#داستان_236
#مسابقه_مدرسه
#مطالعه
مسابقه مدرسه
به نام خدای مهربون
🌷🌹🥀🌺🌸🌼🌻
یه روزی از روزهای زیبای بهار خانم معلم مهربون که به کلاس آمد رو به بچه ها کرد و گفت: بچه ها یه مسابقه داریم ☺️
همه خوشحال شدن و پرسیدن چه مسابقه ای؟ 🤔
خانم معلم گفت من به هر نفر یه بذر گل می دهم و هر کسی زیباترین گل رو پروش بده برنده مسابقه است .
🌷🌺🌸🌼🌹🌻
هر کدوم از بچه ها با خوشحالی میگفت حتما من برنده مسابقه هستم .😊
زهرا با شادی به خونه رفت و قضیه مسابقه رو به مامانش گفت و خواست یه کتاب درباره پرورش گل ها براش از کتابخانه بگیره .
📔📕📗📘📙📚
مادر زهرا همراه او به کتابخانه مسجد رفتن و یه کتاب به امانت گرفتن
🕌
زهرا هم با دقت کتاب رو خواند و هر چی کتاب نوشته بود انجام داد .
دو هفته گذشت و زهرا هر روز به گلش رسیدگی میکرد و مراقبش بود و نه زیاد بهش آب میداد و نه کم و هر روز به گلش نگاه میکرد و باهاش حرف میزد و می گفت : گل قشنگم زودتر رشد کن و بزرگ شو که خیلی دوستت دارم .😊❤️
روز مسابقه فرا رسید
🌺🌸🌹🌷🌼🌻
بچه ها با خودشان کلی گلدان گل آوردن .
زهرا هم خوشحال به کلاس رفت و همه با تعجب به او و گل قشنگش نگاه کردند و همه دورش جمع شدند و از گل زهرا تعریف کردند.
وقتی خانم معلم همه گل ها رو دید گفت برنده مسابقه زهرا خانم هست 😄😍
دوستان زهرا ازش پرسیدن چه طوری گل به این زیبایی پرورش داده
اونم جواب داد که از راهنمایی های کتاب پرورش گلها استفاده کرده .
خانم معلم هم به زهرا آفرین گفت و چند دونه بذر گل با یک گلدان زیبا بهش جایزه داد .
قصه ما به سر رسید 🌷☺️
سید مجتبی امامی تفتی
#قصه_شب
@mamanogolpooneha☘