۳۲صفحه
▪️ناشر: انتشارات ارم
................................
🛍خرید آنلاین از سایت باسلام👇
https://basalam.com/sahifehnoor/product/3628621?ref=830y
📲سفارش از طریق پیام رسان ایتا👇
🆔@Milad_m25
♥⃢ ☘ @bayenatiha
#خوشمزهجاتے
#کیک_قاشقی_بدون_فر_و_همزن
آرد: دو لیوان
شکر: یک لیوان
تخم مرغ: دو عدد
ماست یک لیوان
بکینگ پودر: دو ق چ
وانیل: یک چهارم قاشق چایخوری .
اول از همه تخم مرغ و شکرو وانیل رو باچنگال را به خوبی هم بزنید سپس آردو بکینگ پودر و را با یکدیگر مخلوط نموده و الک کنید به تخم مرغ و شکر به آرامی اضافه نمایید و با چنگال هم بزنید. حالا ماست را اضافه کرده و به هم زدن ادامه دهید تا مخلوط یک دستی ایجاد بشه.
در این مرحله , درون ماهیتابه ای روغن به مقدار لازم بریزید و بگذارید روی حرارت ملایم کمی داغ شود.اگر حرارت زیاد باشه قبل پختن سرخ میشه و داخلش خام میمونه سپس از مواد کیک با قاشق بردارید و درون روغن بیاندازید من برای تمیز در اومدن کیک هام قالب استیل رو چرب کردم داخل تابه گذاشتم تا داغ بشه بعد از مایه کیک بردارین و داخلش بریزین نباید خیلی بریزین که کیک ضخیم بشه چون ممکنه داخلش خمیر بشه حرارت باید ملایم باشه تا کیکها کامل مغز پخت بشه وقتی کیک رو داخل تابه ریختین وقتی روش حباب زد و روش سفت شد میتونید برگردونین من دستکش پارچه ای دست کردم و به آرومی قالب رو برداشتم و گذاشتم طرف دیگه سرخ بشه
♥⃢ ☘ @bayenatiha
یاد خدا ۱۷.mp3
10.78M
مجموعه #یاد_خدا ۱۷
#استاد_انصاریان | #استاد_شجاعی
√ همهی رفیقهای صمیمیِ خدا،
از «دو تا مرحله» عبور میکنند، تا به رفاقت میرسند!
✘ این دو مرحله برای همه یکسانه،
اول باید بشناسیش،
بعد با اراده جدی، شروع کنی!
♥⃢ ☘ @bayenatiha
•| #بہطعمانرژے≈ |•
خدایا فقط تویی که
همیشه در دسترسیوهمیشه کنارمی ...
حتی لحظه هایی که فراموشت کردم!
روزی پنج بار صدام میزنی ...
حتی اگر اونقدر بهت کم توجه باشم که
وقتی صدام می زنی، خودم رو
با مسائل سطحی مشغول کنم
و به موقع جوابت رو ندم؛
اما تو بازم وعده بعدی صدام می زنی!
خدایا! ممنون که همیشه با منی.
ــــــــــــــــــــــــ 🧡🌱 ـــــــــــــــــــــ
یه روز دیگہ تموم شد
چندچندےمومن؟ 😎
♥⃢ ☘ @bayenatiha
روشـــツــنی خونه [🌙]
•| #بہطعمانرژے≈ |• خدایا فقط تویی که همیشه در دسترسیوهمیشه کنارمی ... حتی لحظه هایی که فراموشت
●🧬●
#چالـــــشاول
دعاےدم غروب
مستحبہ دم غروب
ده مرتبه گفته بشه
أَعُوذُ بِاللّٰهِ السَّمِيعِ الْعَلِيمِ
مِنْ هَمَزَاتِ الشَّيَاطِينِ،
وَأَعُوذُ بِاللّٰهِ أَنْ يَحْضُرُونِ،
إِنَّ اللّٰهَ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ
پنــــــــــاه برخدا
#قبولباشه
روشـــツــنی خونه [🌙]
•| #بہطعمانرژے≈ |• خدایا فقط تویی که همیشه در دسترسیوهمیشه کنارمی ... حتی لحظه هایی که فراموشت
●🧬●
#چالــــــــــشدوم
نـــــاهار فرداچیہ‼️
خب از امشب به فکر ناهار فردات باش😌
برو ببین چی داری
چالش ما
یه ناهار خوشمزه
با پاستا شکلے یا ماکارونی
درست کنید
به طعم ویژه و متفاوت از همیشه🍝
پاشو یاعلےبگو
روشـــツــنی خونه [🌙]
•| #بہطعمانرژے≈ |• خدایا فقط تویی که همیشه در دسترسیوهمیشه کنارمی ... حتی لحظه هایی که فراموشت
●🧬●
#چالـــــشسوم
ڪیا بچه کوچیک دارن دستا بالا😍👋
بگید ببینم واسه تابستونشون
برنامه ریختین؟
یه برنامه خوب
میتونه خوندن هرشب یه سوره
کوچولو قبل خواب باشه
و استفاده از داستان های
قرآنی جذاب 🌱
امشب یادت نره کلید بزنی ❤️
﴾🌕﴿
#چلہتقویتے 💊
نــــــــــماز غفیلہ
بیݩ نماز مغرب و عشاء
خوانده مےشود .
شببیستوپنجم
♥⃢ ☘ @bayenatiha
#قصه_شب
بهشت
مادر کیف را به مهدیه داد و گفت:«بیا دخترم وسایلش را خالی کن فقط کیف پول و تک کلید اتاق را بردار»
مهدیه کیف را گرفت و تمام وسایل را روی میز گذاشت.
گوشی اخم کرد و گفت:«می دانستم ما را با خود نمی برند»
دستبند مرواریدهایش را جمع کرد و گفت:«من را بگو که دلم را خوش کرده بودم»
تسبیح مهره های آبی اش را تکان داد گفت:«عجله نکنید شاید ما را هم بردند»
گوشی رویش را برگرداند گفت:«مگر نشنیدی گفت فقط کلید اتاق و کیف پول»
کیف پول لبخند زد گفت:«ناراحت نباشید من همه چیز را بعد از اینکه برگشتم برایتان تعریف میکنم»
مهدیه کیف پول را برداشت و توی کیف گذاشت. کلید اتاق را از روی میز برداشت نگاهی به وسایل روی میز کرد و گفت:«مادر من آماده ام»
مادر کنار مهدیه ایستاد گفت:«چادرت را سر کن دخترم که دیر شد»
مهدیه دست مادر را گرفت و از اتاق بیرون رفت.
گوشی صفحه اش را خاموش و روشن کرد گفت:«دیدی تسبیح؟ دیدی ما را نبردند، دیدی...»
هنوز حرف گوشی تمام نشده بود که در اتاق باز شد مهدیه تسبیح فیروزه ای را برداشت و گفت:«تو هم باید بیایی»
سریع از اتاق خارج شد در را قفل کرد، پله ها را دو تا یکی پایین رفت.
مادر چادرش را مرتب کرد و گفت:«خوب شد یادت افتاد تسبیح را فراموش کرده بودم»
صدای اذان که امد به حرم رسیده بودند. توی صحن باب الجواد نماز را خواندند. صدای دعا از بلندگوهای حرم شنیده می شد. مهدیه کبوترهای رنگی را نگاه می کرد و توی دلش می گفت:«کاش من هم پرواز می کردم می رفتم آن بالا روی گنبد می نشستم»
نزدیک در ورودی که رسیدند مادر تسبیح فیروزه ای را از توی کیف بیرون آورد مهدیه گفت:«مادر می شود تسبیح را من بیاورم؟»
مادر کمی فکر کرد در حالی که تسبیح را دور دست مهدیه می پیچید گفت:«خیلی مواظبش باش اینجوری گم نمی شود»
مهدیه خندید و گفت:«مثل دستبند شد»
مادر دست مهدیه را گرفت و به سمت ضریح حرکت کرد.
رو به روی ضریح ایستاد دست بر سینه گذاشت با چشمانی پر اشک زیر لب چیزهایی گفت، مهدیه هم آرام دست روی سینه گذاشت گفت:«سلام امام رضا » و به اطراف نگاه کرد زن ها و بچه های زیادی ان جا بودند. مادر گفت:«برویم یک زیارت نامه بخوانیم دخترم»
گوشه ای رو به ضریح ایستادند مادر مشغول خواندن زیارت نامه شد. مهدیه که حوصله اش سر رفته بود تسبیح را از روی مچ دستش باز کرد، روی سنگ نشست و با ان شکل های مختلف درست کرد. تسبیح از خوشحالی آبی تر و زیباتر شده بود. مادر دعایش تمام شد دست مهدیه را گرفت گفت:«بیا تا دور ضریح شلوغ نشده هم زیارت کنیم هم تسبیح را تبرک کنیم»
مهدیه فرصت نکرد تسبیح را دور دستش بپیچد دنبال مادر رفت نزدیک ضریح مادر گفت:«الان نسبت به همیشه خلوت تر است اما، دست من را رها نکن»
آرام آرام از بین جمعیت جلو رفتند، تسبیح با خودش گفت:«کاش می شد برای همیشه همین جا می ماندم، کنار همین ضریح توی دست زائران»
مهدیه تسبیح را محکم گرفته بود و همراه مادر جلو می رفت، به ضریح که رسیدند فشار جمعیت بیشتر شد مهدیه به سختی دست به ضریح کشید تسبیح را جلو آورد تا به ضریح بزند اما تسبیح از دستش رها شد و روی زمین افتاد مهدیه خواست تسبیح را بردارد اما نمی شد خم شود بلند گفت:«مادر تسبیح افتاد» اما آن جا آنقدر شلوغ بود که مادر صدای مهدیه را نشنید.
دست مهدیه را کشید از بین جمعیت بیرون برد.
تسبیح زیر پای زائران این طرف و ان طرف می رفت تا اینکه زنی او را دید و از زمین برداشت. و توی قفسه ی مهر ها گذاشت.
تسبیح به آرزویش رسیده بود و خودش را توی بهشت می دید.
#باران
♥⃢ ☘ @bayenatiha