eitaa logo
روشـــツــنی خونه [🇮🇷🍃]
2.8هزار دنبال‌کننده
17.3هزار عکس
4.4هزار ویدیو
169 فایل
عشق یعنی دعای خیر حضرت زهرا(س)همراهت باشه😍 نشر مطالب=صدقه جاریه میتونید با ما در ارتباط باشید 😉 @haniekhanooom بادڵ و جوݩ گوش میدیم بہ حرفاتوݩ♥️ یہ گروه داریم پراز مامان هاے باحاڵ و پرانرژے 💕 هرکے دوست داشت واردش بشہ بہ این شخصی یه ویس بفرستہ 🎼
مشاهده در ایتا
دانلود
یه کم تنم می سوزه..‌مامان می گه تب داری.. دست می ذاره رو سرم..می پرسه درد هم داری؟ بینی من گرفته... آخ گلو درد هم دارم الان می خوام بخوابم...من حوصله ندارم مامان می گه نمی شه..همین الان بیدار شو باید بریم به دکتر...اول بخور این آشو.. من آش و سوپ نمی خوام...یه چیز خوشمزه تر مامان میگه مگه تو.. نمی خوای بشی بهتر؟ 🍲🍲🍲 توی دهنم می ذاره.. چند قاشق از غذا رو بعدش برام میاره..بشقاب شلغم ها رو به به چه قدرخوشمزه اس.. بازم می خوام یه کمی چه آش و چه شلغمی... تو مامان خوب منی 👩❤️ می ریم پیش دکترم...چه خوب و مهربونه حال منو می پرسه...خیلی چیزها می دونه دکتر مهربونم...درد می کنه دست و پام یه کاری کن خوب بشم..حتی گرفته صدام 😷😷😷 درجه برام می ذاره...توی گلومو می بینه نبض منو می گیره...یه نسخه می نویسه بهم یه آمپول می ده با چند تا قرص و شربت می گه فقط چند روزی..داشته باش استراحت ☺️☺️☺️ نه مهدکودک برو...نه پارک و نه مهمونی برای بهتر شدن... باید خونه بمونی نمی ترسم از آمپول..خوب یه کمی درد داره خیلی دوستش ندارم...اما چاره نداره 👷👷👷 باید تحمل کنم... تا خیلی زود خوب بشم دلم می خواد دوباره..صحیح و سالم باشم مامان جونم فردا هم..باز نمی ری سر کار باز هم به خاطر من..می مونی خونه این بار اما می تونم از صبح...تا شب تو رو ببینم برام کتاب بخونی...مامان نازنینم .....❤️ @mamanogolpooneha
یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچکس نبود. تازه بهار شده بود و تپّه ی بلند دهکده پر از علف های سبز و گل های رنگارنگ بود. پروانه ها از پیله هاشون در اومده بودن و روی گل ها بازی می کردن و خبر اومدن بهار رو به همه می دادن. بالای تپه، خونه حسن بود. حسن خیلی از اومدن بهار خوشحال بود و دلش می خواست بره بیرون و روی سبزه ها بازی کند، ولی نمی تونست. چون مریض بود. چند روز گذشت و حسن هنوز بیرون نیومده بود. 🐠🐟🌺🌹🌷🌼🌸🕊🐦 گل ها و پرنده ها و ماهی های رود خونه دلشون براش تنگ شده بود. آخه حسن خیلی اون ها رو دوست داشت و قبل از زمستون سال قبل همیشه باهاشون حرف می زد، مراقبوشون بود. به گل ها آب می داد به ماهی ها نون می داد، براشون آواز می خوند، خلاصه تمام بهار و تابستون سال قبل حسن و گل ها و ماهی ها با هم بازی کرده بودن و حسابی بهشون خوش گذشته بود. بعد از چند روز گل ها گفتن: آخه پس چرا حسن نمی یاد تا برامون آواز بخونه. ماهی ها گفتن: چرا نمی یاد بهمون غذا بده و بازی کنه. ماهی ها یه فکر خوب کردن. 🐟🐠 به پروانه گفتن پرواز کن و از پنجره اتاق برو تو و از حسن خبر بیار، پروانه هم سریع بال زد و رفت. هنوز چیزی نگذشته بود که برگشت و گفت: حسن مریضه، سرما خورده، ولی مامانش براش یه سوپ خوشمزه درست کرده بود و داشت بهش می داد که بخوره. 🍲 بهشم گفت که می تونه تا دو روز دیگه بره بیرون. دو روز گذشت و حسن که حسابی استراحت کرده بود، حالا قوی و سالم دویید بیرون و به همه گفت سلام. بعد حسن و ماهی ها و گل ها با هم شعر بهار رو خوندن و دوباره بازی و خوشحالی کردن.😊 @mamanogolpooneha
یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچکس نبود. تازه بهار شده بود و تپّه ی بلند دهکده پر از علف های سبز و گل های رنگارنگ بود. پروانه ها از پیله هاشون در اومده بودن و روی گل ها بازی می کردن و خبر اومدن بهار رو به همه می دادن. بالای تپه، خونه حسن بود. حسن خیلی از اومدن بهار خوشحال بود و دلش می خواست بره بیرون و روی سبزه ها بازی کند، ولی نمی تونست. چون مریض بود. چند روز گذشت و حسن هنوز بیرون نیومده بود. 🐠🐟🌺🌹🌷🌼🌸🕊🐦 گل ها و پرنده ها و ماهی های رود خونه دلشون براش تنگ شده بود. آخه حسن خیلی اون ها رو دوست داشت و قبل از زمستون سال قبل همیشه باهاشون حرف می زد، مراقبوشون بود. به گل ها آب می داد به ماهی ها نون می داد، براشون آواز می خوند، خلاصه تمام بهار و تابستون سال قبل حسن و گل ها و ماهی ها با هم بازی کرده بودن و حسابی بهشون خوش گذشته بود. بعد از چند روز گل ها گفتن: آخه پس چرا حسن نمی یاد تا برامون آواز بخونه. ماهی ها گفتن: چرا نمی یاد بهمون غذا بده و بازی کنه. ماهی ها یه فکر خوب کردن. 🐟🐠 به پروانه گفتن پرواز کن و از پنجره اتاق برو تو و از حسن خبر بیار، پروانه هم سریع بال زد و رفت. هنوز چیزی نگذشته بود که برگشت و گفت: حسن مریضه، سرما خورده، ولی مامانش براش یه سوپ خوشمزه درست کرده بود و داشت بهش می داد که بخوره. 🍲 بهشم گفت که می تونه تا دو روز دیگه بره بیرون. دو روز گذشت و حسن که حسابی استراحت کرده بود، حالا قوی و سالم دویید بیرون و به همه گفت سلام. بعد حسن و ماهی ها و گل ها با هم شعر بهار رو خوندن و دوباره بازی و خوشحالی کردن.😊 @mamanogolpooneha