eitaa logo
🇮🇷بازگشت‌ازنیمه‌راه🇮🇷
1هزار دنبال‌کننده
50.3هزار عکس
35.7هزار ویدیو
107 فایل
﷽ خدایا چنان کن سرانجام کار ،که تو خشنود باشی و ما رستگار ~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ 💠الهم عجل لولیک الفرج💠 ~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ جهت ارتباط با مدیر کانال: @shahed45 جهت ارتباط با ادمین تبلیغات: @adminbazgasht_94
مشاهده در ایتا
دانلود
🇮🇷بازگشت‌ازنیمه‌راه🇮🇷
https://t.me/bazgashtaznimehrah/85070 🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀 🌷 🔻 برف شدیدی باریده بود. وقتی قطار دوکوهه وارد ایستگاه تهران شد ساعت دو نیمه شب بود.با چند نفر از رفقا حرکت کردیم. علی اصغر را جلوی خانه شان در خیابان طیب پیاده کردیم، پای او هنوز مجروح بود. فردا رفتیم به علی اصغر سر بزنم، وقتی وارد خانه شدیم مادر علی اصغر جلو آمد. بی مقدمه گفت: آقا سید شما يه چیزی بگو!!؟؟ 🥀 دیشب دو ساعت با پای مجروح پشت در خانه تو برف نشسته اما راضی نشده در بزنه و مارو صدا کنه.صبح که پدرش می خواسته بره مسجد علی اصغر رو دیده!!! 🥀 از علی اصغر این کارها بعید نبود.احترام عجیبی به پدر و مادرش می گذاشت.ادب بالاترین شاخصه او بود.این روحیه را در جبهه هم از او دیده بودم.بچه ها عاشق او بودند.فراموش نمیکنم پیک گردان لباسهای کثیف خودش را برای شستن آماده کرد،بعد جایی رفت و برگشت. وقتی آمد لباسهایش شسته شده روی بند بود!!خیلی پرس و جو کرد. بعدها فهمید این کار توسط فرمانده او علی اصغر انجام شده!! 🏴در مجالس اهل بیت سنگ تمام می گذاشت. با بدن مجروح خودش ساعتها بر سر و سینه میزد.در دو کوهه به او و چند نفر دیگر بکائون (کسانی که زیاد در خوف خدا اشک می ریزند) می گفتند. از مطرح شدن فراری بود، تلاش می کرد کسی او را نشناسد. از جایی عبور می کردیم، پاچه شلوارش توی جوراب بود. برای یک فرمانده صحنه جالبی نبود.اشاره کردم که درست کند.اما او از قصد درست نکرد!!بعدا از او سوال کردم. گفت : بگذار فکر کنند ما چیزی حاليمون نیست!!اینطوری کسی رو ما حساب نمیکنه! کمتر مطرح می شیم!! حاج همت اهمیت این فرمانده لایق را فهمیده بود.برای فرماندهی گردان او را انتخاب کرد. شهید سعید مهتدی هم جانشین او بود.مدتی بعد با حاج همت برای شناسایی به منطقه بمورفتند. همانجا به سختی مجروح شد.این مجروحیت دو سال او را از میادین رزم دور کرد. ✍در بیمارستان همه از روحیه و صبر او تعجب می کردند.سخت ترین عمل های جراحی بر روی او انجام می شد اما در اوج درد لبخند میزد. سال 65 دوباره فرماندهی گردان میثم را بر عهده گرفت. یکی از گردانهای خوب لشگر را با یک کادر قوی به راه انداخت. همه کارهای او برای رضای خدا بود. اصطلاحات جالبی داشت. ميگفت : 🔘 این فرماندهی گردان ما رو باد میکنه!! اگر به خودمان سوزن نزنیم، دنیا به ما سوزن میزنه!! ✖گردان او در چندین منطقه پدافندی حضور داشت. در عملیات های کربلای پنج و کربلای هشت حماسه ها آفرید. در کربلای هشت در کنار کانال ماهی در شلمچه مستقر بودیم.منطقه نسبتاً آرام بود. چند نفری ازدوستان صمیمی ما واز بچه های گردان شهیدشده بودند. ✔علی اصغر حال و روز عجیبی داشت.حرفهای عجیبی میزد. انگار فهمیده بود زمان سفر رسیده. ✖یکدفعه دیدم علی اصغر پلاک خودش را از گردنش خارج کرد و انداخت داخل آب!! ✖با تعجب گفتم :داش اصغر چیکار کردی؟؟کمی مکث کرد و گفت :بذار از ما چیزی نمونه!! دوست ندارم وقتی خبر ما تو محل پخش میشه همه بگن سردار...فرمانده... دوست دارم اگر هم پیکرم پیدا شد کسی نشناسه!! ساعتی بعد پاتک سنگین عراق شروع شد. تا آنجا که میشد مقاومت کردیم. من رفتم و تعدادی از نیروهای گردان کمیل را به خط آوردم. وقتی رسیدم بچه ها یک خط عقب آمده بودند.خیلی ناراحت علی اصغر بودم، یاد آخرین صحبتهای او با مادرش افتادم. میگفت : مادر من دوست دارم به عشق حضرت زهرا (ع) فانی فی الله شوم. علی اصغر بایک تیربارعراقی ها رامعطل کرده بود تانیروهای گردان ش به عقب بروند.بعد هم تنها وغریب به سوی خدا رفت.جسم خاکی او بر خاک شلمچه افتاد، دیگر از علی اصغر خبری نشد. ✖تا بعدازشهادت علی اصغر هیچکس در محله آنها حتی خانواده اش نمي دانستند او سالها فرمانده بوده،بعدها دو برادر دیگر علی اصغر هم به کاروان شهدا پیوستند. ✖جانشین گردان میگفت:وقتی مقام معظم رهبری به منزل شهیدان ارسنجانی تشريف فرماشدند.به مادرعلی اصغراشاره کردندو فرمودند این خانه نور است و این . 🌷 شهیدعلی اصغر ارسنجانی ✍راوی سیدابوالفضل کاظمی 🌷🕊 ☫ @bazgashtaznimehraheitaa.com/bazgashtaznimehrah👈ایتا