جلسات سرکار خانم #محمدی
#نظموهدف۱_جلسه۱_قسمت۱۸
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
✅ الان ما از نماز ظهر تا مغرب و از نماز مغرب تا موقع خواب رو برنامه ریزی میکنیم.
⭐️بحث #خواب رو هم خیلی مهم هستش.
این بحث خواب اصلا خودش یه کلاس جداگانه داره🔰
کم کردن خواب تو ذخیره ی وقت مهمه👌👌
🔷 ما یه بحثی داریم تحت عنوان ذخیره ی وقت.
🌸 #امام_خمینی(ره)ساعت ۳ نیمه شب بیدار میشدن، عبادتشونو میکردن و بعد نماز صبحشونو میخوندن و بعد رسیدگی به کارهای کشور رو انجام میدادن و بعد برای صبحانه آماده میشدن،بعد به ملاقاتهاشون میرسیدن.بعد کار شخصیشون بود.نماز و نهارشون بود و بعد یه استراحتی بود،بعد دوباره گوش دادن به رادیوهای بیگانه و ملاقات بود،رسیدگی بود،امضا و نامه ها و.... بود📃✉️
🔶یعنی نوه شون میگن که ما دقیقا میدونستیم که امام این ساعت ⏰چیکار میکنه❓و ما وقتی داشتیم که امام برای ما وقت میذاشتن و تمام مشکلهای مارو رسیدگی میکردن.
حضرت امام زمانی که در نجف بودن مرد عرب مغازه دار همراه با امام، ساعت مغازه شو درست میکرد🕰کارشو و باز و بسته کردن مغازهش با امام بود🔐 یعنی الان امام داره از اینجا رد میشه ساعت ۹ هستش.
داره میره به سمت حرم این ساعت ۹ باید مغازهشو باز کنه،انقدر منظم👌
🔷 تو جلساتی که اومده بودن گزارش بدن وقت #نماز شده بود،امام دیگه انقدر روحش منظم شده بود موقع نماز حالاتشون تغییر میکرد.
حالا ما صدای اذان رو میشنویم میگیم الان میرم😕 بذار برنجمو دم کنم،
بذار تلفنم با خواهرم تموم بشه📱
الان به شیطون بگو نه❌
چرا به نماز میگی نه❓
🔷توی خونه هاتون وقتی اسم گذاشتید نماز رو اولویت اول قرار بدید.
⭐️وقت نماز صبح پاشو نمازتو بخون، نه اینکه بهت بگن پاشو دیگه.آفتاب زد🌞اینطوری نه❌
✅ برای بیدار کردن دیگران؛همسر و فرزندان
مهم اینه که با کلام خوب بگید به طرف 😍
🔸مثلا دختر بچه اس👧
میخواهید بیدارش کنید نازش کنید ،بگید عزیزم،شکوفه ی من،نفسم،عشقم،عمرم،امیدم،زندگیم😍😘 و هزار تا از این چیزایی که تو این چت مت ها بلغور میکنن شما با عمق وجود بهش بگید.
⭐️بچه رو با ناز و مهربونی بیدار کنید.
⛔️ نه اینکه بگید پاشووووو دیر شد😡
این بچه میگه وایییییی خل شدم،بذار این نماز رو بخونم راحت شم😩
❌این نماز نمیخونه.تکلیف سربازیشو داره انجام میده.
با مهربونی بگید😊😘
🌸 یکی از بزرگان ما میگن:
علامه طباطبایی دخترشو با ناز و نوازش بیدار میکرد👌😊
🌸 آیت الله مطهری با این همه کار،یک #فرصتی_برای_رسیدگی_به_بچهها شون که مشقهاشونو بنویسن،رسیدگی کنن، می گذاشتند👌👌
@jalasaaat
#نظم_وهدف
@mamanogolpooneha💕
کیک بدون تخم مرغ
مواد لازم برای۶ نفر
آرد ۳ پیمانه
شکر 1.5 پیمانه
شیر ۲ پیمانه
کره (آب شده) ۳/۴ پیمانه
وانیل شکری ۱/۴ قاشق چای خوری
بیکینگ پودر ۲ قاشق مربا خوری
طرز تهیه
۱- ابتدا شیر را جوشانده و آن را كمی سرد میكنیم در حدی كه جوش نباشد ولی گرم باشد.
۲- كره آب شده و شکر را خوب با یکدیگر مخلوط می کنیم و شیر را به آنها اضافه كرده و دوباره هم میزنیم .
۳- سپس آرد را 3بار الک کرده و بکینگ پودر و وانیل را اضافه می کنیم و كم كم به مواد اضافه كرده و فقط در حد مخلوط شدن به هم می زنیم بعد در قالب ریخته و در فر با دمای ١۵٠ درجه به مدت ۴۵ دقیقه قرار می دهیم .
سایر نکات
این كیك را میتوانید به همراه چای سرو كنید و بهتر است كمی عسل روی آن بزنید
بهتر است كمی خامه زده شده به عنوان تزیین روی كیك بریزید.
#خوشمزه_جاتی
@mamanogolpooneha😋
#مادر
❣مادرم یک خانم بسیار فهمیده، باسواد، کتابخوان، دارای ذوق شعری و هنری، حافظ شناس - البته حافظ شناس که میگویم، نه به معنای علمی و اینها، به معنای مأنوس بودن با دیوان حافظ - و با قرآن کاملاً آشنا بود و صدای خوشی هم داشت.
🌺ما وقتی بچه بودیم، همه می نشستیم و مادرم #قرآن میخواند؛ خیلی هم قرآن را شیرین و قشنگ میخواند. ما بچهها دورش جمع میشدیم و برایمان به مناسبت، آیههایی را که در مورد زندگی پیامبران است، میگفت.
🌼من خودم اوّلین بار، زندگی حضرت موسی، زندگی حضرت ابراهیم و بعضی پیامبران دیگر را از مادرم - به این مناسبت - شنیدم.
قرآن که میخواند، به آیاتی که نام پیامبران در آن است میرسید، بنا میکرد به شرح دادن.
بعضی از شعرهای حافظ که هنوز - بعد از سنین نزدیکِ شصت سالگی - یادم است، از شعرهایی است که آن وقت از مادرم شنیدم. از جمله، این دو بیت یادم است:
سحر چون خسرو خاور عَلَم در کوهساران زد
به دست مرحمت یارم در امّیدواران زد
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
🌹غرض؛ خانمی بود خیلی مهربان، خیلی فهمیده و فرزندانش را هم - البته مثل همه مادران - دوست میداشت و رعایت آنها را میکرد.
#مقام_معظم_رهبری
۱۳۷۶/۱۱/۱۴
─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─
#سخنِ_آقا😍
#تربیتِ_معنوی
@mamanogolpooneha💕
.
✔️ مفهوم و اهمیت ارتباط با خویشاوندان(صله رحم) را به فرزندان خود بیاموزید
🌻 به آنها توضیح دهید که صله رحم، موجب طول عمر، نشاط و با برکتی در زندگی می شود
#صله_رحم
@mamanogolpooneha❤️
رفاقت با شهدا.mp3
614.5K
#فایل_صوتي_عاشقانه
🎧آنچه خواهید شنید ؛👇
❣تاحالاعاشق آسمون شدی؟
طعم يه رابطه دونفره آسمونی روتجربه کردی؟
💓تاعاشق نشی،
و با خدا و اهل آسمون،به رفاقت نیفتی؛
تنهاي تنهایی!
#استاد_شجاعی
#رزقِ_معنوی
@mamanogolpooneha💕
#قصه
آتش
🔥💥🔥💥🔥
یک روز مامان موشی به بچه اش گفت: «من امروز جایی نمی رم. می خوام بمونم خونه و برات آش سه گردو بپزم.»
موشی گفت: «منم بپزم، من بپزم؟»
مامان موشی چوب خشک ها را گوشه ی خانه جمع کرد.
موشی نشست و به چوب ها نگاه کرد. مامان موشی کبریت زد و چوب ها آتش گرفتند. موشی جیغ کشید. پرید عقب و به آتش گفت: «وای! تو کجا بودی؟!»
مامان موشی خندید و گفت: «موشی! نزدیک آتش نیا تا من بیام.» و رفت گردو بیاورد.
🔥💥🔥💥🔥
موشی همانجا نشست و به آتش نگاه کرد.
آتش، جیریک جیریک آواز می خواند. موشی گفت: «آواز هم که بلدی بخونی!» آتش گفت: «بله که بلدم. هم بلدم بخوانم، هم بلدم بچرخم.»
و آواز خواند و چرخید. عقب رفت و جلو رفت. رنگ به رنگ شد. قرمز شد. زرد شد. آبی شد.
🔥💥🔥💥🔥
موشی گفت: «چه پیرهن قرمزی! چه دامن زردی! جوراب هات هم که آبیه! خوش به حالت، لباس هات خیلی خوشگله!» بعد رفت جلوتر و گفت: «یه کم پیرهن قرمزت رو به من می دی؟»
آتش چرخ خورد و گفت: «موشی کوچولو! تو که نمی توانی به من دست بزنی!» موشی گفت: «اگر تکان نخوری، می تونم.» و رفت خیلی جلو، نزدیک آتش، یکهو دماغش داغ شد. ترسید. پرید عقب و گفت: «وای چه داغی!» آتش گفت: «بله، لباس های من داغِ داغه. لباس داغ که نمی خوای؟»
🔥💥🔥💥🔥
موشی گفت: «نه، نمی خوام.» و پرید توی کاسه قایم شود که پروانه را دید. پروانه داشت می آمد طرف آتش. موشی داد زد: «نرو جلو می سوزی!»
اما پروانه رفت جلو. یکهو شاخکش داغ شد. خیلی ترسید. پرید عقب و جیغ کشید: «وای چه داغی!» و رفت پیش موشی.
موشی تند و تند شاخک پروانه را فوت کرد. خنک که شد، توی کاسه قایم شدند و به آواز آتش گوش دادند.
– جیریک جیریک، جیریک جیریک!
🔥💥🔥💥🔥
کم کم صدای پای مامان موشی هم آمد: تیلیک تولوک…
موشی و پروانه از بالای کاسه سرک کشیدند.
مامان موشی با سه تا گردو آمد. موشی و پروانه را توی کاسه دید. خندید و گفت: «توی کاسه چه کار دارید؟ مگر شماها آشید؟!»
مامان موشی رفت نزدیک قابلمه، ولی موشی پرید دُم او را کشید و گفت: «وای الان می سوزی! بیا پیش ما قایم شو!»
آتش گفت: «نترس موشی! مامانت مواظبه.»
🔥💥🔥💥🔥
موشی و پروانه از توی کاسه بیرون آمدند و از دور به آتش نگاه کردند.
آتش جیریک جیریک آواز خواند و یواش یواش آش را پخت.
#قصه_شب
@mamanogolpooneha💕