eitaa logo
روشـــツــنی خونه [🇮🇷🍃]
2.8هزار دنبال‌کننده
17.1هزار عکس
4.3هزار ویدیو
164 فایل
عشق یعنی دعای خیر حضرت زهرا(س)همراهت باشه😍 نشر مطالب=صدقه جاریه میتونید با ما در ارتباط باشید 😉 @haniekhanooom بادڵ و جوݩ گوش میدیم بہ حرفاتوݩ♥️ یہ گروه داریم پراز مامان هاے باحاڵ و پرانرژے 💕 هرکے دوست داشت واردش بشہ بہ این شخصی یه ویس بفرستہ 🎼
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
www.iranseda.irدختران آفتاب 8-5.mp3
زمان: حجم: 37.78M
🎙≈ دختــــــــــࢪان آفتاب ☀️ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ بخش ۵ تا ۸ @bayenatiha؎✿ฺ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چرا همچینی؟ انگار غمگینی! کاکلی از توی لانه بیرون پرید. نگاهی به اطراف کرد. صدا زد:«قدقد،قدا آقا خروسه رفتی کجا؟ زودی بیا، دیرمیشه‌ها» آقا خروسه پشت پرچین داشت دانه می‌چید. صدای کاکلی را که شنید سریع دوید:«کاکلی جونم، مهربونم، چی دیر می‌شه؟ رفتن به بیشه؟» کاکلی خندید. خروسه‌ را دید. آرام پرسید:«کی گفت بیشه؟ امروز عیده‌ها، کو هفت سینِ ما؟» کاکلی سرش را پایین انداخت. خروسه روی سرش پر کشید:«نباشی غمگین، زودی می‌چینم، یه سفره هفت‌سین!» راه افتاد. این طرف رفت، آن طرف رفت. با خودش گفت:«هفت‌سین چی می‌خواد؟ یادم نمیاد!» چشمش به سبزه‌هایی که تازه از خاک بیرون آمده بودند افتاد. کمی سبزه چید و همان‌جا نشست. کلاغه قارقارکنان روی درخت نشست:«چرا همچینی؟ انگار غمگینی!» خروسه کاکل قرمزش را تکان داد:«داره عید میاد، کاکلی جونم هفت‌سین می‌خواد» کلاغه پر زد و رفت. اما زود برگشت. توی پنجه‌هایش یک سیب داشت. سیب قرمز توی هوا چرخ خورد، جلوی پای خروسه افتاد. چشمان خروسه برق زد:«ممنون از شما، لطفا بازم پیش ما بیا» کلاغه که رفت، خروسه با خودش گفت:«این شد دوتا، پنج‌تاش از کجا؟» هاپو از خواب بیدار شد. خروسه را دید. جلو رفت و گفت:«چرا همچینی؟ انگار غمگینی؟» خروسه به هاپو نگاه کرد و گفت:«داره عید میاد، کاکلی جونم هفت‌سین می‌خواد» هاپو به سبزه و سیب نگاه کرد و گفت:«اینا شد دوتا، می‌مونه پنج‌تا، دنبالم بیا» خروسه همراه هاپو رفت. هاپو یکدفعه ایستاد. کنار مزرعه یک سبد روی زمین بود. هاپو گفت:«اینم یه سین، بردار و ببین» خروسه به سبد نگاه کرد و گفت:« شد سه سین حالا، بقیه‌ش از کجا؟» هاپو سرش را خاراند و گفت:«بیا زود بریم، خیلی کار داریم» خروسه سیب و سبزه و سبد را کنار هم گذاشت و دنبال هاپو راه افتاد. کنار پله‌های کلبه، یک جعبه‌ی ابزار بود. در جعبه باز بود. تکه‌ای سیم از توی جعبه بیرون زده بود. هاپو جستی زد. سیم را برداشت و گفت:«اینم شد چهار، نزدیک شد بهار» خروسه سیم را با نوکش برداشت و کنار بقیه‌ی سین‌ها گذاشت. هاپو هاپ هاپ کرد و گفت:«اقا خروسه نخوری غصه، زودی بیا، یه سین هست اینجا» خروسه کنار هاپو ایستاد. به سم‌پاش که جلوی هاپو بود نگاه کرد. لنگه‌پا عقب پرید و گفت:«وای خطرناکه، خیلی ترسناکه!» هاپو خندید. راه افتاد و رفت. کمی جلو تر صدا زد:«اینم یه سینِ، فقط سنگینِ» خروسه به سنگ نگاه کرد. هاپو چشمانش را تیز کرد و گفت:«برو سین‌ها رو زودی بیار، روی سنگ بذار» خروسه سیب، سبزه، سبد و سیم را روی سنگ گذاشت. او حالا پنج تا سین داشت. کلاغه قارقار کنان برگشت. روی پرچین نشست. توی نوکش یک سوزن برق می‌زد. سوزن را همان‌جا گذاشت و گفت:«اینم یه سین، گذاشتم زمین، وقتی زمستون، اومد یه مهمون، جا گذاشت سوزن، مرغه داد به من» خروسه سوزن را برداشت و روی سنگ گذاشت. سین‌ها را شمرد:«یک سین کمه، تو دلم غمه» به اطراف نگاه کرد. سطل آب را کمی دورتر دید. به طرفش دوید و گفت:«هفت‌سینم جور شد، غصه‌ هم دور شد» سطل را با کمک هاپو کنار سنگ گذاشت. به لانه برگشت. پر کاکلی را گرفت و پیش هفت‌سین برد. همه کنار هم نشستند تا سال نو تحویل شد. @bayenatiha؎✿ฺ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روشـــツــنی خونه [🇮🇷🍃]
♥️🍃 سوره واقعہ دوست داشتنےموݩ
روشـــツــنی خونه [🇮🇷🍃]
اعماڵ قبل خواب یادت نࢪه مھࢪبون ♥️ ♥⃢ ☘ @bayenatiha
اعماڵ امشبموݩ قبل خواب وصلت میکنہ به انبیا راستے نماز امام ڪاظم هم فراموشت نشده ڪه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✾‌🌿 ⸤ ''❥ ⸣ . . جوری‌‌ باش ڪه‌ هروقت؛ حضرت مهدی'عـج" یاد‌ِ تـو‌ افتاد با‌ لبخند‌ بگه: خداحفظش‌ڪنه..🙃💙 ✿ฺ @bayenatiha✿ฺ
🌟 گام هاے کوچیک ڪه بی اهمیت به نظر مےرسند، در طوڵ زماݩ با تداوم و پشتڪار یڪ تغییر مهم ایجاد مےڪند. مثلا بعداز یه هفته ورزش یا باخوندن روزی یه صفحه ڪتاب یا بعد یادگرفتن یه ماهه یه هنر ولش نڪن ... استمرار خیلے مهمہ‼️ ♥⃢ ☘ @bayenatiha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا