eitaa logo
روشـــツــنی خونه [🌙]
2.8هزار دنبال‌کننده
15.6هزار عکس
3.8هزار ویدیو
137 فایل
عشق یعنی دعای خیر حضرت زهرا(س)همراهت باشه😍 نشر مطالب=صدقه جاریه میتونید با ما در ارتباط باشید 😉 @haniekhanooom بادڵ و جوݩ گوش میدیم بہ حرفاتوݩ♥️ یہ گروه داریم پراز مامان هاے باحاڵ و پرانرژے 💕 هرکے دوست داشت واردش بشہ بہ این شخصی یه ویس بفرستہ 🎼
مشاهده در ایتا
دانلود
یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچکس نبود. موش، کلاغ، لاک‌پشت و گوزن چهار دوست خوب برای هم بودند که در یک جنگل زندگی می‌کردند. آن‌ها با آن‌که سال‌ها کنار هم بودند، هیچ‌وقت با یک‌دیگر اختلاف پیدا نکرده بودند.🐁🐦🐢 یک روز عصر، موش، کلاغ و لاک‌پشت مثل همیشه کنار دریاچه جمع شدند، اما هرچه انتظار کشیدند گوزن نیامد. ساعت‌ها گذشت و از او خبری نشد. موش با ناراحتی پرسید: «یعنی چه اتفاقی برای گوزن افتاده؟»🐁 کلاغ جواب داد: «شاید شکارچی‌ها او را به دام انداخته‌اند.»🐦😨 لاک‌پشت گفت: «ما باید دنبال او بگردیم. کلاغ جان! تو که می‌توانی پرواز کنی، برو به همه جای جنگل سر بزن شاید بتوانی او را پیدا کنی.»🐢🐦 کلاغ پروازکنان از آن‌جا دور شد. او همان‌طور که پرواز می‌کرد، داد می‌زد: «گوزن! گوزن! کجایی؟» ناگهان صدای ضعیفی به گوش کلاغ رسید: «کمک، کمک! من این‌جا هستم.»👀🗣 کلاغ به دنبال صدا گشت و خلاصه گوزن را پیدا کرد. او در تور یک شکارچی گرفتار شده بود. کلاغ با ناراحتی کنار دوستش نشست و گفت: «من به تنهایی نمی‌توانم به تو کمک کند. باید بروم و دوستان دیگر را به این‌جا بیاورم.»😖 کلاغ این را گفت و بال و پرزنان خودش را به لاک‌پشت و موش رساند و خبر گرفتار شدن گوزن را به آن‌ها داد. لاک‌پشت گفت: «موش می‌تواند با دندان‌های تیزش تور را پاره کند و گوزن را نجات دهد.»🐢🐁 موش گفت: «ولی من چطور می‌توانم خودم را با سرعت به آن‌جا برسانم. قبل از رسیدن من شکارچی می‌رسد و گوزن را می‌گیرد.»😕 کلاغ جواب داد: «من می‌توانم تو را پشت خودم سوار کنم و به آن‌جا ببرم.» موش قبول کرد و پشت کلاغ نشست. کلاغ هم پرید و به آسمان رفت.🐁🐦 آن‌ها خیلی زود پیش گوزن رسیدند. موش از پشت کلاغ پایین آمد و تندتند تورها را جوید. دام پاره شد و گوزن آزاد شد. در همین موقع لاک‌پشت هم از راه رسید. چهار دوست از این‌که همه سالم در کنار هم بودند، خوشحال شدند، اما سر و کله شکارچی پیدا شد. کلاغ پرید و بالای درخت نشست. موش داخل سوراخی پنهان شد و گوزن به سرعت از آن‌جا دور شد. لاک‌پشت که نمی‌توانست تند راه برود، تنها ماند. شکارچی تور را خالی دید و عصبانی شد و فریاد زد: «گوزن چطور فرار کرده؟»🐢👤 در همین موقع چشمش به لاک‌پشت افتاد و با خودش گفت: «حالا که گوزن فرار کرده بهتر است این لاک‌پشت را برای فروش بگیرم.» شکارچی لاک‌پشت را گرفت و او را در کیسه‌ای انداخت و به راه افتاد. کلاغ که بالای درخت نشسته بود، همه چیز را دید و موش و گوزن را از ماجرا باخبر کرد. موش گفت: «باید عجله کنیم وگرنه شکارچی به زودی به خانه‌اش می‌رسد.»🐁🐦 گوزن گفت: «من سر راه شکارچی می‌ایستم و شروع به خوردن علف می‌کنیم؛ انگار که او را هم ندیده‌ام. او مرا که ببیند، کیسه‌اش را زمین می‌گذارد و دنبال من می‌آید. در همین موقع موش باید خود را به کیسه برساند و آن را پاره کند. آن وقت لاک‌پشت آزاد می‌شود.» گوزن این را گفت و دوان‌دوان خود را جلوی شکارچی رساند و مشغول خوردن علف شد.🌾 چشم شکارچی که به او افتاد، با شادی کیسه را بر زمین گذاشت و به دنبال گوزن دوید. موش با دندان‌های تیزش کیسه را پاره کرد. لاک‌پشت از کیسه بیرون آمد و زیر بوته‌ها پنهان شد. شکارچی بعد از آن‌که مدتی دنبال گوزن دوید، ناامید شد و ایستاد. بعد به سوی کیسه‌اش برگشت و گفت: «عیبی ندارد. یک روز دیگر گوزن را شکار می‌کنم. امروز همین لاک‌پشت برایم کافی است.»👤😁 اما وقتی به کیسه رسید خبری از لاک‌پشت نبود. شکارچی که تعجب کرده بود گفت: «یعنی چه؟ یک‌بار گوزن از تور من فرار می‌کند، یک‌بار هم لاک‌پشت کیسه‌ام را پاره می‌کند و در می‌رود. امروز شانس با من نیست. مثل این‌که باید شب را بدون شام بمانم.»😳 شکارچی این را گفت و از آن‌جا دور شد. لاک‌پشت، موش، کلاغ و گوزن با خیال راحت به سوی لانه‌های خودشان رفتند🐢🐁🐦 @mamanogolpooneha
یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچکس نبود سالها پیش توی جنگل بزرگ حیوانات و گیاهان به خوبی و خوشی با هم زندگی می کردند. اما بچه ها سه ، چهار روزی می شد که بارون نیومده بود و بنفشه خانم زیبا کم کم داشت خشک و پژمرده می شد دیگه نمی تونست سرش را بالا نگه داره و به خورشید خانم نگاه کنه یک دفعه به یاد تنها دوستش پروانه کوچولو افتاد و صداش زد پروانه کوچولو ، پروانه کوچولو ، دوست خوب من کجایی ؟! پروانه کوچولو که تازه از خواب بیدار شده بود با شیندن صدای بنفشه خانم بال های قشگش رو باز کرد و چشماش را مالید و پرواز کرد اومد کنار بنفشه خانم و گفت سلام ، منو صدا کردی بنفشه خانم به سختی سرش را بالا گرفت و گفت سلام دوست خوب من ، پروانه کوچولو گفت چی شده ؟ چرا رنگت پریده ؟ مریض شدی ؟ بنفشه خانم گفت من خیلی وقت که آب نخوردم و تشنه ام دیگر نمی تونم به خورشید خانم نگاه کنم اگه می تونی برام آب بیار ، پروانه کوچولو کمی فکر کرد و گفت ولی از کجا ؟! بنفشه خانم چشماشو رو هم گذاشت و گفت نمی دونم ، تو دوست من هستی . کمکم کن خواهش می کنم پروانه کوچولو که خیلی بنفشه خانم را دوست داشت ازش خداحافظی کرد و رفت و رفت دشت و جنگل رو به دنبال آب گشت اما از آب خبری نبود . پروانه کوچولوی قصه ما خسته و غمگین روی یکی از شاخه های درخت کاج نشست و آهی کشید و گفت نتوانستم آب گیر بیارم حالا من چکار کنم آقا کاجه که صدای پروانه کوچولو رو شنید گفت چی شده پروانه کوچولو قشنگ چرا اینقدر ناراحتی اگه تنشه ای می تونی از قطره های شبنم برگ های من بنوشی ، پروانه کوچولو آهی کشید و گفت آقا کاج من تنشه نیستم دوستم بنفشه خانم پژمرده شده آخه اگه آب نخوره می میره من بهش قول دادم که براش آب ببرم ولی آب پیدا نمی کنم آقا کاج گفت من هم تشنه هستم ولی من از گل ها قوی ترم می تونم تشنگی رو تحمل کنم آخه گل ها خیلی ظریف اند و بدون آب خشگ می شن بهتره تا دیر نشده بهش کمک کنیم پروانه کوچولو گفت من تمام دشت رو به دنبال آب گشتم اما بی فایده بود در همین حین آغا کلاغه که روی درخت نشسته بود و حرف های پروانه و کاج رو می شنید گفت سلام بچه ها من با خورشید خانم دوستم اون خیلی مهربونه حتما کمکون می کنه . پروانه و کلاغ روی بلندترین شاخه کاج نشستند و به خورشید خانم سلام کردند خورشید خانم با مهربانی گفت سلام : کاری دارین ؟ آقا کلاغه همه ی ماجرا رو برای خورشید خانم تعریف کرد خورشید خاننم مهربون گفت ناراحت نباشین من سعی می کنم به دوستون کمک کنم . حالا برین و از بنفشه خانم مراقبت کنین تا من هم ببینم می تونم کاری بکنم خورشید خانم در آسمان چرخید و اقا ابره رو صدا کرد و بهش سلام کرد و گفت ابر مهربون از تو و دوستات خواهش می کنم که ببارید شما باید کمک کنید تا جنگل بزرگ دوباره تازه و سر سبز بشه ، دوباره جون بگیره در همین هنگام ابر سفید به طرف دوستاش حرکت کرد و اونا رو با خبر ساخت بعد خورشید خانم آروم ، آروم پشت ابرها پنهان شد ابرها شروع به باریدن کردند . قطره های قشنگ بارون مثل مرواید روی زمین می ریختند و صدای شادی از همه جای جنگل بلند می شد بعد از مدتی خورشید خانم از پشت ابرها بیرون اومد و بنفشه خانم که دوباره زیبا و جوان شده بود و همچنین پروانه کوچولو و آقا کلاغه و آقا کاجه همگی از اون و آقا ابره تشکر کردند ابر سفید گفت این کار به کمک همه ما انجام شد و ما با کمک و یاری هم تونستیم به بنفشه خانم و جنگل بزرگ زندگی دوباره ببخشیم بعد همگی به خاطر نجات بنفشه خانم و دوستی تازه شان جشن گرفتند بله بچه ها ی خوب جنگل بزرگ دوباره زیبا و سر سبز شده بود و همه با خوبی و خوشی در کنار هم به زندگی خود ادامه دادند . 💕 @mamanogolpooneha