#بازی
#سن_چهار_سال_به_بالا
#خلاقیت
ساخت خانه و خاله بازی مدرن😍
آشنایی با آسانسور و کارکرد آن
دقت داشته باشین که ته اسانسور را سنگین کنید تا راحت پایین بیاید.
️مامان های خلاق😉
جعبه هاتون رو دور نندازید ...به بچه ها خلاقیت یاد بدین..
#کاردستی
@mamanogolpooneha☘
105.mp3
769.5K
✅ تلاوت #ترتیل سوره مبارکه #الفيل (شماره 105) از قاری خوش صدای زیبای #حنانه_خلفی
#قرآن_راهِ_بهشت
@mamanogolpooneha☘
🐾🐬🐠🐾🐬🐠🐾🐬🐠🐾🐬
#شعر_سوره_فیل:
کی بود کی بود ابرهه
چیکار می کرد تو مکه
اون آدم خیلی بد
سوی مکه حمله کرد
یک لشگر فیل داشت
یک سپاه عظیم داشت
می رفت به سوی مکه
تا که بکوبه کعبه
چی شد چی شد یکباره
بارون سنگ می باره
یه عالمه ابابیل
اومد رو لشگر فیل
تو پاهاشون سنگ داره
با دشمنا می جنگه
چی شد چی شد نتیجه
دشمنا نابود شدن
خاکستر و دود شدن
سوره ی فیل نازل شد
قصه ی ما کامل شد.
#شعر #سرود #الفیل
#قرآن_راهِ_بهشت🐘
@mamanogolpooneha☘
02.Baqara.008.mp3
1.49M
مردم گاهی با زبون یه چیزهایی میگن که در قلبشون نیست💔
حتی اگه به بچه هم گفتی شیرینی برات میگیرم باید بگیری وگرنه میشه نفاق و دروغ💕
#تفسیرِ_نور🌟
#حاج_آقاقرائتی
@mamanogolpooneha☘
#داستان_115
#آزادی_پروانه_ها
#محبت_به_حیوانات
آزادي پروانه ها بهار بود ، پروانه هاي قشنگ و رنگارنگ در باغ پرواز مي كردند.
حسام ، پسر كوچولوي قصه ما توي اين باغ ، لابه لاي گلها مي دويد و پروانه ها را دنبال مي كرد . هر وقت پروانه زيبايي مي ديد و خوشش مي آمد آرام به طرف او مي رفت تا شكارش كند . بعضي از پروانه ها كه سريعتر و زرنگتر بودند ، از دستش فرار مي كردند، اما بعضي از آنها كه نمي توانستند فرار كنند ، به چنگش مي افتادند . حسام ، وقتي پروانه ها را مي گرفت، آنها را در يك قوطي شيشه اي زنداني مي كرد .
يك روز چند پروانه زيبا گرفته بود و داخل قوطي انداخته بود ، قصد داشت كه پروانه ها را خشك كند و لاي كتابش بگذارد و به همكلاسي هايش نشان بدهد . پروانه ها ترسيده بودند ، خود را به در و ديوار قوطي شيشه اي مي زدند تا شايد راه فراري پيدا كنند . حسام همين طور كه قوطي شيشه اي را در دست گرفته بود و به پروانه ها نگاه مي كرد خوابش برد .
در خواب ديد كه خودش هم يك پروانه شده است و پسر بچه اي او را به دست گرفته و اذيت مي كند . تمام بدنش درد مي كرد و هر چه فرياد و التماس مي كرد كسي صدايش را نمي شنيد . بعد پسر بچه ، حسام را ما بين ورقهاي كتابش گذاشت و كتاب را محكم بست و فشار داد .
دست و پاي حسام كه حالا تبديل به يك پروانه نازك و ظريف شده بود ، ترق ترق صدا مي داد و مي شكست و حسام هم همين طور پشت سر هم جيغ بلند مي كشيد . ناگهان از صداي فرياد خودش از خواب پريد و تا متوجه شد كه تمام اين ها خواب بوده است دست به آسمان بلند كرد و از خدا تشكر كرد .
ناگهان به ياد پروانه هايي افتاد كه در داخل قوطي شيشه اي، زنداني شده بودند..! بعد ، قوطي پروانه ها را به باغ برد ، در قوطي را باز كرد و پروانه ها را آزاد كرد . پروانه ها خيلي خوشحال شدند و از قوطي بيرون پريدند و شروع به پرواز كردند .
حسام فرياد زد : پروانه هاي قشنگ مرا ببخشيد كه شما را اذيت مي كردم. قول مي دهم اين كار زشت را هرگز تكرار نكنم
#قصه_شب
@mamanogolpooneha☘